متن خيلى جالب پيدا كردم از كتاب فارسى دبستان سال ١٣٢٤ ، ببينيد سطح آموزش در آن دوران چگونه بود!...:
دو برادر مادر پیر و بيماري داشتند .
با خود قرار گذاشتند که يکي خدمت خدا کند و ديگري در خدمت مادر باشد يکي به صومعه رفت و به عبادت مشغول شد و ديگري در خانه ماند و به پرستاري مادر مشغول شد .
چندي نگذشت برادر صومعه نشين مشهور عام و خاص شد و به خود غره شد که خدمت من ارزشمندتر از خدمت برادرم است ، چرا که او در اختيار مخلوق است و من در خدمت خالق .
همان شب پروردگار را در خواب ديد که وي را خطاب کرد : به حرمت برادرت تو را بخشيدم
برادر صومعه نشين اشک در چشمانش آمد و گفت : يا رب ، من در خدمت تو بودم و او در خدمت مادر ، چگونه است مرا به حرمت او مي بخشي ، آيا آنچه کرده ام مايه رضاي تو نيست .َ ندا رسيد : آنچه تو مي کني من از آن بي نيازم ولي مادرت از آنچه او مي کند بي نياز نيست ...
کتاب فارسي دبستان سال ۱۳۲۴
به فرزندان خود انسان بودن بیاموزیم.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
به ما پیوندید
#کتابخانه_دیجیتالی
@Digitalbook