یـڪً قـכܢܢ تا عشقـ


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


هرچند نمیدانم خواب هایت را به چه کسی شریک میشوی...
اما...
هنوز شریک بی خوابی های منی...
رمانی متفاوت با همه رمان ها
دختری که از عشق و عاشقی فراری شده
اما یکنفر میاد و یخ قلبشو اب میکنه و....

Связанные каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


گایز برای اینکه ابهامی هم نمونه دلوین و مهراد در اینده از هم خوششون میاد و واقعا عاشق هم میشن حدیث و امیر هم با هم میمونم نیاز بعد ازدواج مهراد و دلوین میره خارج از کشور و پرستش و کامی هم با همن و و برا رابطه ماهک و حامی اونا دعوا میکنن و طی این دعوا حامی تصادف میکنه و میمیره و ماهک و مهراب (برادر مهراد ) با هم میمونن.
خب بچه ها این هم یه خلاصه خیلی خیلی کوچیک از پایانی که نشد براتون بنویسیم.
امیدوارم موفق باشید 💛


سلام عزیزای من
#گیسوی_شب ام نویسنده ی رمان یک قدم تا عشق
مرسی که تو این مدت کنارم بودین و رمان رو خوندین خیلی خیلی دوست داشتم ادامه بدم اما خب نشد .
مرسی بابت حسای خوبی که بهم میدادین عاشقتونم تا ابد #بهترین_ممبر_های_دنیا ♥


لباس دلوین 💚


#یک_قدم_تا_عشق


#پارت_۶۵



کیسه رو از روی تخت ور داشتم توش یه لباس زرشکی تا بالای زانوم بود
سلیقش هم خوبه.
چاره ای جز اومدن نداشتم برا همین هم مجبور بودم برم.
لباس رو تو همون کیسه گذاشتم و حاضر شدم.


مهراد


بعد از نیم ساعت بالاخره اومد.
در ماشین رو باز کرد و گفت:خب من اومدم،بریم ؟
گفتم باشه و ماشین رو روشن کردم.
تو راه هیچ حرفی بین من و دلوین رد و بدل نشد.
بعد نیم ساعت رسیدیم به ساعتم نگاه کردم هشت و نیم بود نیم ساعت هم زودتر رسیدیم.
از ماشین پیاده شدم و در بستم و بعد از من هم دلوین پیاده شد.
رفتم کنارش واستادم و در گوشش گفتم نگران هیچی نباش من پیشتم
گفت: ممنون.
بهش لبخندی زدم.
دستشو دور بازوم حلقه کرد و با هم رفتیم.


#یک_قدم_تا_عشق


#پارت_۶۴



امشب اون شبیه که من باید به اون مهمونی کوفتی با مهراد برم ولی خب من که به اون مهمونی نمیرم و مهراد هم نمیتونه مجبورم کنه برم
موبایلم زنگ خورد نگاه کردم دیدم مهراده اه اینو چیکار کنم ولم نمیکنه با حرص جواب دادم : بله ؟؟؟
م: دلوین حاضری دیگه من دارم با ماشین میام دنبالت
د: بیای دنبالم که کجا بریم ؟
م: مگه قرار نبود بریم مهمونی پرستش
د: تو این قرارو گذاشتی نه من منم نمیام
م: یعنی چی نمیایم
همین الان حاضر میشی میای پایین
د: خب باشه بشین تا بیام
م: دلوین مسخره بازی در نیار من برنامه ریزی...
نذاشتم ادامه بده و تلفن رو قطع کردم فکر کرده من بچم که زور میگه


مهراد


این دختره چرا انقدر تخس و لجبازه اخه
به ساعت مچیم نگاه کردم ساعت 6 بود 9 باید اونجا باشیم
راهم رو از خونه دلوین به یه پاساژ کج کردم و گاز دادم
بعد چند دقیقه رسیدم وارد یکی از مغازه های پاساژ شدم تا یه لباس براش بگیرم
یه لباس زرشکی که تا بالای زانوش بود توجهمو به خودش جلب کرد لباس خوبی بود حداقل برای یه مهمونی ساده.


دلوین


داشتم ارایش میکردم که برم بیرون که صدای ایفون در اومد
بعد هم پشتبندش صدای مامانم
م: دلوین، دخترم مهراده
د: این وقت شب با من چیکار داره
م: نمیدونم عزیزم من درو زدم.
وای این چرا اینقدر پیلس
زود رفتم پایین بغل پله ها وایسادم
مامان در خونه رو باز کرد و دم در منتظر مهراد موند
مهراد : سلام خوبید
م دلوین : ممنون پسرم تو خوبی ؟
مهراد : ممنون ببخشید دلوین کجاست ؟
م دلدین : تو اتاقشه
مهراد : ممنون بااجازه.
زود رفتم تو اتاق درو بستم یه کتاب ورداشتم نشستم رو تخت و کتاب رو گرفتم جلوم که مثلا دارن میخونم که مهراد در زد
د: بفرمایید.
مهراد اومد تو و من سعی کردم خودمو خیلی بی خبر نشون بدم
د: عه وا مهراد اینجا چیکار میکنی ؟ مگه نباید مهمونی باشی
م: درسته الان باید مهمونی باشم ولی اومدم یه بچه تخسو لوس رو راضی کنم که بیاد مهمونی
د: با منی ؟
م: جز تو کسی هم هست ؟
د: من نمیخوام بیام مگه زوره
م: اره زوره، ببین الان ساعت هفت و نیم عه و نه باید اونجا باشیم تا نیم ساعت دیگه لباس پوشیده پایین منتظرتم اومدی اومدی نیومدی میزنم زیر همچی .
مهراد اینو گفت و کیسه توی دستش رو پرت کرد رو تخت و از در رفت بیرون و من هاج و واج موندم .


#یک_قدم_تا_عشق



#پارت_۶۳



با مهراد رفتیم تو اتاق تا مثلا حرفامون رو بزنیم وارد اتاق شدیم در رو بست و من نشستیم رو صندلی تا چند دقیقه همینجوری ساکت بود و هیچی نمیگفتیم تا اینکه مهراد خودش استارت زد و گفت: دلوین پرستش زنگ زد گفت یه مهمونی ترتیب داده دعوت کرد ازمون بیایم و خب من نمیدونستم چجوری بهت بگم.
دلوین: چرا به خودم زنگ نزد ؟
مهراد: دوست توعه از من میپرسی چرا بهت زنگ نزد
دلوین:خب این کجاش عیب داشت که نمیتونستی بگی ؟
مهراد: اخه ، خب امیر و حدیث هم تو مهمونی هستن.
گفتم: امیر و حدیث با هم که نمیان، میان؟؟
مهراد: اره با هم میان
دلوین: مهمونی کیه ؟
مهراد: پس فردا
دلوین: من نمیام
م: برا چی نمیای ؟
د: تحمل ندارم امیر و حدیث رو کنار هم ببینم
م: با هم میریم پس
د: چی؟ من میگم نمیام تو میگی با هم بریم
م: مگه نمیگی تو خوشت نمیاد امیر و حدیث رو کنار هم ببینی یه کاری کن اونم دوست نداشته باشه من و تو رو کنار هم ببینه خوبه ؟
د: من تحملشو ندارم
م: خوبم داری فردام میری با دوستات خرید میکنی
د: تو داری به من دستور میدی ؟
م: اره
د: من نمیرم
م:نمیری دیگه ؟
د: نوچ
م: ببین دختر خوب دو تا راه داره اولی عین یه خانم با شخصیت میری لباس میخری فردا و بعد با من میای میریم مهمونی .
د: و راه دوم ؟
م: خودم برات یه لباس میگیرم بعدشم میندازمت رو کولم میبرم حالا خود دانی .
د:میدونستی خیلی زورگویی ؟
م: میدونستی عاشق اینم که حرصت میدم.
د: خیلی خوب میام
م: حالا شدی یه دختر
د: یه دختر خوب بودم
م: تا اونجایی که من میدونم تو یه دختر بچه ی تخس بیشتر نبودی.
اومدم گلدون رو میز رو ور دارم پرت کنم سمتش که گفت: از خودت مایه بزار اون برا خواهرمه .
با حرص گلدون رو گذاشتم سر جاشو از اتاق رفتم بیرون.


مبارکشون باشه


Репост из: @iHarfBot
📅 ۱۷ مرداد ۱۳۹۸ ⏰ ۱۷:۴۶:۲۱

متن پیام:
خب اکثر چنلا دارن


اوکی نه


Репост из: @iHarfBot
📅 ۱۷ مرداد ۱۳۹۸ ⏰ ۱۷:۴۵:۱۴

متن پیام: گپ برا کانال میگم 😂😂


نه چرا باید داشته باشم؟


گپ ازاد دختر پسر دارم


Репост из: @iHarfBot
📅 ۱۷ مرداد ۱۳۹۸ ⏰ ۱۷:۴۲:۵۸

متن پیام: گپ ندارید ؟؟ 😞


۶


Репост из: @iHarfBot
📅 ۱۷ مرداد ۱۳۹۸ ⏰ ۱۷:۳۸:۰۴

متن پیام: چند تا ادمین دارید


نمیدونم


Репост из: @iHarfBot
📅 ۱۷ مرداد ۱۳۹۸ ⏰ ۱۷:۳۶:۵۹

متن پیام: رمانت چند تا پارت عه ؟؟؟


مهراد مدیر عامل شرکت داروسازی😑 برا صدمین بار
دلوین فعلا هیچی


Репост из: @iHarfBot
📅 ۱۷ مرداد ۱۳۹۸ ⏰ ۱۷:۳۵:۲۵

متن پیام:
دلوین و مهراد شغلشون چیه ؟


سامیار برا چیه؟ اون همین نقشو داره الان کمرنگ شده چون داره نقشه میکشه

Показано 20 последних публикаций.

8

подписчиков
Статистика канала