‌𝖠 𝗀𝗁𝗈𝗌𝗍 𝗂𝗇 𝖳𝗈𝗄𝗒𝗈


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


-کتاب فروشی گمشده در توکیو-

Связанные каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


Репост из: -𝗙𝘂𝗱𝗼𝘀𝗵𝗶𝗻
فکر کنید بگم چند درصد وایب ومپایر میدید و تو چه سایدی هستید-
سه تا رندوم سناریو مینویسم-
ظرفیت: خط بزنم-
برای چالش جوین نشید بن میکنم|بشیم 360؟-


Репост из: Jeon kook -
فور کنید بین kill / kiss / marry انتخاب کنم و باتوجه به وایبتون با یه کلمه توصیفتون کنم

ظرفیت : تا وقتی خط بخوره-


Репост из: 🤍 𝐻𝑒𝑖𝑙𝑖𝑔𝑒 𝑀𝑎𝑟𝑖𝑎 🤍
فور کنید تا لینکاتونو پروموت کنم جذب داشته باشید. تو چنلای فیوم جوین میدم.


Репост из: 怪物; 𝟗𝟔𝟗
فور کنین فیوترین پستتونو فورکنم
منم از این عدد بیارین بیرون


Репост из: 𝙇𝙤𝙨𝙩 𝙩𝙚𝙭𝙩
_هوسوک
+جانم یونگی
_چرا همیشه سعی میکنی بقیه رو بخندونی و همیشه لبخند روی لباته
+شاید چون اونقدر خندت رو دوست دارم که برام مهم نیست چقدر سختی دارم و فقط میخوام تو بخندی و من تا ابد بهت خیره شم.


Репост из: . Ethereal .
فور کنید یه پست تاثیرگذار ازتون فور کنم.


((زخمی که مارو نکشه قوی ترمون میکنه))
جمله ی کلیشه ای که میخواد آدما به راحتی زخم بزنن به هم و خیالشون راحت باشه طرف نمرده که!پس اشکالی نداره
بعضی از زخما تورو نمیکشن
ولی قوی ترتم نمیکنن
بجاش شکسته ترت میکنن
افسرده ترت میکنن
بیمارترت میکنن
بعضی از زخما تورو جسمی نمیکشن
اما روحتو خراش میدن
مردن روحی بدتر از مردن جسمیه
فکر کن مجبوری هرروز مردگی کنی بجای زندگی
دردناک نیست؟
دارم هرروز مردگی میکنم با رفتنت به جای زندگی فرشته ی بوسیدنی من

-نوشته های ساعت 12 شب به بعد-




اگر کسیو میخوای بکشی هیچوقت به چشماش نگاه نکن
اون چشما ممکنه پشیمونت کنن،ممکنه بهت عذاب وجدان بدن و فاجعه‌ترینش اینه‌که ممکنه عاشقت کنن
دقیقا همون موقع که میخواستم با خونت لباسامو نقاشی کنم
اشکایی که داشتن انگشتامو خیس میکرد باعث شدن نگاهم به چشمای اشکیت بیفته که تقلا میکردن برای زندگی
میخواستی دستمو از روی دهنت بردارم تا بمونی فریاد کمک سر بدی
چشمای تو برعکس چشمای اطرافیانم میدرخشیدن
نمیدونم چی داخلشون دیدم که دستام شروع کردن به عرق کردن
چشمام مضطرب شدن
انگار یک نفر قلبمو گرفته بود داخل دستاش و فشارش میداد
چیزی داشت داخلم شکل می‌گرفت به اسم تردید
برای چی یا کی میخواستی زنده بمونی؟تو که میگفتی از مرگ نمیترسی
یاد تتوی روی انگشتات افتادم شاید،میخواستی بخاطر اونا زنده بمونی
يعنی اونا بعد از مرگت قرار بود چه حسی پیدا کنن؟
امید چند نفرو قرار بود ناامید کنم؟دلیل زندگی چند نفرو قرار بود ازشون بگیرم؟قلب چند نفرو قرار بود بشکنم؟
اینطوری میتونستم با یک تیر میلیون‌ها نشونو بزنم
ولی تردید به قلبم رخنه کرده بود و جدال بين مغز و قلبم داشت به جنون میکشوند منو
این بود چیزی که بهش میگفتن عشق در نگاه اول؟
تردیدمو دیدی
باعث شد امید پیدا کنی به اینکه منصرف شدم و میخوام ولت کنم
درخشیدن چشماتو دیدم و همون لحظه بود که برنده ی این جدال مشخص شد
در لحظه چشمات رنگ باختن
گرمی خونی که از گردنت پایین میومد و لباساتو خیس میکردو احساس کردی
چشمای بی فروغت زیباترین چیزی بود که تاحالا دیدم
پس تصمیم گرفتم به عنوان یادگاری برشون دارم
من دوست نداشتم اون چشما به شخص دیگه‌ای جز من نگاه کنن
میدونستم اگر ولت کنم قرار با اون تیله‌های مشکی رنگ براق به هزاران نفر نگاه کنی و روزی عاشق یکیشون بشی
من نمیخواستم این اتفاق بیفته پس تصمیم گرفتم کاری که بهم سپرده شده بود رو به بهترین نحو به پایان برسونم
از الان میتونم تیتر روزنامه های فردارو حدس بزنم




درود
سال نوتون مبارک
میدونم که میدونید سال پیش سال خوبی برای مردم ایران نبود
خیلی از خانواده‌ها شهید دادن و خیلیا الان چشم انتظار بچهایی هستن که آیندشون معلوم نیست
امیدوارم امسال سرزمین آریایی ها و مردمش بتونن آزادی که میخوان رو به دست بیارن
ما از ابتدا مردمان آزادی بودیم
باز هم میتونیم به دستش بیاریم
بخاطر خون بچهامونم که شده نباید تسلیم بشیم
((مردمانی که از تاریخ درس نگیرند محکوم به تکرارش هستند))
سرتون سلامت
همیشه شاد باشید
مریدا
بامداد اول فروردین هزار و چهارصد و دو


حیوون درنده ای رو داخل قفس نگه می‌داشتم که دندون نداشت
از آبی مینوشیدم که تشنه‌ترم میکرد
مرهمی رو به روی زخمام میذاشتم که باعث درد بیشترشون میشد
ماهی ای رو توی دریا انداختم که مرده بود
برای کسی داستانمو تعریف کردم که کر بود
پای درختی آب می‌ریختم که از ریشه خشک بود
به پرنده ای پرواز کردن یاد میدادم که بال‌هاش شکسته بودن
من از عشق به کسی میگفتم که نفرتو بغل کرده بود
-نوشته های ساعت 12 شب به بعد-


کمی به گوش هامون احترام بذاریم 🎵




تو با آن زیبا هستی
این حقیقتی‌ست که جمیع به آن اعتقاد دارند حتی من!
منی که رضایت نداشتم حتی باد درون موهایت به رقص دربیاید و یا که باران بر روی تنت شروع به کاوش بکند
آن موهای خوش رنگ و آن تن چشم نواز برای من بودند
من حتی به گربه ی مشکی رنگی که میتوانست نوازش انگشتان کوچک تورا بر روی آن بدن نرمش داشته باشد حسد میورزیدم
ولی اکنون که میبینم در کنار آن بهتر هستی حرفی برای زدن باقی نمیماند
میگذارم دستانش هرز روند بر روی پیکری که من رد بوسه هایم را رویش به‌جا می‌گذاشتم
همانند باقی دل داده‌ها نمیتوانم بگویم روزی تک تک آن انگشتان دستی که به خودش اجازه ی گستاخی را داده است میشکنم
زیرا تو آن دست هارا همچون بت میپرستی
من میبینم زمانی را که درون آغوشش آرام گرفته ای را
پس به خود اجازه ی خودخواهی نمیدهم
حقیقت این است من و تویی که ما میشد،از تو و آنی که شما میشد
دلفریب تر نبود
به شکلی نبود که مردم به عشقمان حسودی کنند و با انگشت نشانمان دهند
من و تو هیچ وقت به سرلوحه ای برای عاشقان این شهر تبدیل نشدیم
چیزی که الان شما...ترکیب تو و آن هستید
شما گفتن زیادی به دهان و ذهنم بیگانه‌ست
گویی نمیتوانم تصور کنم تو با کسی آمیخته شده ای و تلفیقتان بنفش شده است
قرمزی تو و آبی بودن آن در عین تضاد ترکیب شَکیلی میساخت که به چشم هر رهگذری چشم نواز میامد
من مشکی بودم
ترکیب من و تو در آخر رنگی تیره می‌ساخت
رنگی که به چشم تو و بقیه زیبا نبود
اما من کل بوم زندگی ام را با همان رنگ نقاشی کرده بودم و راه نجاتی از این سیاهی برای خود باقی نگذاشتم
[من نمیخواستم از این سیاهی نجات پیدا کنم زیرا تمام خاطرات باهم بودنمان در این سیاهی خلاصه میشد]
-مریدا-




بشین جلوم
میخوام باهات حرف بزنم گوجه سبز
من میخوام برات
کسی باشم که وقتی حالت خوب نبود اولین نفر بهش پیام بدی
زمانی که اتفاقی برات افتاد اولین نفر برای من تعریفش کنی
وقتی چیزی خریدی اول برا من عکس بفرستی
زمانی که ی آهنگ خوب گوش دادی با خودت بگی منم باید اینو گوش بدم و بعدش برام بفرستیش
موقعی که کمک میخوای بتونی رو من حساب کنی
وقتی که مشکلی برات پیش اومد بدون ترس از قضاوت شدن بهم زنگ بزنی تا باهام درمیونش بذاری
من دوست دارم اونی باشم که هروقت خواستی بغلش کنی
من میخوام کسی باشم که اون قطره‌های ابریشمو از روی صورتت پاک میکنه وقتی ناراحتی
بذار من همراهت باشم گوجه سبز
بذار من تکیه‌گاهت باشم
-نوشته های ساعت 12 شب به بعد-


یکی از زیباترین پادکست هایی که گوش دادم قطعا حضرت عشق بود
شنیدنش خالی از لطف نیست🫶🏼




مرا ببوس
آنچنان عمیق
که طناب گناه دور گریبانم محکم تر از قبل شود
تا شاید پیش خدایی بروم که خدایم را آفریده است
تا شاید به مسیر درستی که میگویند هدایت شوم
تا شاید آتش گناهی که در قلبم شعله می‌کشد و وجودم را به خاکستری خفته بدل میکند خاموش شود
تقصیر خدایشان است پرستیدنی من
چرا خدایی باید این چنین تورا زیبا خلق کند؟
همواره به این فکر میکنم که چطور خدایی میتواند همچین اثری را بیافریند
این چنین پرستیدنی
سوالیست با پاسخی کفرآمیز
اگر پاسخش را بلند فریاد بزنم مرا به کلیسا خواهند برد تا طلب آمرزش کنم
مرا کافر خواهند خواند
چطور میتوانند به من کافر بگویند؟مگر ندیدند که چگونه معبودم را پرستش میکنم؟
معبود من تویی پرستیدنی
اگر روزی مرگ به پیشوازم بیاید و منه کافر را به نزد خدایشان ببرد
آیا خدایشان حسودی نخواهد کرد؟
به اینکه چطور کافری مثل من آنچنان به دین تو پایبند است که حتی شیطان نتوانسته لحظه ای ایمانش را سست کند
بندگانش کل زندگی فناپذیز خودرا با امید آخرتی نیکو سَر میکنند و سرانجام با دستانی لرزان مرتکب گناه میشوند
آری
بندگانش سرانجام مرتکب گناه میشوند و آخرتی نیکو را از یاد میبرند بَس که شیرینی گناه به کامشان خوش آمده
چگونه به من کافر میگویند زمانی که من اینگونه به دین تو پایبندم؟
[مرا ببوس پرستیدنی
در دین من بوسیدن خدایم عبادتیست بزرگ
من در بین این مردم،باایمان ترین کافران هستم!]
-مریدا-

Показано 20 последних публикаций.

27

подписчиков
Статистика канала