﮼وَهم؛


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


-برايِ‌همه‌مینویسم‌تا‌تو‌بخواني!
http://t.me/HidenChat_Bot?start=5873820064

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


◞از اتاقکم خارج میشم ، وارد واگن بعدي.. واگن بعد.. واگن بعدش.. همینطوري تا آخر قطار میرم و به تو فکر میکنم. فکر کردن بهت رو مغزم اثر میزاره.. بعضی وقتا بي‌دلیل قهقه میزنم ، بعضی وقتا بي‌دلیل اشك میریزم..
خب با هر چیز کوچیکی باهات خاطره دارم..دست منه مگه؟! خاطره هاي قشنگمونو تو ساختیشون و یهو غیبت زد. قول داده بودي چیزاي قشنگ دیگه هم بهم بگي.. حرفاي دلنشینت که هیچوقت بهم نمیگفتي ولي تو دفترت مینوشتیشون.. هروقت کسي بي‌هوا میومد تو اتاقت دفترو پشتت قایمش میکردي که نفهمن چي داري مینویسي..
ولي بهم قول داده بودي اون دفتر برای منه مگه نه؟! خب حالا که خودت یهو غیب شدي از کجا باید پیداش کنم..
-ببخشید آقا.. حالتون خوبه؟!
+ من؟آره من خوبم. اونم حالش خوبه؟!
-ببخشید ولی امشب کسي تو واگن شما نبود ، شما یک مسافر بودین تو واگن شماره ی ۹ .
قهقه میزنم ‌.
چرا دیگه کسي تورو نمیشناسه؟ مگه چندسال از نبودت میگذره..؟ فقط چیزي که یادمه اینه که شاید تو از اولم رفته بودي.


”When things get hard, stop for awhile and look back and see how far you’ve come. Don’t forget how rewarding it is. You are the most beautiful flower, more than anyone else in this world.”
- Kim Taehyung


Репост из: ⨳ 𝖧𝖾 𝗂𝗌 𝖥𝖮𝖨𝖵𝖤
بیاید چالش بزاریم
این پیام رو فور کنید توی چنلتون و یه جمله انگیزشی که ایدلتون گفته رو بنویسید ، اسمش روهم بنویسید

منم با عکس خوشگل از ایدلتون میزارم اینجا تا بقیه ببینن لذت ببرن :>

rel='nofollow'>Https://t.me/CB971003


Репост из: ㅤ ֺ 𝁙‌ 𝛅ᥱ𑄜υ𝗅
‌ ‌   ֨  شما توي یك برنامـۀ پارتنر یابي شرکت کردین.
فؤر کنیـد تا بگم چـه نوع آدمایی تایپتون هستند، چه نوع آدمایی بهتون جذب می‌شن و بقیه شرکت کننده ها ممکنه از کدوم ویژگي هاي شما خوششون بیاد
‌ ‌ ‌ ‌ ﹙سي نفرِ اول + چند تا رنـدوم ﹚


You gave me all that I could take
Yeah, I took it all for granted ;






یادش بخیر اون موقع ها که میشستم پشت پنجره و از همون پنجره ی کوچیکی که تو اتاقت داشتی ولی هیچوقت نمیومدی جلوش نگاهت میکردم ، چقدر حالم رو خوب میکرد..
حیف که دیگه نیستی ، من نمیتونستم ببینمت ولی همین که میدونستم ماه قشنگم تو اون اتاق روزش رو شب و شبش رو روز میکنه ، دلمو قرص میکرد.
حقیقتا خیلی دلتنگتم الان کجایی چیکار میکنی حالت چطوره چرا یهو رفتی..
امروز ۳۶۵اُمین روزیه که نمیدونم چرا اینجوری شد. ولی انگار همین دیروز بود که خانوم جون با چشمای خیس و صدای لرزون اومد تو اتاقم و بهم گفت : تموم شد ؛ اون رفت. حداقل برو بهش سر بزن خوشحالش کن
نمیدونم چرا انقد دلش روشن بود که میتونم بیام ببینمت و با دیدنم خوشحال بشی.
من مقصر بودم پس نمیتونستم خوشحالت کنم..
کبوتر من پرواز کردن رو یاد گرفتو رفت. اخه کدوم کبوتری که طعمِ پرواز کردن رو وقتی میچشه میمونه پیش ی آدم و دیگه از پیشش تکون نمیخوره که تو بمونی‌.
کاش برگردن اون روزایی که تو زمستون ژاکت بافتنی قرمزه که خانوم جون برات بافته بود رو میپوشیدی میومدی صدام میکردی که بیا بریم قدم بزنیم ، دلتنگتم.
ولی اون روزی که با کلی شور و شادی مثل همیشه با اون ژاکتِ قرمز تو اون روز برفی اومدی گفتی بیا بریم بچگی کنیم ، برف اومده روز عجیب غریبی بود . هم بهترین و هم بدترین...
کاش میشد نری ، برگردی . تو فرشته ی من بودی ولی قرار نبود آسمونی شی ، قرار بود همیشه کنارم باشی و تنهام نزاری . اصلا مگه خودت قول نداده بودی که تنهات نمیزارم؟
چی شد پس؟!
هنوز هم نمیتونم سرخیِ خونِ‌تو روی اون برفای سفید فراموش کنم.
۳۶۵ روز گذشت و هوا مثل اون روز برفی و سرد و خشکه. آروم آروم قدم هام رو برمیدارم و میرم حیاط پشتی ، پیش اون گل رزِ خشکیده یِ قرمزی که یه عالمه خار داشت و به خاطر خار های تیزش کسی بهش دست نمیزد حتی با توجه به اینکه اون خشک شده!
حقیقتش دلم میخواد لمسش کنم.
گلبرگ های خشکش ، خارِ تیز و بُرَنده‌شو..
از دست دادن تو خب خیلی دردناک تر از لمس کردن اون خارهایِ تیزِ اون گلِ تنهاست.
فرو کردن یکی از خارهای بزرگترش ، تو دستی که همیشه تو دستت بود..
میدونی چیشد؟!
یاد اون روز افتادم. سرخیِ خونِت رو سفیدیِ برف :)
شاید قصه ی منو تو هنوز تموم نشه حتی اگر وجود خارجی هم دیگه نداشته باشیم.
دوستت دارم تا ابد؛


میخوای بدونی اگه میشد چیکارها میکردم؟ خیلی کارها....اگه میشد هرچی که گذشتو میبردم از یادمون. زمانو میبردم عقب تا قبل اولین قرارمون. شاید اگه همو نمیدیدیم نمیساختیم خاطره انقدر. یه جوری تنگ نمیشد دلم که بخوام بخوابم با گریه امشب. اگه میشد.. اگه میشد، نمیبوسیدم پیشونیتو. نمیذاشتم بذارم بفهمی که اگه بخوای قلبمو بشکنی میتونی تو.. اگه میشد.. اگه میشد، میگرفتم جلو دلمو. نمیدونی توی ذهن من تصویر آیندمون چی بود چی شد..اگه میشد آسمون نره یه بار بیشتر خواهش میکردم !


‌ - caught in a trance !






اینطوری شروع شد که داشت رد می‌شد، دیدم داره دلمو با خودش می‌بره. بلند گفتم ببخشید شما پرنده‌ای؟ وایساد نگام کرد. گفتم با شمام. گفت پرنده ها حرف نمیزنن که. گفتم درخت نمی‌خوای که رو شاخه‌ش بمونی؟ خندید. همونجا وایسادم درخت شدم براش. از بس قشنگ می‌خندید.
اینطوری ادامه دادیم که صبح زود بهش فکر می‌کردم، ظهر براش می‌نوشتم، شب براش میفرستادم. نمی‌خوند. می گفت پرنده‌ها سواد ندارن واسه همینه که می‌تونن آزاد باشن. گفت نگاه کن، پرنده‌های قفسی کف قفسشون روزنامه‌س. آخر یه‌بار گفتم پرنده، آشیونت کاشکی باشم. ترسید. چشماشو بست. خط افتاد رو خنده‌ش. گفتم شوخی کردم بابا نترس. گفت شوخی هم کردی باشه، پرنده جدی می‌ترسه.
اینطوری تموم شد که بهار اومد و یه‌روز دیدم داره ساکشو می‌بنده. گفتم کجا؟ گفت پرنده ها بهار میرن دیگه. گفتم درخت رو نمی‌برن؟ گفت نه بابا، درخت باید بمونه پیر بشه. گفتم از این پیرتر؟ گفت یه‌کم جا داری هنوز. بعد پیشونیمو بوسید، گفتم لب مگه چشه؟ گفت نبوسیدم که، موریانه پیشت جا گذاشتم که زود تموم بشی غصه نخوری. گفتم این قشنگ‌ترین شکل دوست‌داشتنه. گفت می‌دونم. بعد پر زد و رفت. قشنگ بود وقتی می‌رفت، وقتی می‌موند، وقتی کلافه بود، وقتی دوستم نداشت.
بهار نیست ولی باید یه قصه شاد بگم. یکی بود، یکی نبود. اما با این که نبود، قلب اون‌ یکی هنوز گرم بود ازش. قلب گرم هم مث دعای مادره، تو اوج بلا به دادت می‌رسه. سفر بخیر پرنده، یادم تو رو فراموش اما گاهی تو نور صبح برقص و یه بوسه از دور بفرست. درختت شاخه‌ی محبوب تو رو به هیشکی نمیده. قول داده، به تو، به خودش، به موریانه‌هایی که جا گذاشتی و حالا رسیدن به قلبش.
پرنده، زندگیت رنگی منگی. سفر بی خطر.






ׄ باد تو صورتم میخوره ، کلی لباس های رنگی از جلوی چشمم رد میشه، موهام با ملودیِ باد تو هوا به پرواز در میاد، چراغِ کهنه ی خاک گرفته روشن و خاموش میشه، صدای خنده ی پیرمردا به گوشم میرسه و هزار اتفاق ریز و درشت دیگه.. اما بی توجه به هرکدومشون تنها چیزی که تو ذهنمه تویی؛ تنها چیزی که میبینمش.. حسش میکنم.. این تو بودی که پیشم ، همینجا میشستی ، میخندیدی، دست دور گردنم مینداختی و با صمیمیتی گرم باهام صحبت میکردی.. درسته که جسمت نیست اما روحت همیشه باهامه﹗






نشسته بود کنار پنجره. حرفی نمیزد، خیلی وقت بود که کسی حرفی نمیزد. صدای فندکش سکوت رو شکست. فهمیدم که روحش خسته‌ست. خیلی خسته تر از چیزی که فکرشو میکردم.. اونقدر خسته که حواسش نبود بعد از آخرین پک، سیگارشو بندازه پایین نه خودشو.



Показано 20 последних публикаций.

68

подписчиков
Статистика канала