قسمت چهاردهم :کتاب #باغ_ سبز _عشق ( داستان زندگی مولانا )
نویسنده :#زهرا غریبیان لواسانی
هر شب ساعتی از شب که می گذشت مجلس وعظش را آغاز می کرد اما آن شب می رفت تا برای همیشه مجلسش را به پایان برساند .
بادی مهاجم که فراموش کرده بود بهار آمده است ردای شیخ را به دور او پیچید و او ناچار دستش را به دستارش گرفت تا باد آن را با خود نبرد .خودش را به درخت کهنی که آن نزدیکی بود رساند و درون آن پناه گرفت .درختی دو صد ساله که کنار رود سالیان سال ،نظاره گر همه آنچه در بلخ می گذشت بود .درختی پر از جیرجیرک های خوش صدا که شب ها صدایشان تمام شهر را پر می کرد و چه گستاخانه علف های خودرو در کنار این پیر کهنسال روییده بودند .
باد تندتر وزید و شیخ در درون تنه خالی درخت ماند .یک لحظه باد آنقدر شتابش را تند کرد که هوا پر از خس و خاشاک شد و باد هر چه در مسیرش بود از جا بر کند .شیخ بهاالولد به درخت کهنسال نگاه عمیقی انداخت :این درخت سالیان سال است که سایبانی سبز بر کرانه رود دارد و در تابستان خنکای سایه اش آرامش مردمان است و در بهار ،موسیقی موزون برگ هایش رهگذران را از رفتن باز می دارد .خوشا به حال این درخت که چنین سودمند است ،مباد آن روز که موسیقی این برگ ها خاموش شود .
باد کمی آرام گرفت و شیخ از درون درخت بیرون آمد و به راه افتاد تا خودش را به مجلس رساند .
جمعیتی انبوه فشرده به هم نشسته بودند و ساعتی بود که منتظر آمدن شیخشان بودند .
ادامه دارد....
@narrowminded
💜
نویسنده :#زهرا غریبیان لواسانی
هر شب ساعتی از شب که می گذشت مجلس وعظش را آغاز می کرد اما آن شب می رفت تا برای همیشه مجلسش را به پایان برساند .
بادی مهاجم که فراموش کرده بود بهار آمده است ردای شیخ را به دور او پیچید و او ناچار دستش را به دستارش گرفت تا باد آن را با خود نبرد .خودش را به درخت کهنی که آن نزدیکی بود رساند و درون آن پناه گرفت .درختی دو صد ساله که کنار رود سالیان سال ،نظاره گر همه آنچه در بلخ می گذشت بود .درختی پر از جیرجیرک های خوش صدا که شب ها صدایشان تمام شهر را پر می کرد و چه گستاخانه علف های خودرو در کنار این پیر کهنسال روییده بودند .
باد تندتر وزید و شیخ در درون تنه خالی درخت ماند .یک لحظه باد آنقدر شتابش را تند کرد که هوا پر از خس و خاشاک شد و باد هر چه در مسیرش بود از جا بر کند .شیخ بهاالولد به درخت کهنسال نگاه عمیقی انداخت :این درخت سالیان سال است که سایبانی سبز بر کرانه رود دارد و در تابستان خنکای سایه اش آرامش مردمان است و در بهار ،موسیقی موزون برگ هایش رهگذران را از رفتن باز می دارد .خوشا به حال این درخت که چنین سودمند است ،مباد آن روز که موسیقی این برگ ها خاموش شود .
باد کمی آرام گرفت و شیخ از درون درخت بیرون آمد و به راه افتاد تا خودش را به مجلس رساند .
جمعیتی انبوه فشرده به هم نشسته بودند و ساعتی بود که منتظر آمدن شیخشان بودند .
ادامه دارد....
@narrowminded
💜