📖 #بخشی_از_کتاب :
شاید به قول "کارل یونگ" روان شانس : « ما نباید ادعا کنیم که تنها با کمک عقل می شود جهان را درک چون احساسات هم به اندازه ی عقل در این کار به ما کمک می کنند. بنابراین قضاوت عقل , در بهترین حالت ممکن , فقط نیمی از حقیقت است»
بعد از ده سال گوش دادن به تجربه های نزدیک به مرگِ کودکان , خودم را موافق با یونگ می دانم : علم , با تمام عظمتش , تنها نیمی از داستان روح انسان و زندگی بعد از مرگ را بیان می کند. بقیه ی ماجرا را بچه های نور می گویند.
به حرف هایی که که این بچه ها به من گفته اند گوش کنید :
«من یه راز عجیبی دارم که میخوام بهتون بگم. می دونین من از یه راه پله بالا رفتم و رسیدم به بهشت....
تنها چیزی که دلم میخواست این بود که برسم به اون نور. جسمم برام مهم نبود. هیچی برام مهم نبود. فقط میخواستم برسم به اون نور.
اون نور کلی چیزای خوب داشت. به من گفتن درسته که زندگی سخته ولی من باید برگردم...
یه صدایی شنیدم که می گفت : "بابی برگرد. تو وظیفه ای داری که باید انجام بدی"
«یه نور قشنگ بود که تمام خوبی ها رو توی خودش داشت. تا یه هفته بعد هنوز تلالوی اون نور رو تو همه چیز می دیدیم»
«شب ها قبل اینکه خوابم ببره می تونستم اون نور رو ببینم»
«از اینکه باید برگردم به زندگی نمی ترسیدم چون می دونستم یه روزی دوباره برمیگردم پیش اون نور.»
«وقتی تو به خودت آزار می رسونی , همه چیز آزرده میشه.»
«یه روزی می فهمی بهشت جای خوبیه»
📓 دکتر ملوین مورس , بچه ها در آغوش نور , ترجمه : فرزانه ایزدی
🆔 @near_death
شاید به قول "کارل یونگ" روان شانس : « ما نباید ادعا کنیم که تنها با کمک عقل می شود جهان را درک چون احساسات هم به اندازه ی عقل در این کار به ما کمک می کنند. بنابراین قضاوت عقل , در بهترین حالت ممکن , فقط نیمی از حقیقت است»
بعد از ده سال گوش دادن به تجربه های نزدیک به مرگِ کودکان , خودم را موافق با یونگ می دانم : علم , با تمام عظمتش , تنها نیمی از داستان روح انسان و زندگی بعد از مرگ را بیان می کند. بقیه ی ماجرا را بچه های نور می گویند.
به حرف هایی که که این بچه ها به من گفته اند گوش کنید :
«من یه راز عجیبی دارم که میخوام بهتون بگم. می دونین من از یه راه پله بالا رفتم و رسیدم به بهشت....
تنها چیزی که دلم میخواست این بود که برسم به اون نور. جسمم برام مهم نبود. هیچی برام مهم نبود. فقط میخواستم برسم به اون نور.
اون نور کلی چیزای خوب داشت. به من گفتن درسته که زندگی سخته ولی من باید برگردم...
یه صدایی شنیدم که می گفت : "بابی برگرد. تو وظیفه ای داری که باید انجام بدی"
«یه نور قشنگ بود که تمام خوبی ها رو توی خودش داشت. تا یه هفته بعد هنوز تلالوی اون نور رو تو همه چیز می دیدیم»
«شب ها قبل اینکه خوابم ببره می تونستم اون نور رو ببینم»
«از اینکه باید برگردم به زندگی نمی ترسیدم چون می دونستم یه روزی دوباره برمیگردم پیش اون نور.»
«وقتی تو به خودت آزار می رسونی , همه چیز آزرده میشه.»
«یه روزی می فهمی بهشت جای خوبیه»
📓 دکتر ملوین مورس , بچه ها در آغوش نور , ترجمه : فرزانه ایزدی
🆔 @near_death