𝑄𝑢𝑒𝑟𝑒𝑛𝑐𝑖𝑎


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


بدخلقم و بدعهد، زبان‌بازم و مغرور
پشت سر من حرف زیاد است مگر نه؟

Связанные каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


این قضیه حقیقت محضه.
نه به این دلیل که بقیه و اعضای چنلت ممکنه بابتش ناراحت و ناامید بشن.
برای خودت...
دیلی شما متشکل از کلمات شماست... عکسی که شما می‌ذاری... فایلی که می‌ذاری... آهنگی که می‌ذاری و...
اگر حال دیگران برات مهم نیست اشکالی نداره؛ ما همه باید فرصت اینکه کمی برای خودمون باشیم رو داشته باشیم.
اما همه‌چیز این‌جا ذخیره می‌شه!
و بارها و بارها می‌تونی ببینیشون...
چرا چیزی رو داخلش منتشر نمی‌کنی که دوباره دیدنش حالت رو خوب کنه؟!


Репост из: -𝙔𝙚𝙡𝙡𝙤𝙬 𝙏𝙪𝙡𝙞𝙥 𝙋𝙚𝙩𝙖𝙡-
واقعا چک کردن بعضی دیلی‌ها هر چی غم بیرون از مجازی هست رو به یاد آدم میاره...
من نمی‌فهمم این که سعی کنی دور از زندگی واقعی، توی دنیای مجازی یکم شاد باشی و شادی ببخشی و شاد رفتار کنی انقدر سخته؟ دنیای مجازی که دیگه ساختش با خودته!
دوست دارم از نصف دیلیام لفت بدم انقدر که پر شده از غم و اندوه! بعضیا هم یه طوری رفتار می‌کنن انگار فقط خودشونن که غم دارن.
توی این دوره زمونه کیه که غم و ناراحتی نداشته باشه؟
فکر کنم نصف دیلیامو امروز آرشیو کردم که دیگه چشمم بهشون نخوره...

زندگی به خودی خودش سخت هست، مشکل هست، غم هست، اندوه هست، لااقل توی مجازی یکم مهربون باشید و شادی ببخشید.
لااقل توی مجازی حال خودتونو خوب کنید. اینجا که دیگه دست خودتونه...


- جالب نیست سَم؟ همه می‌خواهند متفاوت و خاص باشند؛ اما هیچ‌کس تحمل نگاه خیره را ندارد.

یادداشت‌های روزانه‌ی یک دلقکِ سیاه و سفید


تولدم مبارک:]🤍✨


ارین ۱۰ دقیقه‌ست که لبخند زده:)


- بعد از آن پیشانی‌اش را خاراند و گفت:‌‌‌ "کی می‌خواهی بزرگ شوی؟ تا ابد قرار است این رفتار کودکانه‌ات را ادامه دهی و حرف‌های عجیب بزنی؟"
سرم را پایین انداختم.
چه جوابی باید می‌دادم؟
آخر می‌دانید ما دلقک‌ها ذاتاً عجیبیم. منظورم برای انسان‌هاست. حرف‌های عجیب، کارهای عجیب و چهره‌های عجیب!
پدربزرگ می‌گفت: "بزرگ بودن برای دلقک‌ها عجیب است و برای انسان‌ها بد معنا شده.
بزرگ شدن درواقع از یاد بردن خودمان و هم‌رنگ شدن با یکدیگر است؛ ما که کسل‌کننده نمی‌شویم!"
یادم می‌آید آن روز حرف او را تایید کردم!
اما حال... فکر می‌کنم درواقع حتی به‌طور کامل حق با او هم نبود. بزرگ شدن برای دلقک‌ها به معنای خنداندن بود. لبخند زدن مداوم و پوشیدن لباس‌های رنگارنگ؛ پس من قرار بود تا ابد برایشان کودک بمانم.
به‌هرحال "بزرگ شدن" در هر جامعه‌ای به شکلی متفاوت تعبیر شده؛ ما دلقک‌ها هم از این قاعده مستثنی نیستیم.

یادداشت‌های روزانه‌ی یک دلقکِ سیاه و سفید


حدود دوساعت با زهرا راجع‌ به خلقت انسان و عالم ذر بحث یا درواقع رسماً دعوا کردیم و درنهایت هیچ‌کدوم نتونستیم اون یکی رو قانع کنیم!
واقعاً بحث دو شخص تاثیرناپذیر به هیچ‌جا نمی‌رسه...


انگار که ایده‌ها، کلمات و احساسات توی ذهنت می‌چرخن، به انگشت‌هات می‌رسن اما نمی‌تونی بنویسیشون.
رایتربلاک بودن به معنای نبود ایده یا ناتوانی در پردازش اون نیست، بلکه زمانی این اتفاق میفته که می‌خوای اما نمی‌تونی بنویسی.
حس دردناکیه... برای افرادی که نویسنده نیستن، حسش مشابه ناتوانی در صحبت کردنه، زمانی که حرف زیادی برای گفتن داری.


Репост из: ᝰ𝑳𝒊𝒍𝒐"
نمی‌خوام بپذیرم رایتر بلاکم...


در تمام مدتی که روش کار می‌کردم، فکرم پیش فانوس‌دریایی بود.
چقدر دلتنگشم...
𝑸𝒖𝒆𝒓𝒆𝒏𝒄𝒊𝒂༄


اخیراً به سختی می‌تونم قلمم رو دوست داشته باشم.
این مدت نوشته‌هام باعث رضایتم نشدن...
شاید باید یه مدت سمتش نرم؟
کلاً بذارمش کنار؟
شاید زیادی از خودم توقع دارم؛ اون هم درحالی که واقعاً تمام تلاشم رو براش نمی‌کنم...


پسرک پرسید:
- مگر تو نباید مرا بخندانی؟
دلقک بی‌هیچ حرفی سرش را پایین انداخت.
پسرک دوباره گفت:
- پس تو چرا نمی‌خندی؟ این وظیفه‌ی توست!
دلقک قطره‌ اشکی که روی صورتش جاری شده بود، پاک کرد و لحظه‌ای بعد با لبخندی به پهنای صورت، سرش را بالا گرفت.


نانسی یک‌ساله شد!
و هنوز آپ نشده؛ جالب نیست؟


عشقی به ممنوعیت سرخی لبان معشوق‌اش. همان‌قدر فجیع، همان‌قدر لذت‌بخش، و همان‌قدر زیبا...


Репост из: 𝚂𝚄𝙽
درحالی‌که چشمانش گرد شده بودند و لب‌های لرزانش بر روی هم لحظه‌ای آرام و قرار نداشتند، دستش را مشت کرد و با شدت بر روی قلبش کوبید.
_ شاهزاده...
مجدداً دستش را با فشار بیش‌تری بر روی قلبش فرود آورد و از درد، لحظه‌ای پلک‌هایش را فشرد.
_ شاهزاده... چی‌کارم کردی...
درحالی‌که اخم غلیظی بر روی صورتش کاشته شده بود، فریاد کشید:
_ چی‌کارم کردی شاهزاده!
این‌بار، قطرات اشک از چشمان براق مرد سرازیر شدند و بر صورت برنزه‌اش رد خیسی برجای گذاشتند.
_ چرا...
از روی صندلی سر خورد و بر روی زمین زمخت اتاق پرت شد. درحالی‌که به‌خاطر اشک‌ریختن مکرر قفسه‌ی سینه‌اش بالا و پایین می‌شد و برای نفس‌کشیدن تقلا می‌کرد، انگشتانش را بر روی چشمانش قرار داد.
عشق؟ برای مرد بی‌معنی به‌نظر می‌رسید... درحالی‌که درد قلبش، این را نقض می‌کرد... قلب مرد باخته بود... در هیاهوی حوادث، قلب مرد قربانی عشق شده بود. عشقی به ممنوعیت سرخی لبان معشوق‌اش. همان‌قدر فجیع، همان‌قدر لذت‌بخش، و همان‌قدر زیبا...


#Eliora
#Sun_writes


این مرد نمی‌دانست درد چیست؛ بی‌هوده اشک ریخته بود!
نمی‌دانست نشنیدن تو، بزرگ‌ترین غم این عالم را به همراه دارد.


#𝐂𝐚𝐟𝐮𝐧𝐞 | 𝐁𝐲 𝐄𝐫𝐢𝐞𝐧𝐧𝐞
از من درخواست رقص می‌کند.
همه‌ی نگاه‌ها به سمت ماست.
همه او را نگاه می‌کنند؛ اما او به من خیره شده است.
گویا در نگاهم به دنبال چیزی است.
نمی‌دانم چه؛ اصلا چرا مرا نگاه می‌کند؟
چرا مرا می‌خواهد؟
انگار دیگران هم این فکر را در سر دارند که این‌گونه به سمت ما چرخیده‌اند.
دستش را همچنان مقابلم دراز کرده است.
از چهره‌ش می‌خوانم که مصمم است.
می‌خواهد با من برقصد.
در میان تمام زنان و حتی مردانی که به او خیره‌اند، دستش را به سمت من دراز کرده‌است.
درحالی‌که من حتی نام دروغینش را به خاطر نمی‌آورم.
عجیب است؟ بله! اما می‌دانم دروغ گفته و همین فراموش‌کار بودن مرا بی‌اهمیت جلوه می‌دهد.
خسته نمی‌شود؛ همچنان مقابلم ایستاده است.
نمی‌خواهم جوابی بدهم زیرا نمی‌دانم چه باید بگویم.
هیچ‌کس با مردی که گوشه‌ای می‌نشیند و گویی به اجبار در مراسم حاضر شده‌ است، کاری ندارد.
اما نگاه و طرز ایستادن ادوارد، ریچارد یا هرچه که بود مرا وادار می‌کند به انزوایم پایان دهم.

𝑸𝒖𝒆𝒓𝒆𝒏𝒄𝒊𝒂༄


Orabelle🍁
#Eliora


نمی‌دونم اجازه دارم کاورهای الیورا رو این‌جا بذارم یا نه اما... فقط بدونید زیادی قشنگن(:


قلب ارین متعلق به توست زیبا🤍

Показано 20 последних публикаций.

13

подписчиков
Статистика канала