بنام مادر پدر


Гео и язык канала: Весь мир, Английский


رمانها وداستانهای بدون #سانسور
#کلیپ
#عکس
#متن
#گیف

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Гео и язык канала
Весь мир, Английский
Статистика
Фильтр публикаций


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥


✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان 🚀 a²⁴
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️  09213313730
@telesmohajat


داستان دختر دانشجو✍

ژاله هستم 23ساله ازتهران
داستانی که براتون میگم کاملا واقعی هستش
چندماه پیش باید برای کپی ازجزوهای دانشگاهیم میرفتم کافینت
داخل کافینت یه پسر خوش تیپ بود که اونم اومده بودچندتا کپی بگیره ازمدارکش
یهوی نگاهمون بهم گره خورد
راستش عشق تونگاه اول تجربه نکرده بودم
تااون روز
برای بار اول
حسین رو نگاه کردم و....

ادامه داستان 👉


🎁 " ورود آقایون ممنوع " 🎁
https://t.me/addlist


Репост из: ❤️
🌷 اینجا پر از #میکس و کلیپ نابه

@STORYVAGIF

🦋
موزیک. استوری
➡️
مولانا. پروکسی
➡️
خبری. تاریخ.
➡️
طنز.                    اشپزی
➡️
انرژی مثبت سابلمینال
➡️
ادبیات زنان کلیپ
➡️
هواشناسی طب سنتی
🦋

💜لیستی از پرطرفدارترین چنلهای vip رایگان➡️
https://t.me/addlist/_AMVrnck_V1iNjU0


Репост из: بنام مادر پدر
🔴#سوالات امتحان دی ماه
🔴#سوالات امتحان دی ماه

سؤالات و جزوه های امتحانی داخلشه 😳👇🏻👇🏻
https://t.me/+Gkthu1Pt26piYzNk


Репост из: بنام مادر پدر
🔹تســت چــشـم🔹

داخل دایره قرمز رنگ کدام عدد رو میبینید ⁉️

🔹88
🔹38
🔹83
🔹33

نتیجه تست در 👇🏽👇🏽
https://t.me/+DPQ-5Ndxi6ozOWY0


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
تــقـدیـم بـه 🌸🍃

پدران بزرگوار 🌸🍃

روزتـــون مبـارک🌸🍃

سـایه تـون هـمیشه 🌸🍃
بر سر خانوادهاتون
مـستـدام ان شـاء اللـه 🌸🍃

میلادامیر مومنان و روز پدر🌸🍃

بـر هـمـه شمـا خـوبـان مـبارکــــــ بـاد🌸🍃





‌‌‌‌░⃟⃟🌸
@benamepedar_madar


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
یاد بگیرین برای دیگران حد ومرز تعیین کنین
👌👌


‌‌‌‌░⃟⃟🌸@benamepedar_madar


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
بیرون ز تو نیست هر آنچه در عالم است...

"مولانای جان"




‌‌‌‌░⃟⃟🌸@benamepedar_madar


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
آخرش خیلی قشنگ تموم شد❤️




‌‌‌‌░⃟⃟🌸@benamepedar_madar


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
پــــــدر ❤️


‌‌‌‌░⃟⃟🌸@benamepedar_madar


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
همسرتونو با هیچ‌ زنی مقایسه نکنین 👌



‌‌‌‌░⃟⃟🌸@benamepedar_madar


#سفر_به_دیار_عشق
#قسمت104


امان از دست جووناي امروز.
بعد از تموم شدن حرفش سوار مي شه من هم خودم رو به اتوبوس مي رسم و سريع سوار مي شم. صندلي هاي آخر رو واسه نشستن انتخاب مي
كنم. بعد از نشستن نگاهي به عقب مي ندازم. ديگه خبري از ماشين مشكوك نيست. درست مي شينم و سرمو به صندلي تكيه مي دم. چشمامو مي
بندم. ديگه مطمئنم خيالاتي نشدم. زمزمه وار مي گم:
ـ طاهر.
آره طاهر گزينه ي خوبيه. امشب بهش مي گم. امشب خيلي كارا دارم. تا رسيدن به مقصد كلي با خودم تمرين مي كنم كه چه جوري ماجراي
مادرم رو پيش بكشم. بعد از اين كه به ايستگاه مورد نظر رسيدم سوار اتوبوس بعدي مي شم، بعد از سوار شدن دوباره نگاهي به عقب مي ندازم، باز
هم خبري از اون زانتياي لعنتي نيست. بايد حواسم رو جمع كنم. اونم خيلي زياد. ديگه نمي خوام با بي دقتي هام كار دست خودم بدم. اگه چهار
سال پيش رو موضوع دزدي كه وارد خونه شده بود تاكيد بيشتري مي كردم شايد اين جوري نمي شد. نمي دونم موضوع از چه قراره؛ ولي مي دونم
به زودي خيلي چيزا روشن مي شه. مطمئنا اون طرف خودش رو نشون مي ده، وگرنه اين قدر ضايع خودش رو نشون نمي داد. اگه مي خواست
مخفيانه كاري رو انجام بده اين قدر راحت جلوم سبز نمي شد! اون قدر به اون ماشين مشكوك فكر مي كنم تا بالاخره به ايستگاه نزديك خونه مي
رسم. بايد بقيه راه رو پياده برم. بعد از پياده شدن به سرعت به سمت خونه مي رم. چرا دروغ، يه خرده مي ترسم! شايد هم خيلي بيشتر از يه خرده.
حس مي كنم يكي از دور مراقب تك تك حركتامه. يكي داره نگام مي كنه. يكي داره تعقيبم مي كنه. يكي داره ديوونم مي كنه. جرات ندارم به
عقب برگردم. مي ترسم به نگاهي به عقب بندازم و باز با اون ماشين مرموز رو به رو يشم. هر لحظه سرعتم رو بيشتر مي كنم. به سركوچمون كه
مي رسم به سرعت كليد رو از داخل كيفم در ميارم. هوا تاريك تاريك شده. ترس من هم بيشتر بيشتر. صدايي رو از پشت ماشيني كه كنار ديوار
پارك شده مي شنوم. جيغ خفيفي مي كشم و يه خرده عقب مي رم. سرجام وايميستم و با ترس به پشت ماشين نگاه مي كنم. با ديدن گربه اي
كه از پشت ماشين بيرون مياد نفس عميقي مي كشم و با اخم مي گم:
ـ مرده شورت رو ببرن كه دل و جگر و قلو و رودمو آوردي تو دهنم و دوباره برگردوندي سر جاش.
اين بار با گام هايي آروم تر به سمت خونه حركت مي كنم. گوشي رو از جيبم در ميارم و نگاهي به ساعتش مي ندازم. ساعت هفت و نيمه. هميشه
وقتي دير مي كردم بابا يا داداشام بهم زنگ مي زدن، متعجب از اين كه چرا هيچ كس خبري از من نگرفت گوشي رو تو جيبم مي ذارم. حتي اگه
به خاطر خودم هم نشده، به خاطر آبروي خودشون زنگ مي زدن. شونه اي بالا مي ندازم و زمزمه وار مي گم:
ـ بي خيال ترنم، اين نيز بگذرد!
صداي قدم هاي كسي رو پشت سرم مي شنوم. با ديدن اون گربه ترسم ريخته. با خودم فكر مي كنم حتما يكي از همسايه هاست. سرمو به سمت
عقب مي چرخونم. اما اون طرف با عكس العمل من سر جاش متوقف مي شه. توي قسمت تاريك كوچه واستاده .چهرش رو نمي بينم متعجب از
رفتارش سرعتمو بيشتر مي كنم تا زودتر به خونه برسم. گوشي رو تو جيبم مي ذارم. صداي قدم هاي اون شخص رو پشت سرم مي شنوم. حاضرم
روي همه زندگيم شرط ببندم كه اين شخص بي ارتباط به اون ماشين نيست. اگه همسايه يا حتي يه غريبه باشه چرا با توقف من وايميسته و چرا
با حركت من راه ميفته؟! بالاخره به در خونه مي رسم ه. نوز هم نگاه سنگينش رو روي خودم احساس مي كنم. از يه طرف مي ترسم، از يه طرفدوست دارم بدونم كيه! كليد رو به سمت در مي برم. هنوز نگاهم به در خونست. در رو باز مي كنم، مي دونم در چند قدميم واستاده .چشمامو مي
بندم. اگه مي خواد اذيتم كنه چرا كاري نمي كنه؟! اگه كاري باهام نداره پس چرا بي خودي پشت سرم واستاده .كليد رو از روي در بر مي دارم.
ضربان قلبم به شدت بالا رفته. با دستايي لرزون كليد رو داخل جيبم مي ذارم. مي خوام برم داخل خونه اما در آخرين لحظه تصميمم رو مي گيرم.
بايد بفهمم موضوع از چه قراره. به سرعت به عقب مي چرخم و با ديدن شخص مورد نظر آه از نهادم بلند مي شه.
زير لب مي گم:
ـ سروش.
با پوزخند نگام مي كنه و مي گه:
ـ دختري مثل تو كه تا اين وقت شب تو خيابونا مي چرخه نبايد از پسرايي امثال من بترسه.
با خشم رومو بر مي گردونم و مي خوام به داخلو خونه برم كه به بازوم چنگ مي زنه و با جديت مي گه:
ـ چرا امروز نيومدي؟
سعي مي كنم بازوم رو از دستش در بيارم كه با جديت مي گه:
ـ خيلي بهت لطف كردم كه در مورد غيبت امروزت به آقاي رمضاني حرفي نزدم.
با خشم مي گم:
ـ من احتياجي به لطف جناب عالي ندارم.
نيشخندي مي زنه و بدون توجه به حرف من مي گه:
ـ انگار نمي دوني كه آقاي رمضاني از بدقولي بدش مياد .
ـ من به هيچ كس قولي نداده بودم....



❣ادامه دارد...

‌‌‌‌░⃟⃟🌸@benamepedar_madar

2.5k 0 17 26 61

#سفر_به_دیار_عشق
#قسمت103


قبول دارم كه اون بچه هم آسيب زيادي مي بينه؛ ولي وقتي مرد و زن به انتهاي خط مي رسن ديگه نمي تونند با هم ديگه به راحتي كنار بيان.
صد در صد اون بچه هم در محيط آرومي بزرگ نمي شه. بعضي موقع طلاق به نفع اون بچه هم هست.
زمزمه وار مي گم:
ـ اي كاش پسرا و دخترا اول از هم شناخت پيدا كنند و بعد به فكر ازدواج بيفتن.
مهربان:
ـ حق با توست، يه انتخاب نادرست چه از جانب خود طرف باشه، چه از جانب خونواده ي اون طرف، زندگي خيلي از افراد رو تحت شعاع قرار مي
. ده مثل زندگي يه بچه پاك و معصوم كه با جدايي پدر و مادرش مهر بچه ي طلاق به پيشونيش مي خوره و سختي هاي بعد از جدايي رو بايد
تحمل كنه و با زندگي كنار پدر و مادري كه با هم سازش ندارن مجبور به تجربه ي يك زندگي پر تنش مي شه.
آهي مي كشم و مي گم :
ـ با حرفات موافقم؛ ولي با همه ي اينا بعضي مواقع فكر مي كني انتخابت درسته و باز در زندگيت شكست مي خوري.
مهربان:
ـ اوهوم، هيچ چيز اين زندگي قابل پيش بيني نيست، هيچ چيز. بهتره به فكر غذا باشيم. يكم ديگه اين جا بشينم و حرف بزنيم روده كوچيكه روده
بزرگه رو نوش جان مي كنه!
بلند مي شم و مي گم:
ـ من سفره رو پهن مي كنم تو غذا رو بكش.
مي خنده و مي گه:
ـ تو كه از من گشنه تري؟!
با شيطنت مي گم:
ـ صبحونه و نهار نخوردم تا بيام خونه تو و دلي از عزا در بيارم.
با خنده از جاش بلند مي شه و مي گه:
ـ اي شكمو.
با كمك هم ديگه سفره رو مي ندازيم و غذا رو مي كشيم. با شوخي و خنده غذا مي خوريم و كلي با هم ديگه حرف مي زنيم. بعد هم بي توجه به
اهالي خونه ظرفا رو كنار حوض مي چينيم و با هم مي شوريم. بعد از شستن ظرفا كم كم خودم رو براي رفتن به خونه آماده مي كنم. مهربان:
ـ اي كاش يكم بيشتر مي موندي!
ـ تا همين الانشم نيم ساعت دير كردم. مي ترسم اتوبوس گيرم نياد!
با ناراحتي مي گه:
ـ راست مي گي، شب خطرناكه! بهتره زودتر بري.با لبخند مي گم:
ـ مهربوني باز هم بهت سر مي زنم.
مهربان:
ـ ترنم خيلي بهم خوش گذشت، خيلي زياد.
ـ به من هم خيلي خوش گذشت، نظرت چيه هفته اي يه بار با هم قرار بذاريم و هم ديگه رو ببينيم؟
با خنده مي گه:
ـ عاليه.
بعد از يه خداحافظي طولاني بالاخره از هم ديگه دل مي كنيم و من از اون خونه خارج مي شم.
مهربان تا دم در همراهيم مي كنه. يه بار ديگه هم با هم ديگه يه خداحافظي كوچولو مي كنيم و من از خونه اي كه مهربان ساكن اونه آروم آروم
دور مي شم. بعد از اين كه يه خرده از خونه دور مي شم صداي بسته شدن در رو مي شنوم. نگاهي به پشت سرم مي كنم و مي بينم مهربان به
داخل خونه رفته. آهي مي كشم و گوشيم رو از كيفم بيرون ميارم، نگاهي به ساعت گوشيم مي ندازم، ساعت شش و نيمه. گوشي رو تو جيب
مانتوم مي ذارم و قدم هام رو تندتر مي كنم. هوا يه خرده تاريك شده و توي اين كوچه پس كوچه هاي نا آشنا احساس ترس مي كنم. احساس
ترس به علاوه ي سرماي بعد از بارون باعث مي شه يه خرده بلرزم. دستام رو تو جيب مانتوم مي ذارم و با سرعت به سمت ايستگاه اتوبوس حركت
مي كنم. همون جور كه از شدت سرما مي لرزم با خودم فكر مي كنم امشب بايد با بابا صحبت كنم. من مي خوام مادرم رو پيدا كنم، پس بايد همه
چيز رو در مورد مادرم بدونم. اين حق منه كه در مورد مادر واقعيم بدونم! مهم نيست امشب چي مي شه، مهم اينه كه من حرفمو بزنم. ياد حرف
مونا ميفتم «بهش گفتم اگه قبول نكنه قيد منو بايد بزنه، نه بابا، آخرش قبول كرد » . نمي دونم موضوع از چه قراره. حس مي كنم يه اتفاق جديد در
راهه. احساس خوبي ندارم. نمي دونم چرا يه حسي به من مي گه مونا امروز در مورد من حرف مي زد. سرمو تكون مي دم تا اين افكار پريشون رو
از ذهنم دور كنم. زير لب مي گم:
ـ ترنم تمومش كن. درسته نامادريته؛ ولي دليل نمي شه اين قدر بد در موردش قضاوت كني!
بعد از يه ربع بالاخره به ايستگاه اتوبوس مي رسم. چندين نفر تو ايستگاه واستادن .نگاهي به آسمون مي ندازم، هوا بدجور ابريه! معلومه امشب
دوباره بارون مي باره. نگامو از آسمون مي گيرم و به ته خيابون نگاهي مي ندازم. چشمم به اتوبوسي مي خوره كه داره به طرف ايستگاه مياد.
لبخندي رو لبام مي شينه. نگامو از اتوبوس مي گيرم و زمزمه وار مي گم:
ـ امروز روز شانس من...
با ديدن سمند مشكي حرف تو دهنم مي مونه. اتوبوس مي رسه و من هنوز هم نگاهم به سمند مشكيه. همه يكي يكي سوار مي شن؛ ولي من
فقط به ماشيني كه اون طرف خيابون پارك شده زل زدم. ترس عجيبي ته دلم احساس مي كنم. با صداي پيرزني به خودم ميام. پيرزن:
ـ دختر نمي خواي سوار شي؟! اتوبوس الان حركت مي كنه.
نگامو از ماشين مقابلم مي گيرم و با دو به سمت اتوبوس مي رم. پيرزن به نشونه ي تاسف سري تكون مي ده و مي گه:...



❣ادامه دارد...

‌‌‌‌░⃟⃟🌸@benamepedar_madar


#سفر_به_دیار_عشق
#قسمت102



تا در مورد اجاره و اين حرفا صحبت كنيم ا. ون روز خيلي خوش حال بودم و بعد از مدت ها يه شب با آرامش سرم رو زمين گذاشتم و با خيال راحت
به خواب رفتم. وقتي روز بعدش به خونه ي غلام علي رفتم فهميدم آقا از كارش منظور داشته.
با تعجب مي گم:
ـ چه منظوري؟
ـ پيرمرد شصت ساله روش نمي شد جلوي بنگاهي حرف بزنه، واسه همين همه چيز رو به روز بعدش موكول كرده بود. وقتي روز بعدش به خونش
رفتم فهميدم زنش عليله و آقا هم كه از وضعيت نا به سامان من با خبر شده بود مي خواست سوء استفاده كنه و براي يه مدت من رو صيغه ي
خودش كنه.
با داد مي گم:
ـ چـــــي؟
با لبخند تلخ مي گه:
ـ ترنم اين چيزا واسه ي تو تازگي داره، البته اشكال از تو نيست! من خودم هم روزاي اول از اين چيزا تعجب مي كردم؛ ولي كم كم فهميدم زن
هاي مطلقه چه از فقيرترين آدما باشن، چه از پولدارترين، باز هم با اين مشكلات رو به رو مي شن. اگه يه مرد از زنش جدا بشه اطرافيان مي گن
ببين زنه چي كار كرد كه اون مرد بي چاره مجبور شد طلاقش بده. هيچ كس نمي گه شايد اين زن بدبخت مجبور بود طلاق بگيره. نمي گم با
كوچيك ترين دعوا حرف جدايي رو بايد وسط كشيد؛ ولي يه وقتايي مي شه كه آدم ديگه از زندگي سير مي شه. هر چند شوهرم من رو طلاق داد؛
ولي دروغ چر! ا من خودم هم راضي بودم؛ چون زندگي من و شوهرم به آخر خط رسيده بود. امروز براي اكثر مردا بيشتر از اين كه پاك بودن مهم
باشه باكره بودن مهمه. وقتي مي شنويم يه پسر مجرد با يه زن مطلقه ازدواج كرده مي گيم بي چاره پسره؛ ولي وقتي مي شنويم يه دختر مجرد با
يه مرد مطلقه ازدواج كرده مي گيم همين هم از سرش زياده. اين تفاوت هاست كه آزارم مي ده. يه مرد مطلقه راحت تو كوچه و خيابون و محل
كارش مي چرخه و هيچ مشكلي هم براش ايجاد نمي شه؛ ولي مني كه از روي ناچاري طلاق گرفتم، هر روز تو كوچه و خيابون و محل كارم مورد
آزار و اذيت اين و اون قرار مي گيرم.
حرفاي مهربان بدجور من رو به فكر فرو برد. حالا كه فكر مي كنم مي بينم همين طوره، دقيقا همين طوره! من خودم هم تا الان اين قدر دقيق به
ماجرا نگاه نكرده بودم. با صداي مهربان به خودم ميام. مهربان:
ـ آره ترنم، اينه زندگي من و امثال منه! مي دوني دلم از چي مي سوزه؟ دلم از اين مي سوزه كه هيچ احترامي واسه ي ما قائل نيستن. حتي وقتي
مي ري با يه مرد زن مرده يا يه مرد مطلقه ازدواج مي كني باز هم بهت سر كوفت مي زنن كه اگه من تو رو نمي گرفتم تو خونه ي بابات مي
ترشيدي!
با لحني غمگين مي گم:
ـ همه كه اين طور نيستن!
نگاه مهربوني بهم مي ندازه و مي گه: اين قدر معصومانه حرف مي زني آدم رو غرق لذت مي كني.
با خجالت مي گم:
ـ مهربان اين جوري نگ...
با خنده مي پره وسط حرفم و مي گه:
ـ مي دونم، مي دونم همه اين جوري نيستن؛ ولي اي نجور آدما هم زياد پيدا مي شن. مي خوام اين رو بهت بگم كه تو اين روزا به آدماي امثال
من توجهي نمي شه. وقتي يه زن مطلقه مي شي بايد نگاهت رو از همه بدزدي كه نكنه يكي فكر كنه به شوهرش چشم داري! بايد مراقب بگو و
بخندت باشي تا يكي نگه داري با طرف لاس مي زني! حتي كسايي كه تا ديروز ادعاي برادري داشتن امروز از ترس زناشون حتي نيم نگاهي بهت
نمي ندازن. شايد باورت نشه؛ ولي شوهر دختر خالم يه شب بي خبر اومد بهم سر زد و من هم كه ان رو مثل داداشم مي دونستم مثل هميشه كلي
تحويلش گرفتم. مي دوني آقا موقع رفتن چي بهم گفت؟
سرمو به نشونه ي ندونستن تكون مي دم و مهربان با ناراحتي مي گه:
ـ بهم گفت مهربان تو خيلي خانمي حيفي اين جا تباه بشي، نظرت چيه زن دومم باشي؟!
با دهن باز مي گم:
ـ نـــــــه!
مهربان:
ـ آره ترنم، آره، از ترس همين حرفا با همه ي فاميل قطع رابطه كردم. سالي يه بار سري به خالم مي زنم. هر چند مي دونم خالم به خاطر پسراش
دوست نداره زياد اون طرفا آفتابي بشم. اكثر فاميل همين جور باهام برخورد مي كنند.
ـ تحملش خيلي سخته!
مهربان:
ـ باز وضع من خوبه! اونايي كه بچه دارن و مجبور به طلاق مي شن وضعشون خيلي بدتره .
ياد خودم ميفتم. حالا كه فكر مي كنم مي بينم منم بچه ي طلاقم. مهربان ادامه مي ده:
ـ هيچ كس فكر نمي كنه اون زن مجبور به طلاق شد، همه اون زن رو يه سنگ دل به تمام معنا مي دونند. البته در مورد مردا هم اين حرف صدق
مي كنه؛ اما از اون جايي كه زنا احساسي تر هستن بيشتر صدمه مي بينند؛ چون حضانت بچه از هفت سالگي به بعد با پدره، زن آسيب زيادي مي
بينه. هم بچش رو از دست مي ده، هم مهر سنگ دلي به پيشونيش مي خوره، هم حرف مردم رو مي شنوه و از همه بدتر اين كه هميشه نگرانه
جگر گوششه!
زير لب مي گم:
ـ اينم اضافه كن كه معلوم نيست چه بلايي سر اون بچه ي بدبخت مياد.
سري تكون ميده و ميگه:...


❣ادامه دارد...

‌‌‌‌░⃟⃟🌸@benamepedar_madar


#سفر_به_دیار_عشق
#قسمت101


مهربان به سمت قوري مي ره و مي گه:
ـ بذار اول برات يه چايي بريزم.
ـ مهربان اين جوري معذب مي شم. بيا بشين دو كلمه با هم حرف بزنيم.
مهربان دو تا فنجان چايي خوش رنگ مي ريزه و اونا رو با قندون توي سيني مي ذاره و به طرف من مياد. سيني رو روي زمين مي ذاره و مي گه:
ـ بردار، نترس، نمك گير نمي شي.
مي خندم و مي گم:
ـ ديوونه.
اون هم مي خنده و جلوم مي شينه. يه قند تو دهنش مي ذاره و يه فنجان رو بر مي داره.
همون جور كه چاييش رو آروم آروم مي خوره مي گه:
ـ چه خبرا؟
ـ خبر سلامتي، تو چي كار مي كني؟
مهربان:
ـ هيچي، مي رم شركت و بر مي گردم. خدا رو شكر همه جا امن و امانه! چاييت رو بخور.
سري تكون مي دم و چاييم رو بر مي دارم. يه قند هم از قندون بر مي دارم و تو دهنم مي ذارم. همون جور كه چاييم رو مي خورم با خجالت مي
گم:
ـ مهربان، يه سوال بپرسم ناراحت نمي شي؟
مهربان:
ـ اين حرفا چيه ترنمپ! سوالت رو بپرس.
با خجالت مي گم:
ـ چرا صاحب خونت اين جوريه؟
لبخند تلخي مي زنه و مي گه:
ـ يادته ديروز بهت چي گفتم؟
نگاه متعجبي بهش مي ندازم كه با لحن غمگيني مي گه:
ـ در مورد زندگي سخت زنان مطلقه رو مي گم.
سرمو به نشونه مثبت تكون مي دم و مي گم:
ـ آره يادمه.
مهربان: دليل رفتار بد صاحب خونه و همسايه ها هم همينه.
ـ آخه تو كه كاري به كار هيچ كدومشون نداري؟
مهربان آهي مي كشه و مي گه:
ـ اين رو تو مي گي، اين رو تو مي دوني، اين رو تو درك مي كني. اينا كه اين حرفا سرشون نمي شه؛ ولي بعضي موقع بهشون حق مي دم.
با تعجب مي گم:
ـ چرا؟
مهربان:
ـ به خاطر رفتارايي كه از بعضي از مردا ديدم.. شايد من هم اگه جاي اين زنا بودم همين رفتار رو از خودم نشون مي دادم. يادته ديروز بهت گفتم
در به در دنبال يه سر پناه مي گشتم كه با يه پيرمرد رو به رو شدم.
ـ آره؛ ولي نگفتي چه جوري رو به رو شدي؟
مهربان سري تكون مي ده و مي گه:
ـ يادمه اون روزا بدجور منت اين و اون رو مي كشيدم؛ ولي دستم به جايي بند نبود. زندگي يه زن مطلقه در حالت عاديش هم سخته، ديگه چه
برسه به اين كه دستش خالي باشه و پدرش هم قبولش نكرده باشه. چند روزي خونه ي خالم بودم؛ ولي اون هم با زبون بي زبوني مي گفت زودتر
گورتو گم كن. هر روز بهم سر كوفت مي زد، هر روز بهم توهين مي كرد. پسراش با اين كه پسرخاله هام بودن؛ ولي نگاهشون به من تغيير كرده
بود. اصلا باورم نمي شد به خاطر مطلقه بودن اين قدر خوار و ذليلم كنند. من همون مهربان بودم. همون مهربان گذشته؛ ولي آدماي اطراف من
ديگه اون آدماي قبلي نبودن. انگار با طلاق من اين آدما هم از پوسته ي قبليشون در اومده بودن و به يه آدم ديگه اي تبديل شده بودن. يه
جورايي انگار واسه ي همه اضافي بودم. تا اين كه يه روز با پيرمردي به نام غلام علي آشنا شدم. همون جور كه قبلا بهت گفتم يه روز يه بنگاهي
من رو به يكي از محله هاي پايين شهر برد تا يه اتاق رو بهم نشون بده. قيمت اتاق خيلي مناسب بود؛ ولي وقتي صابخونه از وضعيت من باخبر مي
شه طبق معمول مثل بقيه صاحب خونه ها قبول نكرد. از قضا غلام علي كه همسايه ي اون زن بود صحبت هاي من رو شنيد و از مشكلم باخبر
. شد من مثل بقيه روزا از خونه ي اون زن با نا اميدي بيرون اومده بودم و داشتم پشت سر بنگاهيه به منطقه ي خودم بر مي گشتم كه غلام علي
خانم خانم گويان پشت سر ما راه افتاد. هم من هم بنگاهيه با تعجب به عقب برگشتيم كه با غلام علي همون جور كه نفس نفس مي زد گفت:
ـ خانم من مي تونم مشكلتون رو حل كنم.
من همون جور بهت زده بهش خيره شده بودم كه بالاخره بعد از اين كه نفسي تازه كرد شروع به توضيح دادن كرد و من فهميدم كه انباريه غلام
علي خاليه. با لبخند مي گم:
ـ پس شانس آوردي؟
با لبخند تلخي مي گه:
ـ اونم چه شانسي، اون روز غلام علي كلي حرف زد و گفت در راه خدا مي خواد كمكم كنه و منظور خاصي هم نداره و قرار شد روز بعدش برگردم..


❣ادامه دارد...

‌‌‌‌░⃟⃟🌸@benamepedar_madar


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
پیشاپیش روزت مبارک بابایی🖤🥀




‌‌‌‌░⃟⃟🌸@benamepedar_madar


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
زیادی مهربون باشی فکر‌میکنن وظیفته..



‌‌‌‌░⃟⃟🌸@benamepedar_madar


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
دنیا دارمکافاته ...

قبول دارین ؟



‌‌‌‌░⃟⃟🌸@benamepedar_madar


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
روحشون شاد چقدر زیبا بود صحبت‌هاشون...




‌‌‌‌░⃟⃟🌸@benamepedar_madar

Показано 20 последних публикаций.