اگر کسیو میخوای بکشی هیچوقت به چشماش نگاه نکن
اون چشما ممکنه پشیمونت کنن،ممکنه بهت عذاب وجدان بدن و فاجعهترینش اینهکه ممکنه عاشقت کنن
دقیقا همون موقع که میخواستم با خونت لباسامو نقاشی کنم
اشکایی که داشتن انگشتامو خیس میکرد باعث شدن نگاهم به چشمای اشکیت بیفته که تقلا میکردن برای زندگی
میخواستی دستمو از روی دهنت بردارم تا بمونی فریاد کمک سر بدی
چشمای تو برعکس چشمای اطرافیانم میدرخشیدن
نمیدونم چی داخلشون دیدم که دستام شروع کردن به عرق کردن
چشمام مضطرب شدن
انگار یک نفر قلبمو گرفته بود داخل دستاش و فشارش میداد
چیزی داشت داخلم شکل میگرفت به اسم تردید
برای چی یا کی میخواستی زنده بمونی؟تو که میگفتی از مرگ نمیترسی
یاد تتوی روی انگشتات افتادم شاید،میخواستی بخاطر اونا زنده بمونی
يعنی اونا بعد از مرگت قرار بود چه حسی پیدا کنن؟
امید چند نفرو قرار بود ناامید کنم؟دلیل زندگی چند نفرو قرار بود ازشون بگیرم؟قلب چند نفرو قرار بود بشکنم؟
اینطوری میتونستم با یک تیر میلیونها نشونو بزنم
ولی تردید به قلبم رخنه کرده بود و جدال بين مغز و قلبم داشت به جنون میکشوند منو
این بود چیزی که بهش میگفتن عشق در نگاه اول؟
تردیدمو دیدی
باعث شد امید پیدا کنی به اینکه منصرف شدم و میخوام ولت کنم
درخشیدن چشماتو دیدم و همون لحظه بود که برنده ی این جدال مشخص شد
در لحظه چشمات رنگ باختن
گرمی خونی که از گردنت پایین میومد و لباساتو خیس میکردو احساس کردی
چشمای بی فروغت زیباترین چیزی بود که تاحالا دیدم
پس تصمیم گرفتم به عنوان یادگاری برشون دارم
من دوست نداشتم اون چشما به شخص دیگهای جز من نگاه کنن
میدونستم اگر ولت کنم قرار با اون تیلههای مشکی رنگ براق به هزاران نفر نگاه کنی و روزی عاشق یکیشون بشی
من نمیخواستم این اتفاق بیفته پس تصمیم گرفتم کاری که بهم سپرده شده بود رو به بهترین نحو به پایان برسونم
از الان میتونم تیتر روزنامه های فردارو حدس بزنم
اون چشما ممکنه پشیمونت کنن،ممکنه بهت عذاب وجدان بدن و فاجعهترینش اینهکه ممکنه عاشقت کنن
دقیقا همون موقع که میخواستم با خونت لباسامو نقاشی کنم
اشکایی که داشتن انگشتامو خیس میکرد باعث شدن نگاهم به چشمای اشکیت بیفته که تقلا میکردن برای زندگی
میخواستی دستمو از روی دهنت بردارم تا بمونی فریاد کمک سر بدی
چشمای تو برعکس چشمای اطرافیانم میدرخشیدن
نمیدونم چی داخلشون دیدم که دستام شروع کردن به عرق کردن
چشمام مضطرب شدن
انگار یک نفر قلبمو گرفته بود داخل دستاش و فشارش میداد
چیزی داشت داخلم شکل میگرفت به اسم تردید
برای چی یا کی میخواستی زنده بمونی؟تو که میگفتی از مرگ نمیترسی
یاد تتوی روی انگشتات افتادم شاید،میخواستی بخاطر اونا زنده بمونی
يعنی اونا بعد از مرگت قرار بود چه حسی پیدا کنن؟
امید چند نفرو قرار بود ناامید کنم؟دلیل زندگی چند نفرو قرار بود ازشون بگیرم؟قلب چند نفرو قرار بود بشکنم؟
اینطوری میتونستم با یک تیر میلیونها نشونو بزنم
ولی تردید به قلبم رخنه کرده بود و جدال بين مغز و قلبم داشت به جنون میکشوند منو
این بود چیزی که بهش میگفتن عشق در نگاه اول؟
تردیدمو دیدی
باعث شد امید پیدا کنی به اینکه منصرف شدم و میخوام ولت کنم
درخشیدن چشماتو دیدم و همون لحظه بود که برنده ی این جدال مشخص شد
در لحظه چشمات رنگ باختن
گرمی خونی که از گردنت پایین میومد و لباساتو خیس میکردو احساس کردی
چشمای بی فروغت زیباترین چیزی بود که تاحالا دیدم
پس تصمیم گرفتم به عنوان یادگاری برشون دارم
من دوست نداشتم اون چشما به شخص دیگهای جز من نگاه کنن
میدونستم اگر ولت کنم قرار با اون تیلههای مشکی رنگ براق به هزاران نفر نگاه کنی و روزی عاشق یکیشون بشی
من نمیخواستم این اتفاق بیفته پس تصمیم گرفتم کاری که بهم سپرده شده بود رو به بهترین نحو به پایان برسونم
از الان میتونم تیتر روزنامه های فردارو حدس بزنم