شاید یه روز سرد زمستونی وقتی که از سرمای استخوان سوز بی رحمش به خودم میلرزم و اخرین نفسای عمرمو میکشم ، تو با کسی که قلبتو گرم نگه داشته و لبخند شیرینی روی صورتت نشونده، ازونجا بگذری و با نیم نگاه ریزی به من، فقط لحظه ای دلت بحال یه گربه ی تنهای یخ زده ای که گوشه ی خیابون سرشو توی پنجه هاش قایم کرده و توی خودش مچاله شده بسوزه..