Dark in the night..


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified



Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


او زنده ماندن را اینطوری نمی‌پنداشت!
اما زندگی چیزاهایی را به او یاد داد که
سالیان سال است، همچنان جایش برای
او درد میکند، زخمی نیست اما دردش
نای نفس کشیدن را از وی میگیرند و
تنها با لبخندی بر لب روز‌ها رو به اتمام می‌رساند.
اما درونش خاموش و مرگبار است؛
در درونش همانند نیستی، پوچ است؛
او در قبر درون خود خیلی وقت است که زنده
بودن را استشمام نمی‌کند.
ولیکن که او مرده‌ای از جسم متحرک است؛






می‌گویند، بوسه‌ی معشوق شیرین است،
اگر نتوانم قبل دیارِ باقی،
آن لبان همچون شَهدَت را ببوسم
به چه خوش باشد مرا، در این زندگانی؟


من لج کردم تا رامو کج کردم
لج کردم تا راهو سد کردم
تا نشستم پایین سنگ شدم،
سخت شدم ، سخره شهر شدم
ولیکن دل باختم به دلی که دل نبود
بی پرده نبود، همدم غمو تنهاییم نبود:)


چشم‌ها نفوذ کننده هستند به روح آدمیان.
و چشمان تو روحی را از‌برگرفته که تاکنون
به یاد نداشت زنده بودنش را.


نمیدانم از چه بگویم یا از چه شروع کنم؟
آنقَدَر دوری که قلبم خاشع و خواستار دیدار
و لمس تو است. آنقَدَر دوری که این عشق دگر
فقط در قلبم جای ندارد، بلکه کل تنم را فرا گرفته
از نام و یادِ روح تو.
چه بگویم از لمس دستانی که ندارمشان و آنچنان
بی‌تاب آنم که بار دیگر مرا در آغوشت نگه داری؟
آنقدر دلتنگِ بوی تنت، دو تیله‌ی قهوه‌ایت، ملودی
دلنشین صدایت هستم که دگر یادی از خود ندارم
تا زمانی که جانم برای وجود محذونت می‌سوزد.


مست و حیرانم  ز‌  او
بی قرار و بی تابم ز او
امان از دو چَشمِ مجذوب کننده‌ی او


کاش میشد جایِ از دور دیدَنت،
بوسید آن لبانی که جان می‌دهد
به این بی‌جان را :)




چه عاشقانه دل در رخت دادم
و من نفهمیدم!
چه زیرکانه دلم‌‌ را اسیر خود کردی
و من نفهمیدم این‌چنین،
دل را به تو باخته‌ام :)




خسته و آزارده است در جسم فانیش، اما خیال پرواز را دارد.


Forward from: Lorina
جنگیدن بین مغزی که میخواد بمیره
و بدنی که میخواد زنده بمونه.


Lost

پرنده پر زد از اقیانوس غم‌هایش، اما تنی که زخمیش کرد را هرگز فراموش نکرد.


All this love, I'm so choked up
I can feel you in my blood
All this lust for just one touch
I'm so scared to give you up :)






Lost :)

مرا درد رفتنیست که جایی ندارم
مرا رنج غمیست که جانی ندارم
در پس شلوغی های ذهنم مرگ مرا صدا می‌زند.
آیا باید گوش به او بسپارم؟ یا بجنگم برای چه؟
زنده ماندن؟
اما یاد گرفته‌ام زنده ماندن سخت تر از مردن است، زیرا
در فشار همین دنیاست، می‌خواهی که چشم‌هایت را برای همیشه بسته نگه داری.
زندگی، اسرات است و من آزادی‌ام را در کجا باید پیدا کنم؟ در تو؟ یا در خودم؟
اما برای رسیدن تو، اولین اسارتم خاندانیست که مرا به بند کشیده‌اند، چگونه وقتی خود در سیاه چال آنها و مرداب درون خود زنجیر شده‌ام، می‌توانم به تو برسم؟
آیا بهای آزادیِ من مرگ است؟ یا زنده ماندن؟
آیا رهایی من از این اسرات، رسیدن به خود است یا تو؟


Lost


دوباره این دل در پس کلمات ذهنش گم شده است. نمی‌داند در توصیف چهره ی روحت چه بگوید که آگاه شوی..؟

20 last posts shown.

16

subscribers
Channel statistics