گاز بزرگی زدم و با دهن پر مثل خودش داد زدم:پس من کجا بخوابم..
از آشپز خونه خارج شد:تخت به اون بزرگی یه گوششم تو بخواب..
چپ چپ نگاهش کردم:پیش تو؟!عمممممرا؟!
خندید:چیه نکنه می ترسی شب دو تایی بریم صبح سه تایی بیامیم بیرون..
ساندویچ و پرت کردم سمتش:خیلی بی شعوری فرامرز..اصلا من می خوام برم..
قهقه بلندی زد که کل خونه لرزید:بشین حالا بابا..تحفه..
نگاهی به ساندویچ لت و پار که هر تیکش یه جا افتاد بود انداختم و گفتم:حالا فکر کردی باید چیکار کنیم؟!
_فکر کردن نداره تو می تونی رو زمین بخوای..
نگاهی اطرافم انداختم ببینم چیزی هست سمتش پرت کنم یا نه؟!که آخرشم موفق نشدم و چیزی نبود..
_نخیر عقل کل..منظورم این که چه جوری انتقام بگیرم..
با این حرفم هیجان زده بشکنی زد و بلند شد اومد کنارم نشست..دستش و دور گردنم انداخت و گفت:اهان..افرین..ببین یه نقشه دارم توپ..
_چی هست..
گاز بزرگی از ساندویچش زد که گفتم:حالا خفه نشی نترس ازت نمی گیرم..
_از ..تو..بعید..نیست..
_اه اه ببند بابا حالم و بهم زدی..
چیزایی که تو دهنش بود و قورت داد و گفت:دوستم و فرستادم تحقیق که اصلا اینا کین چین و اینا..مثل این که بابابزرگشون خان..اون پسر آزاد داداش مهرداد با این تفاوت که ننه باباش نخواستنش دادنش به عمه..این یارو هم آلان پاشد رفت جنوب مهندس نفت..بعد بچتم بردن المان..دکتر هم داره میره انگیلیس..
با داد گفتم:عععع فرامرز عین آدم بگو..هنوز آدم نشدی همش از این شاخه میری اون شاخه..هیچی نفهمیدم از حرفات..
_اینارو وللش فقط این که این آزاد سه ماه دیگه میاد ایران بیا نقشم و بگم برات..
فرامرز شروع کرد نقشش و گفتن..هر لحظه تعجبم بیشتر می شد..بعضی جا ها موافق بودم و بعضی جاها کاملا مخالف..
بعضی جاها می خندیدم و بعضی جاها اخم می کردم..
ولی در کل نقشش عالی بود..
🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞
رمانی پر از کل کل..
فقط یکی باید فرامرز و جمع کنه🤦♀️🤦♀️
بزن رو لینک زیر ببین چی کار می کنن این دوتا بشر🙈
https://t.me/joinchat/AAAAAEPoPDhCzsPXkV7Cpg