«من میمانم»
گزارشی از فرماندهی حسین خرازی در جنگ، به بهانه زادروزش
قسمت دوم
ماموریت حسین خرازی در فتح المبین آزادسازی جاده دهلران – دزفول و دشت عباس تا عین خوش بود. در روز اول فروردین سال 61 پس از 15 کیلومتر مانور دشمن را دور زدند و اهداف تصرف شد، ولی جناحین موفق نشدند و حسین و نیروهایش در دشتهای شمال خوزستان و در منطقه موسوم به دالپری محاصره شدند. اوضاع بحرانی بود، پیکی از قرارگاه نامهای دست حسین خرازی داد. گفت: فرمانده گردانها را جمع کنید. دستور از جانب شهید صیاد بود. حسین خرازی نامه را برد بالا و گفت: «از قرارگاه پیام رسیده که عقب نشینی کنیم. [سکوت کرد] ما از سه چهار طرف با دشمن روبروییم؛ اما اوضاع اینجا را بهتر میدانیم. اگر رها کنیم عملیات فتحالمبین گره میخورد. من میمانم؛ کسی اگر میخواهد برود». ایستادند و پس از چند روز مقاومت در محاصره، نیروهای پشتیبان دشمن را عقب زدند، فتح المبین پیروز و 2400 کیلومتر از خاک ایران آزاد شد.
عملیات طریق القدس با هدف آزادسازی بستان در واقع اولین عملیاتی بود که گروه حسین خرازی و نیروهایش تحت عنوان تیپ امام حسین(ع) شناخته و تشکیل شدند. در این عملیات حسین خرازی از چزابه و مسیر تپههای رملی که راه رفتن و عبور نیروها از آن بسیار دشوار بود، دور زد و در شمال شهر بستان دشمن را محاصره کرد. پس از پیروزی عملیات، استقرار تیپ و تثبیت منطقه، در بهمن ماه سال 60، ارتش عراق پاتکی سنگین با 20 تیپ زرهی برای بازپسگیری تنگه چزابه تدارک دید. مقاومت حسین در تنگه چزابه از نقاط عطف فرماندهی او بود: طول و عرض جبهه را بهم میدوخت و نیروها را سامان میداد. زیر آتش سنگین و تیر و ترکش میدوید اما اراده خدا این بود که برای پیروزیهای بزرگ حفظ شود. خالد حسین النقیب افسر ارشد عراقی گفته بود در چزابه بیش از 10 تیپشان تار و مار شد.
در عملیات ثامن الائمه، اولین عملیات از سلسله عملیاتهای آزادسازی مناطق اشغالی فرماندهی جبهه دارخوین به عهده حسین خرازی بود. عراق با نصب دو پل مارد و حفار روی رودخانه کارون آبادان را محاصره کرده بود که حسین خرازی این دو پل را تصرف کرد و از ستونهای پیروزی در شکست حصر آبادان شد.
حسین فرماندهی بود که از ابتدا همراه با نیروهای خود و عملیات به عملیات رشد کرد.
در دارخوین جوی آبی در نزدیکی کارون را به یک خاکریز تبدیل کردند و این اولین خط دفاعی منطقه بود: خطِ شیر. با همین خط 1750 متر کانال عمیق تا نزدیکی عراقیها حفر کردند. با عملیات فرمانده کل قوا؛ روح الله در 21 خرداد سال 60 در سطحی محدود اما موفق، سه گروهان مدافع لشکر زرهی عراق در شمال منطقه سرپل را در هم شکست.
در سال 58 متعاقب ناآرامی های شمال شرق، با 100 نفر از همراهانش به گنبد و بند ترکمان رفت. در سال 59 نیز به کردستان رفت و با تشکیل گردان ضربت و نیروی واکنش سریع در آزادی سنندج، پاوه، سقز، بانه و مریوان از دست ضدانقلاب مسلح نقش آفرینی کرد. در واقع گردان ضربت همان حلقه اولیهای بودند که بعدها به دارخوین رفتند و هسته اصلی شکلگیری لشکر امام حسین شدند.
شهرک دارخوین تا آخر جنگ مقر نیروهای لشکر امام حسین ماند. وقتی حسین در نهر جاسم به شهادت رسید و پیکرش را از شلمچه تا دارخوین عقب کشیدند، جای جای جبهه شاهد مردانگی، مقاومت و جسارتهای نظامی او بود و تا رسید به شهرک دارخوین، جنازهاش روی دست هزاران رزمنده لشکری قرار گرفت و نوحه «وای حسین کشته شد» به آسمان میرفت. کسی باورش نمیشد آن فرمانده فکور و مهربان از میانشان رفته باشد. همو که با عقلش تدبیر میکرد و با دلش میجنگید. به مسئولین شناسایی و اطلاعاتش در نبردهای مختلف میگفت من را ببرید خط را ببینم. میگفتند خطر دارد، ما اطلاعات لازم را میدهیم، زیر بار نمیرفت. تا میبردند و خط را خودش میدید و میگفت: قلبم آرام شد؛ لیطمئن قلبی.
فرماندهای که از اتاق فرماندهان گلف تا نزدیکترین خط به دشمن و یا دورافتادهترین نقاط جنگ، صحنه فرماندهی هنرمندانه او بود. یک رزمنده از لشکر ۱۴ امام حسین که در ظهر گرمی در جبهه جنوب و در منطقهای کم رفت و آمد مشغول دیدهبانی بود، میگفت: «لبها و گلوم خشک شده بود، دیدم یک تویوتا پشت خاکریز ترمز کرد. یکی از ماشین پرید پایین. دور بود، درست نمیدیدم. یک چیزهایی را از پشت تویوتا گذاشت زمین. گالنهای آب بود. بقیهاش هم جیرهی غذایی بود لابد. گفتم هر کی هستی خدا خیرت بده، مُردیم تو این گرما. برایش دست تکان دادم و سوار شد. یک دست نداشت. آستیناش از شیشهی ماشین آمده بود بیرون، توی باد تکان میخورد»
گاهی در جبهه و در نماز جماعتهای لشکر خودش مکبّر میشد. مثل وقتی که در کودکی مکبر و موذن مسجد سید اصفهان بود. در اول شهریور 1336 در اصفهان به دنیا آمد. دقیقا شصت سال پیش: تولدت مبارک حسین خرازی.
https://telegram.me/jangneveshte
گزارشی از فرماندهی حسین خرازی در جنگ، به بهانه زادروزش
قسمت دوم
ماموریت حسین خرازی در فتح المبین آزادسازی جاده دهلران – دزفول و دشت عباس تا عین خوش بود. در روز اول فروردین سال 61 پس از 15 کیلومتر مانور دشمن را دور زدند و اهداف تصرف شد، ولی جناحین موفق نشدند و حسین و نیروهایش در دشتهای شمال خوزستان و در منطقه موسوم به دالپری محاصره شدند. اوضاع بحرانی بود، پیکی از قرارگاه نامهای دست حسین خرازی داد. گفت: فرمانده گردانها را جمع کنید. دستور از جانب شهید صیاد بود. حسین خرازی نامه را برد بالا و گفت: «از قرارگاه پیام رسیده که عقب نشینی کنیم. [سکوت کرد] ما از سه چهار طرف با دشمن روبروییم؛ اما اوضاع اینجا را بهتر میدانیم. اگر رها کنیم عملیات فتحالمبین گره میخورد. من میمانم؛ کسی اگر میخواهد برود». ایستادند و پس از چند روز مقاومت در محاصره، نیروهای پشتیبان دشمن را عقب زدند، فتح المبین پیروز و 2400 کیلومتر از خاک ایران آزاد شد.
عملیات طریق القدس با هدف آزادسازی بستان در واقع اولین عملیاتی بود که گروه حسین خرازی و نیروهایش تحت عنوان تیپ امام حسین(ع) شناخته و تشکیل شدند. در این عملیات حسین خرازی از چزابه و مسیر تپههای رملی که راه رفتن و عبور نیروها از آن بسیار دشوار بود، دور زد و در شمال شهر بستان دشمن را محاصره کرد. پس از پیروزی عملیات، استقرار تیپ و تثبیت منطقه، در بهمن ماه سال 60، ارتش عراق پاتکی سنگین با 20 تیپ زرهی برای بازپسگیری تنگه چزابه تدارک دید. مقاومت حسین در تنگه چزابه از نقاط عطف فرماندهی او بود: طول و عرض جبهه را بهم میدوخت و نیروها را سامان میداد. زیر آتش سنگین و تیر و ترکش میدوید اما اراده خدا این بود که برای پیروزیهای بزرگ حفظ شود. خالد حسین النقیب افسر ارشد عراقی گفته بود در چزابه بیش از 10 تیپشان تار و مار شد.
در عملیات ثامن الائمه، اولین عملیات از سلسله عملیاتهای آزادسازی مناطق اشغالی فرماندهی جبهه دارخوین به عهده حسین خرازی بود. عراق با نصب دو پل مارد و حفار روی رودخانه کارون آبادان را محاصره کرده بود که حسین خرازی این دو پل را تصرف کرد و از ستونهای پیروزی در شکست حصر آبادان شد.
حسین فرماندهی بود که از ابتدا همراه با نیروهای خود و عملیات به عملیات رشد کرد.
در دارخوین جوی آبی در نزدیکی کارون را به یک خاکریز تبدیل کردند و این اولین خط دفاعی منطقه بود: خطِ شیر. با همین خط 1750 متر کانال عمیق تا نزدیکی عراقیها حفر کردند. با عملیات فرمانده کل قوا؛ روح الله در 21 خرداد سال 60 در سطحی محدود اما موفق، سه گروهان مدافع لشکر زرهی عراق در شمال منطقه سرپل را در هم شکست.
در سال 58 متعاقب ناآرامی های شمال شرق، با 100 نفر از همراهانش به گنبد و بند ترکمان رفت. در سال 59 نیز به کردستان رفت و با تشکیل گردان ضربت و نیروی واکنش سریع در آزادی سنندج، پاوه، سقز، بانه و مریوان از دست ضدانقلاب مسلح نقش آفرینی کرد. در واقع گردان ضربت همان حلقه اولیهای بودند که بعدها به دارخوین رفتند و هسته اصلی شکلگیری لشکر امام حسین شدند.
شهرک دارخوین تا آخر جنگ مقر نیروهای لشکر امام حسین ماند. وقتی حسین در نهر جاسم به شهادت رسید و پیکرش را از شلمچه تا دارخوین عقب کشیدند، جای جای جبهه شاهد مردانگی، مقاومت و جسارتهای نظامی او بود و تا رسید به شهرک دارخوین، جنازهاش روی دست هزاران رزمنده لشکری قرار گرفت و نوحه «وای حسین کشته شد» به آسمان میرفت. کسی باورش نمیشد آن فرمانده فکور و مهربان از میانشان رفته باشد. همو که با عقلش تدبیر میکرد و با دلش میجنگید. به مسئولین شناسایی و اطلاعاتش در نبردهای مختلف میگفت من را ببرید خط را ببینم. میگفتند خطر دارد، ما اطلاعات لازم را میدهیم، زیر بار نمیرفت. تا میبردند و خط را خودش میدید و میگفت: قلبم آرام شد؛ لیطمئن قلبی.
فرماندهای که از اتاق فرماندهان گلف تا نزدیکترین خط به دشمن و یا دورافتادهترین نقاط جنگ، صحنه فرماندهی هنرمندانه او بود. یک رزمنده از لشکر ۱۴ امام حسین که در ظهر گرمی در جبهه جنوب و در منطقهای کم رفت و آمد مشغول دیدهبانی بود، میگفت: «لبها و گلوم خشک شده بود، دیدم یک تویوتا پشت خاکریز ترمز کرد. یکی از ماشین پرید پایین. دور بود، درست نمیدیدم. یک چیزهایی را از پشت تویوتا گذاشت زمین. گالنهای آب بود. بقیهاش هم جیرهی غذایی بود لابد. گفتم هر کی هستی خدا خیرت بده، مُردیم تو این گرما. برایش دست تکان دادم و سوار شد. یک دست نداشت. آستیناش از شیشهی ماشین آمده بود بیرون، توی باد تکان میخورد»
گاهی در جبهه و در نماز جماعتهای لشکر خودش مکبّر میشد. مثل وقتی که در کودکی مکبر و موذن مسجد سید اصفهان بود. در اول شهریور 1336 در اصفهان به دنیا آمد. دقیقا شصت سال پیش: تولدت مبارک حسین خرازی.
https://telegram.me/jangneveshte