زینب صالحی ، زیسال


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


آرام باش
هارون
عطر گل یاس
،نیمه جان
یک اشتباه کوچک
زندگی عاشقانه یک مرد ۲۴ ساله
در دست نوشتن
خاطرات یک دیوانه
نیمه جان
خوابگاه دختران فراری
@zeysal

Related channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter




هی قدم می زنم و راه به جایی نرسد
شرح این غصه ز تن، اخ، زیادی سخت است
زی


به دلت غصه ی بی فایده را راه مده
خنده کن خنده ی تو جان چه صفایی دارد


بسپار به شب غصه ی امروز دلت را که خدا
بس نشسته که ببیند رخ زیبای تو را
گله از هیچ مکن
هیچ مگو
هیچ مخوان
چشم گشا
یار ببین.
پیش او شکر بگو از دنیا
خود کند شاد تو را چون رویا
زیسالم


زینب صالحی ، زیسال
آرام باش
هارون
عطر گل یاس
،نیمه جان
یک اشتباه کوچک
زندگی عاشقانه یک مرد ۲۴ ساله

در دست نوشتن
خاطرات یک دیوانه
نیمه جان
خوابگاه دختران فراری
@zeysal
https://t.me/zeynab_salehi_writer


نمی رود از سرم خیال تو


صدای مادرم را میشنوم که صدایم می زند اما اصلا حوصله اش را ندارم. نه حوصله مادرم که حرف هایی که از خاله ام شنیده را برایم بازگو می کند و نه حوصله کارهایم و بر خلاف همیشه حتی حوصله ورزش کردن را هم ندارم. صدای قدم های مادرم نزدیک می شود. به پهلو می شوم و صورتم و خصوصا چشم هایم را با ساق دستم می پوشانم. بدون در زدن وارد اتاق می شود. درست مثل همیشه!
_: « خوابیدی؟»
جوابش را نمی دهم تا بلکه دست از سرم بردارد.
-: « پاشو دختر. پاشو امشب عروسی پسرخالته تو هنوز آرایشگاه نرفتی.»
-: «حوصله ندارم مامان. نمیام.»
ولوم صدایش بالا می رود:« یعنی چی که نمیای؟ دیشب هم که نبودی همه سراغت رو گرفتن. پچ پچ میکردن که حتما ناراحتی که نمیای.»
حالم از افکار مادرم و همه ی آنهایی که مادرم درباره آنها حرف می زند؛ بهم می خورد. با همان حال می گویم : « به درک هر خل وضعی هر چی می خواد بگه بگه. لازم نیست هر چی می شنوی بیای به من بگی. من نمی خوام زندگیم رو روی چرت و پرتای مردم تنظیم کنم.»
-: « نگار من اين حرفا حالیم نیست. من الان دارم میرم آرایشگاه. ساعت شیش حالا اینجا یا هر آرایشگاهی که بگی میام دنبالت که بریم عروسی.»
این را می گوید و در حالی که باعث تپش قلبم شده از اتاق بیرون می رود و در اتاق را باز می گذارد. غلت می زنم. در را با پایم می بندم. می نشینم و پاهایم را توی شکمم جمع می کنم و دست هایم را دور پاهایم می پیچم. به حال خودم هق می زنم و دردم هیچ کم نمی شود. صدای بسته شدن در می آید. سرم را بلند می کنم و نگاهم دوباره حول موبایلم می چرخد. دست دراز می کنم و دوباره روشنش می کنم. مستقیم به اینستاگرام می روم و صفحه میلاد را باز می کنم. باز هم پست جدید گذاشته است. خشکم می زند. نفس هایم به شماره می افتد. اشک توی چشمهایم با خشونت می دود و باعث سوزش چشم هایم می شود. با همه توانم موبایلم را به سمت دیوار پرت می کنم و ناگهان همه جا تاریک می شود.


Forward from: اوريانا
Video is unavailable for watching
Show in Telegram
اگر نمی تونید باشگاه بروید ، هر روز 7 تا از این حرکتها را انتخاب کنید و تا مرز خستگی تکرار کنید.🤸‍♀️🧘‍♀️

🌱 @oryanachannel


کف اتاقم دراز می کشم. به چراق سفید پرنور وسط سقف سفید رنگم خیره می شوم. نورش چشمهایم را اذیت می کند اما اصلا برایم مهم نیست. خودم را کاملا صاف می کنم و حالت استراحت نخاعم را حس می کنم و پس از آن نفسی عمیق می کشم که دویدنش میان گلو و ریه هایم را هم دقیق حس می کنم. سعی میکنم به هیچ چیز فکر نکنم. سعی می کنم افکارم را حول اهدافی که قبلا داشته ام متمرکز کنم. بعد مثل یچه ها دستم را زیر چانه ام می گذارم و می گویم : « آ آ آ چه اهدافی داشتم؟»
دهانم را کمی کج می کنم و در جواب خودم می گویم «آهان آره. جرجی! قرار بود همه ی هم و غمم رو بذارم سر اینکه کمک کنم به همه سگ و گربه هایی که مورد اذیت قرار گرفته شدن یا گوشه کنارای شهر رها شدن.»
فکم می لرزه. بغضم که پشت پلکای بسته م سنگر گرفته، افسار پاره میکنه و به شکل اشک بیرون می ریزه. کاش من هم مثل جرجی می مردم. کاش امید درست شدن اوضاع هیچوقت توی من سر باز نمی زد. کاش الان که اینجور خورد شدم، اینجور شکستم و تا این حد زخم خوردم؛ خدا جون من رو می گرفت! درست مثل جرجی!
چشمای خیس و پر اشکم رو باز می کنم و دوباره به چراغ سفید پرنور وسط سقف سفید اتاقم خیره میشم. خیره میشم و اشکام بی محابا راه خودشون رو از کنار شقیقه هام میگیرن. سوختن دلم رو حس میکنم و فشاری که به دندونام وارد می کنم هیچ تاثیری توی کم کردن سوز دلم نداره.


بسم الله الرحمن الرحیم

رمان سگ

اغاز

1399/1/15

ساعت پنجاه دقیقه بامداد


از غروب تصمیم به نوشتن داستانی کردم و الان با اینکه خیلی داستانی یراش ندارم میخوام شروعش کنم. بر خلاف ژانر کارهای قبلی که اجتماعی عاشقانه بودن، ژانر این کار کمی عاشقانه و کاملا درام هستش. امیدوارم که از خوندنش لذت ببرید.


بسم الله الرحمن الرحیم


چه دنیای تلخی بدون تو دارم
کجایی عزیزم
کجایی عزیزم


امروز خیلی اتفاقی این خبر رو توی گوگل خوندم و خیلی ناراحت شدم و هر طور خواستم فکرم رو از این موضوع دور کنم نتونستم. مدام تصویر جنازه ی نصفه ی این کودک معصوم  رو تصور می کردم و به دلیلش فکر کردم که چرا یک کودک باید این اتفاق براش بیافته که هر چند این اتفاق برای بار اول نیست و چند ماه پیش هم برای یه بچه دیگه ایی این اتفاق افتاده بود 😔 حرفی که توی دلمه شاید یه جاهاییش باب طبع خیلیا نباشه. چند روز پیش یه مجری با شوق و ذوق فراوان گفت که درمان ناباروری پیدا شده. شاید این در درک من نگنجه اما این خبر کجاش مهمه وقتی که یه زوج که نمی تونن بچه دار شدن دنبال صد راه میرن که صاحب یه بچه بشن و این درحالیه که هزاران هزار بچه توی حسرت یه خونواده یا یکم محبت هستن و با همه ی کوچیکیشون ترس بزرگی برای آینده شون دارن 😔 حرف دیگه من با افراد فرهیخته و افراد سرشناس جامعه ست که زندگیشون زیر ذره بین ملت هستش و مدام حرفشون حمایت از حقوق حیوانات هستش. من مخالفتی با این فکر و این دیدگاه ندارم و خودم جاهایی که تونستم حمایت هر جند کوچیکی کردم و تا جایی که بر اومده جلوی حیوون ازاری رو گرفتم اما میگم که چرا این سرمایه صرف این کودکان نمی شه؟ چرا به جای نگه داشتن یک سگ یا گريه اون هزینه ایی که برای نگه داری و خرید اون حیوون میشه؛ صرف یه بچه نمیشه 😔 مگه بچه ها از حیوونا کمتر هستن؟
خواهشا کمک کنیم به حتی به اندازه کم کردن یک واحد درد از درد و مشکلات زندگی این بجه ها😔
این بچه ها با همه کوچیکیشون دردایی رو تحمل می کنن که ما با همه بزرگیمون یک روز هم نمی تونیم تحمل کنیم 😔
زینب صالحی
#حمایت_از_حقوق_انسانها
#کودکان_کار
#مهربانی
#تفکر
#توجه
#حمایت_از_حیوانات
#درد 😔


دل من تنگ نگاه تو و جای تو و چشمان تو است
حیف آن عشق
حیف آن مهر
حیف آن خاطره و اطمینان






Forward from: اوريانا
Video is unavailable for watching
Show in Telegram


Forward from: زینب صالحی ، زیسال
امان از این سکوت مرگبار
از این نگاه بی حصار
از این خرابه حال
از این شکستن و رها شدن
اسیر خواسته ایی شدن
از این قفس که بی هواست
که باز نیست و بسته است
که باز هم شود یکیست
چو بغض مانده در گلو
که زخم می زند به او
نشسته و است و با وقار
در انتظار آه و زار
و حیف از این غرور لعنتی
و حیف این هوا دیوانگی
#زیسال_زینب_صالحی_دنیایی_جدید_در_شعر


Forward from: زینب صالحی ، زیسال
غصه م نمیگیره اگه امروز بمیرم
من سالهای ساله که پیرم اسیرم
اصلا ببین من زاده ی سالای دیرم
جا مونده از هر چی که عشقه توی دنیا
جامونده از اونی که عشقه توی دنیام
اره ،اصلا من از خودم بدجوری سیرم
زیسال ۹سپتامبر
۱۳:۵۴

20 last posts shown.

82

subscribers
Channel statistics