#مهارت_انسان_بودن
کنارِ هر آبادی، هر جا که آدمیان به زندگی نشستهاند، همیشه گورستانی نیز هست!
گورستانی که اگر نبود، اجسادِ مردگانِ ناگزیر، همهچیز را چنان به مرگشان میآلودند که زندگی را غیرِ ممکن میساختند.
در دلِ هر انسانی هم ماجرا به گمانم از همین قرار است ؛ در کنارِ لحظهها و آدمهای حالِ حاضرِ زندگیمان، همیشه اندکی آنسوتر، گورستانی از دورانها و آدمها و «من»های سپری شده نیز هست!
گورستانی که وقتهایی آدم را به خویش فرا میخواند؛ و آیینها را برای همینوقتها ساختهاند.
این که با دلتنگیات نجنگی، انکارش نکنی، پساش نزنی، بدش ندانی.
این که بروی، به تماشا و یادی کنارِ هریک از سنگهای روزگارانِ گذشته بنشینی.. اشکی بریزی... خاطراتی مرور کنی ...و باز با دلی سبک به آبادیِ وجودت، به لحظهٔ حال بازگردی...
زنده بودن، در تعادلِ میانِ این دو است که ممکن میشود ؛ نه انکارِ لحظاتِ آیینیِ مرگ، و نه انکارِ ضرورتِ زندگی، و مقیمِ گورستانِ گذشتهها نشدن...
حفظِ این تعادل شاید ارزشمندترین مهارتیست که باید در عبورِ سالها بیاموزیم؛ مهارتِ دشوارِ انسان بودن، بر مرزِ باریکِ میانِ حال و گذشته، گورستان و آبادی، وجود و ، عدم....
🍀🍀🍀
کنارِ هر آبادی، هر جا که آدمیان به زندگی نشستهاند، همیشه گورستانی نیز هست!
گورستانی که اگر نبود، اجسادِ مردگانِ ناگزیر، همهچیز را چنان به مرگشان میآلودند که زندگی را غیرِ ممکن میساختند.
در دلِ هر انسانی هم ماجرا به گمانم از همین قرار است ؛ در کنارِ لحظهها و آدمهای حالِ حاضرِ زندگیمان، همیشه اندکی آنسوتر، گورستانی از دورانها و آدمها و «من»های سپری شده نیز هست!
گورستانی که وقتهایی آدم را به خویش فرا میخواند؛ و آیینها را برای همینوقتها ساختهاند.
این که با دلتنگیات نجنگی، انکارش نکنی، پساش نزنی، بدش ندانی.
این که بروی، به تماشا و یادی کنارِ هریک از سنگهای روزگارانِ گذشته بنشینی.. اشکی بریزی... خاطراتی مرور کنی ...و باز با دلی سبک به آبادیِ وجودت، به لحظهٔ حال بازگردی...
زنده بودن، در تعادلِ میانِ این دو است که ممکن میشود ؛ نه انکارِ لحظاتِ آیینیِ مرگ، و نه انکارِ ضرورتِ زندگی، و مقیمِ گورستانِ گذشتهها نشدن...
حفظِ این تعادل شاید ارزشمندترین مهارتیست که باید در عبورِ سالها بیاموزیم؛ مهارتِ دشوارِ انسان بودن، بر مرزِ باریکِ میانِ حال و گذشته، گورستان و آبادی، وجود و ، عدم....
🍀🍀🍀