اگر نمیآمد، اگر نمیرفت، مولانایی نبود
«شمس پرنده بامداد روز شنبه بیست و ششم جمادیالاخر سال ۶۴۲ به قونیه آمد. معمولاً بسیار نادر است که تاریخ دقیق روز و ماه و سال در حوادث زندگی بزرگان ما قید شود. اما این تاریخ هم در مناقب العارفین افلاکی و هم در نسخههای خطیِ کهنِ مقالات شمس، به فارسی و عربی، دقیقاً ضبط شده است... ما نه از سال تولد شمس آگاهی داریم و نه از سال وفات او، اما تاریخ ورود او را به قونیه با این دقت در دست داریم. در واقع باید پرسید که دانستن سال تولد واقعی شمس چه اهمیتی دارد جز ارضای حس کنجکاوی، زیرا که زادروزِ شمس برای ما همان تاریخ است که وی به قونیه میآید و داستان او با مولانا آغاز میشود... اگر این سفر نبود چنین داستانی هم نبود. شمسی نبود و مولانایی نبود... مسلمانان هجرت پیغمبر به مدینه را مبدأ تاریخ خود قرار دادهاند، نه تولد، نه رحلت، و نه حتی بعثت پیغمبر اکرم مبدأ تاریخ اسلام نیست. تاریخ اسلام از آن روز شروع شد که پیغمبر به مدینه رفت. این هجرت بود که سرنوشت اسلام را در جزیرةالعرب رقم زد و آیندهی اسلام را به عنوان دینی عالمگیر تضمین کرد.»
(شمس تبریزی، محمدعلی موحد، ص۱۰۶_۱۰۷، نشر طرح نو)
تولد مولانا و تولد شمس، در لحظهی دیدارشان بود. آنچه مولانا را مولانا کرد و شمس را شمس، دیدارشان بود. نادرند کسانی که در یک دیدار، متولد میشوند. تاریخ تولد حقیقی ما، تاریخ سر رفتن از خویش است. وقتی از خویش گم میشویم تا خویشتن حقیقیمان را پیدا کنیم. ما زمانی به حقیقت متولد میشویم که در جذبهی یک دیدار، بیدار شویم. اما اگر شمس همیشه میمانْد، تولد مولانا کامل نبود. چرا که عشق در رنج و فراق است که به کمال میرسد. شمس میگوید:
«اگر چنان توانی کردن که ما را سفر نباید کردن، جهت کار تو و جهت مصلحت تو، و کار هم بدین سفر که کردیم برآید، نیکو باشد. زیرا که من در آن معرض نیستم که تو را سفر فرمایم. من بر خود نهم سفر را جهت صلاح کار شما، زیرا فراقْ پزنده است. در فراق گفته میشود که آن قدر امر و نهی چه بود، چرا نکردم؟ آن سهل چیزی بود در مقابلهی این مشقت فراق... من جهت مصلحت تو پنجاه سفر بکنم. سفر من برای برآمدِ کار تست، اگر نه مرا چه تفاوت از روم تا به شام، در کعبه باشم و یا در استنبول، تفاوت نکند. الا آن است که البته فراقْ پخته میکند و مهذّب میکند.»(مقالات شمس تبریزی، تصحیح استاد موحد، ص۱۶۳_۱۶۴)
غالباً گمان میکنیم سبب غیبت شمس، تنها آزارهای اطرافیان مولانا بود. اما شمس میگوید اگر رفتم، برای خاطر تو رفتم. برای اینکه دوستت داشتم. برای من قونیه و مکه و شام که فرقی ندارند. من در قونیه همانقدر غریبم که در شام یا هر جای دیگر. اما اقتضای دوست داشتن، همیشه ماندن نیست. تو را ترک میکنم تا در عشق، پختهتر باشی. بیغبارتر، مهذبتر، خالصتر.
آنچه مولانا را مولانا کرد، تنها دیدار شمس نبود. رفتن شمس هم بود: تو را ترک میکنم و این آخرین کاری است که برای دوست داشتنات انجام میدهم.
#قطبی
#آکادمی_زندگی_عالیش
◣@AlishLifeAcademy◢
«شمس پرنده بامداد روز شنبه بیست و ششم جمادیالاخر سال ۶۴۲ به قونیه آمد. معمولاً بسیار نادر است که تاریخ دقیق روز و ماه و سال در حوادث زندگی بزرگان ما قید شود. اما این تاریخ هم در مناقب العارفین افلاکی و هم در نسخههای خطیِ کهنِ مقالات شمس، به فارسی و عربی، دقیقاً ضبط شده است... ما نه از سال تولد شمس آگاهی داریم و نه از سال وفات او، اما تاریخ ورود او را به قونیه با این دقت در دست داریم. در واقع باید پرسید که دانستن سال تولد واقعی شمس چه اهمیتی دارد جز ارضای حس کنجکاوی، زیرا که زادروزِ شمس برای ما همان تاریخ است که وی به قونیه میآید و داستان او با مولانا آغاز میشود... اگر این سفر نبود چنین داستانی هم نبود. شمسی نبود و مولانایی نبود... مسلمانان هجرت پیغمبر به مدینه را مبدأ تاریخ خود قرار دادهاند، نه تولد، نه رحلت، و نه حتی بعثت پیغمبر اکرم مبدأ تاریخ اسلام نیست. تاریخ اسلام از آن روز شروع شد که پیغمبر به مدینه رفت. این هجرت بود که سرنوشت اسلام را در جزیرةالعرب رقم زد و آیندهی اسلام را به عنوان دینی عالمگیر تضمین کرد.»
(شمس تبریزی، محمدعلی موحد، ص۱۰۶_۱۰۷، نشر طرح نو)
تولد مولانا و تولد شمس، در لحظهی دیدارشان بود. آنچه مولانا را مولانا کرد و شمس را شمس، دیدارشان بود. نادرند کسانی که در یک دیدار، متولد میشوند. تاریخ تولد حقیقی ما، تاریخ سر رفتن از خویش است. وقتی از خویش گم میشویم تا خویشتن حقیقیمان را پیدا کنیم. ما زمانی به حقیقت متولد میشویم که در جذبهی یک دیدار، بیدار شویم. اما اگر شمس همیشه میمانْد، تولد مولانا کامل نبود. چرا که عشق در رنج و فراق است که به کمال میرسد. شمس میگوید:
«اگر چنان توانی کردن که ما را سفر نباید کردن، جهت کار تو و جهت مصلحت تو، و کار هم بدین سفر که کردیم برآید، نیکو باشد. زیرا که من در آن معرض نیستم که تو را سفر فرمایم. من بر خود نهم سفر را جهت صلاح کار شما، زیرا فراقْ پزنده است. در فراق گفته میشود که آن قدر امر و نهی چه بود، چرا نکردم؟ آن سهل چیزی بود در مقابلهی این مشقت فراق... من جهت مصلحت تو پنجاه سفر بکنم. سفر من برای برآمدِ کار تست، اگر نه مرا چه تفاوت از روم تا به شام، در کعبه باشم و یا در استنبول، تفاوت نکند. الا آن است که البته فراقْ پخته میکند و مهذّب میکند.»(مقالات شمس تبریزی، تصحیح استاد موحد، ص۱۶۳_۱۶۴)
غالباً گمان میکنیم سبب غیبت شمس، تنها آزارهای اطرافیان مولانا بود. اما شمس میگوید اگر رفتم، برای خاطر تو رفتم. برای اینکه دوستت داشتم. برای من قونیه و مکه و شام که فرقی ندارند. من در قونیه همانقدر غریبم که در شام یا هر جای دیگر. اما اقتضای دوست داشتن، همیشه ماندن نیست. تو را ترک میکنم تا در عشق، پختهتر باشی. بیغبارتر، مهذبتر، خالصتر.
آنچه مولانا را مولانا کرد، تنها دیدار شمس نبود. رفتن شمس هم بود: تو را ترک میکنم و این آخرین کاری است که برای دوست داشتنات انجام میدهم.
#قطبی
#آکادمی_زندگی_عالیش
◣@AlishLifeAcademy◢