خيلي باهم صميمي بوديم..
هميشه حرفاشو به خودم ميزد هميشه با خودم دردودل ميكرد..
يه دختر كاملا شاد بود كه هميشه به همه انرژي مثبت ميداد..
از اون روز به بعد همه تو اين فكر بودن كه چرا انقدر عوض شده..
همه ازم ميپرسيدن كه دليلش چيه انقدر رفته تو خودش و من فقط بعد يه نفس عميق ميگفتم نميدونم..
خيلي سعي ميكردم ارومش كنم ولي فايده نداشت..
هرشب تا صبح بيدار بودو پشت هم اهنگ گوش ميداد..
تكستايي كه تو كانالش ميزاشت دلمو ميلرزوند..
خيلي تو خودش بود..اون دختري كه هميشه همرو ميخندوند الان كم حرف شده بود..
همش زير چششو مداد ميكشيد كه كبوديه زير چشمش ديده نشه..
انقدر به ديوار مشت زده بود اون دستاي ضعيفو قشنگش از درد كار نميكرد..كل انگشتاش كبود شده بود..
لباش تيكه تيكه شده بود همرو كنده بود..
اونروز وقتي ديدم كل دستاش پر شده از خط بغض گلومو گرفت اون دختري كه هميشه ميخنديد الان دردشو اينجوري كم ميكرد..
البته من كه ميدونستم هيچجوره اروم نميشه..
وقتي خونه تنها بود شروع ميكرد به خنديدن..
با صداي بلند قهقهه ميزد..
بعد يه مدت قهقهه هاش تبديل ميشد به جيغاي بلندو گوش خراشي كه فقط من ميفهميدم چقدر درد توشه..
حالش خيلي داغون بود..خيلي..
انقدر با اهنگا زجه زده بود صداش در نميومد..
اين اخريا مدام خون دماغ ميشد..
بعدشم مينشست زار زار گريه ميكرد..
خيلي نگرانش بودم..
تا اينكه يه روز مامانش زنگ زد به گوشيم..
حرفاش تو سرم اكو ميشد..
صداي گريش مثل پتك تو سرم ميكوبيد..
تا بيمارستان خدا خدا ميكردم حالش خوب باشه..
وقتي تو اون حال ديدمش انگار دنيا رو سرم خراب شد..
كلي دستگاه بهش وصل بود..
اون شلنگي كه از دهن و بينيش اويزون بود حالمو بدتر ميكرد..
وقتي فهميدم دو بسته رو باهم خورده ته دلم خالي شد ولي بازم دست به دامن اون بالايي بودم..
اونروز خودم اونجا بودم..
با چشماي خودم ديدم..
ديدم كه اون خط لعنتي صاف شد..
صداي بوق ممتدش هنوز توي سرم اكو ميشه..
هنوزم كه هنوزه مثل هرروز ميرم پيشش..
ميرمو باهاش حرف ميزنم..
ولي اون ديگه مثل قديم جوابمو نميده..
فقط به حرفام گوش ميده..
الان چشماشو بسته و اسودع خوابيده..:))))
#دستنوشته
[Dorsa]
@sadlife_2018