#a152
----------------
ادامه داستان پارت 3
نمیدونم چند ساعت توی رد روم هستم شایدم بیشتر از یک روز مامان بهم غذا نداده گشنمه کاش قبل اومدن یک چیزی میخوردم و هرچقدر فکر میکنم نمیدونم چیکار کردم که مامان اینقدر ناراحت هست
در رد روم بازش میشه و در چوبی صدای وحشتناکی بر گوشای من هست
صدای تخ تخ میاد مامان داره میاد اینجا میترسم استرس دارم ولی نباید نشون بدم
-به نشانه سلام سرم تکون میدم
مامان اولش نادیده میگره منو ولی بعدش صاف تو چشام نگاه میکنه
از ترس به خودم میلرزم
با صدای سردش بهم میگه
-آماده ای برای آدم شدن یا چند روز دیگه میخای؟
-سرم تکون میدم
-خوبه خوبه دلیل انیکه اینقدر ازت ناراحتم میدونی
-نه نمیدونم
دوباره سیلی میزنه بهم اجازه حرف زدن ندادم بهت تکرار بشه زبونت همینجا به خوردت میدم
که دلیلش رو نمیدونی وروجک شاید این یادت بندازه
گوشیش رو نشون میده بهم کل شیشه اش شکسته و خاموشه
-میدونی اینو کجا پیدا کردم؟
تو اتاق یه بچه بازی گوش
نمیدونستم اینقدر برام آدم شدی که به گوشی من دست بزنی و حتی بشکونیش هوم؟ بهم بگو آدم شدی؟ بزرگ شدی؟
-سرم به سرعت تکون میدم به نشانه نه
(وای یادم رفته بود مامان من رو میکشه نباید به گوشیش دست میزدم)
-حسم میگه بزرگ شدی یعنی میگی من اشتباه میکنم؟اجازه حرف زدن داری توله
-نه بخدا هنیچن جرعتی رو به خودم نمیدم
ببخشید به گوشیتون دست زدم لطفا دیگه تکرار نمیشه ببخشید شکستمش تروخدا مامان
-هعی بگم دلم برای صدای نازت تنگ نشده بود دورغ گفتم میدونی امروز قرار زیاد از این صدا بشنوم، خوشحالی نه؟ ستاره کوچولوم
از ترس نزدیک بود سکته بکنم یعنی فردایی دارم؟
با گفتن این کلمات در رد روم بسته میشه و داستان پایان میابه
🌟
پارت 1🌟
پارت 2