(توضیح: نامه انتقادی از دوست اندیشمند و دور از وطنم مهدی خصالی؛ نکات قابل تأملی در باب یادداشتهای بنده در موضوع جنگ ایران و عراق مطرح کرد. در قالب یک یادداشت نوشته او را در کانال درج میکنم)
تاریخخراشی و اسطورهتراشی
به: صادق عزیز
از: برادرت مهدی
سبک نگارشت به ما اجازه میدهد که بوی جنگ را استشمام کنیم، رنگ جنگ را ببینیم، سختیاش را لمس کنیم، طعم تلخ آن را بچشیم و صدای گاه دلخراش و گاه روحانیاش را بشنویم.
متن تو دست خواننده را میگیرد و او را به دنبال خود میکشد تا عمق وقایع جنگ، به نحوی که تو درکشان کردی. وقتی مطالعه آخرین متن تو، پیرامون شهید حسین خرازی، را به پایان بردم، سرمای عجیبی بر تنم نشسته بود و برابر بزرگی این مرد سرتعظیم فرود آوردم.
اگرچه متون تو زیباست، اما پاسخی به نیاز زمانه ما نیست. رویکرد تو، که مهمترین تجلیاش سبک نگاه و نگارش تو به جنگ و پیرامون جنگ است، دلپذیر و دلنشین است، که بیشک نشان آن است که از دل برمیآید و بر دل مینشیند، اما نمیتواند فقدان پاسخهایی به پرسشهای مربوط به جنگ را رفع کند. دلایل خودم را پیرامون این موضوع در زیر بیان میکنم.
واقعیت جنگ، یک الماس تراش نخوره است. الماسی که سطوحی صیقلی، همراه با لبههای تیز و برنده دارد. سبک نگارش و نگاه تو، نور را از جهتی به این الماس میاندازد. جنگ در کلام تو میدرخشد، اما صرفا وجهی از آن و نه تمام آن. این وجه درخشان برای ما غریب و نو نیست، بلکه پیشتر بزرگانی، بر همین سبیل، به جنگ نظر کردهاند. دلربا است از سویی و فریبنده از سوی دیگر.
دلربا است از آن جهت که با روح و سبک زندگی ما ایران این نوع نگاه همخوانی تمام دارد و فریبنده از آن جهت که ما واقعیت را به طور کامل نمیبینیم. با نگاه تو، نمیتوان واقعیتهای تلخ جنگ، اشتباهات استراتژیک خرد و کلان و زشتیهای که جنگ با خود برای ما به همراه داشت، درک کرد. واقعیت خراشناک جنگ، با زیبایی متن و رویکرد تو، به طور کامل قابل ادراک نیست.
بیشک مثل هر ایرانی، من قهرمانان جنگ هشتساله کشورمان را میستایم و بسیاری از داشتههای امروزمان را مدیون این بزرگانی میدانم که از سر اعتقاد و ایمان به دفاع از سرزمین خود اقدام کردهاند؛ اما آنها برای من اسطورههایی دستنیافتنی چون رستم و اسفندیار نیستند. همینطور آنها شخصیتهای تخیلی کمیکهای غربی که این روزها به هر شکلی به ما خورانده میشوند، مثل سوپرمن، بتمن و ...، هم نیستند. نمیدانم شاید این تنها قضاوت من باشد: از خلال متنهای تو خواسته یا ناخواسته، قهرمانان جنگ، به نوعی تصویر میشوند که تبدیل به شخصیتهایی دستنیافتنی، اسطورههایی با سابقه تاریخی میشوند. این نگاهی است که من، از خوانش متنهای تو بدست میآورم و میتواند کاملا اشتباه باشد.
من به عنوان نسلی که از جنگ تنها روایتهایش را شنیدهام، میخواهم بدانم، بزرگمردی همچون حسین خرازی در کنار تمام تصمیمات استراتژیک موقع و عقلمحورش، در کجای جنگ تصمیمی اشتباه گرفت. وقتی اشتباهی از او در متن تو، ذکر نمیشود، خرازی بزرگ، برای من تبدیل به اسطوره میشود و من به نسلی تعلق ندارم که اسطورهها را باور داشته باشند.
جنگ برای ما یک واقعیت بود، یعنی کلی بود که بر تمام جنبههای زندگی کشور ما، از اقتصاد، سیاست، سرزمین گرفته تا انواع اقسام هنرها، تاثیر گذاشت. از طرف دیگر خود پدیده جنگ خارج از بستر تاثیرات اجتماعی، یک پدیده کلی است. روایتگویی از جنگ، که به نوعی سبک نگارش تو را من در این طبقه قرار میدهند، نگاهی جزئی و عکاسوار به جنگ دارد. ادعا نمیکنم که رویکرد تو به طور کلی، اینگونه بوده است، چونکه متنهایی از تو را خواندهام که نگاهی کلیتر به پدیده جنگ انداختی، اما میتوانم اینطور ادعا کنم که روش غالب تو در مواجه با جنگ نیست.
تو و من به نسلی تعلق داریم که سرشار از پرسشهای پاسخ داده نشده است؛ پرسشهایی که از درآمیختن سنت و مدرن در نسل ما، نسبت وقایع اخیر تاریخمان ایجاد شده است. ما نسلی هستیم که احساس میکنیم، باید از رویکرد هنری، اسطورهای به جنگ فاصله گرفت و رو در روی وقایع جنگ، به گفتوگویی مستقیم، خشن به معنای خالی از احساس، دقیق و عینی با این واقعیت نشست. من از خواندن متن تو لذت میبرم، اما مسائل من را نسبت به جنگ این نگاه حل نمیکند. من از تو در قامت یک پژوهشگر جنگ انتظار دارم، یافته خودت را نه در یک قالب زیبای هنری و نه با یک رویکرد روایتمحور، بلکه به شیوهای عینی که قطعا با تلخی همراه خواهد بود، به من عرضه کنی. من تلخی و بُرندگی تصویر این الماس تراشنخورده را در برابر فهم تاریخ جنگ میپذیرم.
سرسخن دراز و مجال اندک و دلتنگی افزون. خاطرههای شیرین روزهای همراهی و همدلی بسیار و تلخی دوری از دوستان همدل، مردافکن. چشم به راه دیدار تو هستم.
https://telegram.me/jangneveshte
تاریخخراشی و اسطورهتراشی
به: صادق عزیز
از: برادرت مهدی
سبک نگارشت به ما اجازه میدهد که بوی جنگ را استشمام کنیم، رنگ جنگ را ببینیم، سختیاش را لمس کنیم، طعم تلخ آن را بچشیم و صدای گاه دلخراش و گاه روحانیاش را بشنویم.
متن تو دست خواننده را میگیرد و او را به دنبال خود میکشد تا عمق وقایع جنگ، به نحوی که تو درکشان کردی. وقتی مطالعه آخرین متن تو، پیرامون شهید حسین خرازی، را به پایان بردم، سرمای عجیبی بر تنم نشسته بود و برابر بزرگی این مرد سرتعظیم فرود آوردم.
اگرچه متون تو زیباست، اما پاسخی به نیاز زمانه ما نیست. رویکرد تو، که مهمترین تجلیاش سبک نگاه و نگارش تو به جنگ و پیرامون جنگ است، دلپذیر و دلنشین است، که بیشک نشان آن است که از دل برمیآید و بر دل مینشیند، اما نمیتواند فقدان پاسخهایی به پرسشهای مربوط به جنگ را رفع کند. دلایل خودم را پیرامون این موضوع در زیر بیان میکنم.
واقعیت جنگ، یک الماس تراش نخوره است. الماسی که سطوحی صیقلی، همراه با لبههای تیز و برنده دارد. سبک نگارش و نگاه تو، نور را از جهتی به این الماس میاندازد. جنگ در کلام تو میدرخشد، اما صرفا وجهی از آن و نه تمام آن. این وجه درخشان برای ما غریب و نو نیست، بلکه پیشتر بزرگانی، بر همین سبیل، به جنگ نظر کردهاند. دلربا است از سویی و فریبنده از سوی دیگر.
دلربا است از آن جهت که با روح و سبک زندگی ما ایران این نوع نگاه همخوانی تمام دارد و فریبنده از آن جهت که ما واقعیت را به طور کامل نمیبینیم. با نگاه تو، نمیتوان واقعیتهای تلخ جنگ، اشتباهات استراتژیک خرد و کلان و زشتیهای که جنگ با خود برای ما به همراه داشت، درک کرد. واقعیت خراشناک جنگ، با زیبایی متن و رویکرد تو، به طور کامل قابل ادراک نیست.
بیشک مثل هر ایرانی، من قهرمانان جنگ هشتساله کشورمان را میستایم و بسیاری از داشتههای امروزمان را مدیون این بزرگانی میدانم که از سر اعتقاد و ایمان به دفاع از سرزمین خود اقدام کردهاند؛ اما آنها برای من اسطورههایی دستنیافتنی چون رستم و اسفندیار نیستند. همینطور آنها شخصیتهای تخیلی کمیکهای غربی که این روزها به هر شکلی به ما خورانده میشوند، مثل سوپرمن، بتمن و ...، هم نیستند. نمیدانم شاید این تنها قضاوت من باشد: از خلال متنهای تو خواسته یا ناخواسته، قهرمانان جنگ، به نوعی تصویر میشوند که تبدیل به شخصیتهایی دستنیافتنی، اسطورههایی با سابقه تاریخی میشوند. این نگاهی است که من، از خوانش متنهای تو بدست میآورم و میتواند کاملا اشتباه باشد.
من به عنوان نسلی که از جنگ تنها روایتهایش را شنیدهام، میخواهم بدانم، بزرگمردی همچون حسین خرازی در کنار تمام تصمیمات استراتژیک موقع و عقلمحورش، در کجای جنگ تصمیمی اشتباه گرفت. وقتی اشتباهی از او در متن تو، ذکر نمیشود، خرازی بزرگ، برای من تبدیل به اسطوره میشود و من به نسلی تعلق ندارم که اسطورهها را باور داشته باشند.
جنگ برای ما یک واقعیت بود، یعنی کلی بود که بر تمام جنبههای زندگی کشور ما، از اقتصاد، سیاست، سرزمین گرفته تا انواع اقسام هنرها، تاثیر گذاشت. از طرف دیگر خود پدیده جنگ خارج از بستر تاثیرات اجتماعی، یک پدیده کلی است. روایتگویی از جنگ، که به نوعی سبک نگارش تو را من در این طبقه قرار میدهند، نگاهی جزئی و عکاسوار به جنگ دارد. ادعا نمیکنم که رویکرد تو به طور کلی، اینگونه بوده است، چونکه متنهایی از تو را خواندهام که نگاهی کلیتر به پدیده جنگ انداختی، اما میتوانم اینطور ادعا کنم که روش غالب تو در مواجه با جنگ نیست.
تو و من به نسلی تعلق داریم که سرشار از پرسشهای پاسخ داده نشده است؛ پرسشهایی که از درآمیختن سنت و مدرن در نسل ما، نسبت وقایع اخیر تاریخمان ایجاد شده است. ما نسلی هستیم که احساس میکنیم، باید از رویکرد هنری، اسطورهای به جنگ فاصله گرفت و رو در روی وقایع جنگ، به گفتوگویی مستقیم، خشن به معنای خالی از احساس، دقیق و عینی با این واقعیت نشست. من از خواندن متن تو لذت میبرم، اما مسائل من را نسبت به جنگ این نگاه حل نمیکند. من از تو در قامت یک پژوهشگر جنگ انتظار دارم، یافته خودت را نه در یک قالب زیبای هنری و نه با یک رویکرد روایتمحور، بلکه به شیوهای عینی که قطعا با تلخی همراه خواهد بود، به من عرضه کنی. من تلخی و بُرندگی تصویر این الماس تراشنخورده را در برابر فهم تاریخ جنگ میپذیرم.
سرسخن دراز و مجال اندک و دلتنگی افزون. خاطرههای شیرین روزهای همراهی و همدلی بسیار و تلخی دوری از دوستان همدل، مردافکن. چشم به راه دیدار تو هستم.
https://telegram.me/jangneveshte