پامو انداختم رو پام و گفتم: «من به موزیک بی کلام که فقط صدای بارون و گیتار باشه علاقه دارم.»
داشتم ادامه میدادم که بگم «چون دقیقا مثل منه»
بطری آبو برداشت فشار داد و گفت «اینا حرف ندارن برا گفتن، آخه وقتی حرف نداشته باشه که بدرد نمیخوره!»
لبخند تلخ زدم و گفتم: «خُــــب به نظرم هیچ چیزی وجود نداره که حرفی نداشته باشه برای گفتن! میدونی دیوارا چرا ترک میخورن؟، مادرجونم همیشه میگفت حتی دیواراهم حوصلشون که سر بره حرف میزنن، فقط کافیه یکم نگاهشون کنی و بهشون اطمینان بدی که داستانشونو گوش میدی، اونوقت انقدر حرف میزنن که خالی میشن و بعد ترک میخورن و میمیرن، میگفت آدماهم داستان چروک صورتشون همینه، چشما تموم حرفای ناگفته رو جمع میکنن تو خودشون و بعد وقتی میری جلو آینه با خودشون همرو مرور میکنن هربار که یه داستانو تا آخر تعریف کنن اونو خط میزنن و بعد یه چروک به صورتت اضافه میشه!»
بطری آبو کنار گذاشت و نگاهش به رو به رو خیره موند و گفت:«جالبه، اما من هنوزم از موزیک بی کلام متنفرم، حتی اگر تموم این دنیا حرف داشته باشن برا گفتن، موزیک بی کلام همیشه با لال بازی داستانشو ادامه میده و اینو با صدای گیتار و بارون لاپوشونی میکنه»
دوباره میخواستم بگم چون دقیقا مثل منه اما منصرف شدم!
دستمو گذاشتم زیر چونم گفتم:«اگر من موزیک بی کلام بودم، اونوقت چی؟»
بارون شروع به باریدن کرد
گفت:«یعنی توهم حرف نداشتی برای گفتن؟»
به آسمون نگاه کردم و گفتم«حرف که داشتم ولی با بارون گیتار لاپوشونی نمیشد، مدام در حال فریاد بودم، مادرجونم میگفت اگر میخوای حرفارو کاملا بفهمی تو چشما خیره شو اونوقته که حتی بارونم شروع به صحبت میکنه!»
مکث کرد و بارون شدید تر شد
تموم لباساش خیس شده بودن، یه موزیک بی کلام پلی کرد و تو چشمام خیره شد.
#سیده_مهشیدشاهرخی
#بداهه
📚موزیک بی کلام
صفر پنج/ صفر یک/ چهارده صفر دو