- بعد از آن پیشانیاش را خاراند و گفت: "کی میخواهی بزرگ شوی؟ تا ابد قرار است این رفتار کودکانهات را ادامه دهی و حرفهای عجیب بزنی؟"
سرم را پایین انداختم.
چه جوابی باید میدادم؟
آخر میدانید ما دلقکها ذاتاً عجیبیم. منظورم برای انسانهاست. حرفهای عجیب، کارهای عجیب و چهرههای عجیب!
پدربزرگ میگفت: "بزرگ بودن برای دلقکها عجیب است و برای انسانها بد معنا شده.
بزرگ شدن درواقع از یاد بردن خودمان و همرنگ شدن با یکدیگر است؛ ما که کسلکننده نمیشویم!"
یادم میآید آن روز حرف او را تایید کردم!
اما حال... فکر میکنم درواقع حتی بهطور کامل حق با او هم نبود. بزرگ شدن برای دلقکها به معنای خنداندن بود. لبخند زدن مداوم و پوشیدن لباسهای رنگارنگ؛ پس من قرار بود تا ابد برایشان کودک بمانم.
بههرحال "بزرگ شدن" در هر جامعهای به شکلی متفاوت تعبیر شده؛ ما دلقکها هم از این قاعده مستثنی نیستیم.
یادداشتهای روزانهی یک دلقکِ سیاه و سفید
سرم را پایین انداختم.
چه جوابی باید میدادم؟
آخر میدانید ما دلقکها ذاتاً عجیبیم. منظورم برای انسانهاست. حرفهای عجیب، کارهای عجیب و چهرههای عجیب!
پدربزرگ میگفت: "بزرگ بودن برای دلقکها عجیب است و برای انسانها بد معنا شده.
بزرگ شدن درواقع از یاد بردن خودمان و همرنگ شدن با یکدیگر است؛ ما که کسلکننده نمیشویم!"
یادم میآید آن روز حرف او را تایید کردم!
اما حال... فکر میکنم درواقع حتی بهطور کامل حق با او هم نبود. بزرگ شدن برای دلقکها به معنای خنداندن بود. لبخند زدن مداوم و پوشیدن لباسهای رنگارنگ؛ پس من قرار بود تا ابد برایشان کودک بمانم.
بههرحال "بزرگ شدن" در هر جامعهای به شکلی متفاوت تعبیر شده؛ ما دلقکها هم از این قاعده مستثنی نیستیم.
یادداشتهای روزانهی یک دلقکِ سیاه و سفید