سهشنبه، ۹ مرداد ۱۴۰۳ (با تأخیر)
دیشب تا دیروقت مهمان داشتیم به همین خاطر نرسیدم بنویسم. بعد از مراسم تحلیف همه آمدند منزل. انگار عروسی بود. باید از شر کت و شلوار خلاص شوم.
صبح دیدم تعداد زیادی Missed Call دارم. با خودم گفتم انتخابات و تنفیذ و تحلیف تمام شد ولی تماسهای تبریک تمام نشد. فهرست را که باز کردم بهشان نمیآمد برای تبریک زنگ زده باشند. عارف هم که حرف نمیزند زنگ زده بود. نگران شدم. اخبار را خواندم و فهمیدم یک نفر از مهمانان دیشب ترور شده است؛ برادرمان آقا اسماعیل [هنیه] ساعت ۲ بامداد به شهادت رسید.
به زهرا [پزشکیان] گفتم چقدر سخت و پیچیده شد اوضاع. دستش را روی شانهام گذاشت و گفت:
تازه اولشه کاپیتان
@Masouds_Concerns
دیشب تا دیروقت مهمان داشتیم به همین خاطر نرسیدم بنویسم. بعد از مراسم تحلیف همه آمدند منزل. انگار عروسی بود. باید از شر کت و شلوار خلاص شوم.
صبح دیدم تعداد زیادی Missed Call دارم. با خودم گفتم انتخابات و تنفیذ و تحلیف تمام شد ولی تماسهای تبریک تمام نشد. فهرست را که باز کردم بهشان نمیآمد برای تبریک زنگ زده باشند. عارف هم که حرف نمیزند زنگ زده بود. نگران شدم. اخبار را خواندم و فهمیدم یک نفر از مهمانان دیشب ترور شده است؛ برادرمان آقا اسماعیل [هنیه] ساعت ۲ بامداد به شهادت رسید.
به زهرا [پزشکیان] گفتم چقدر سخت و پیچیده شد اوضاع. دستش را روی شانهام گذاشت و گفت:
تازه اولشه کاپیتان
@Masouds_Concerns