#عشق_ابدی
دوساعت بعد کار محسن تموم شد و اومد و گفت:
خب کجا بریم
من:نمیدونم هرجا شما بگی
محسن:بریم رستوران
من:باشه
با محسن رفتیم و سوار ماشین شدیم از اینکه کنار محسن نشسته بودم خیلی حس خوبی داشتم
هوا تاریک شده بود و بارون داشت میومد
رسیدیم دم رستوران و رفتیم تو و نشستیم
محسن:چی میخوری
من:اآاااااااا
هرچی که تو بخوری
محسن چیزی و که میخواست بخوره رو برای منم سفارش داد
محسن:خب اجرام چطور بود
من:عالی
محسن:پس فردا میای کنسرت دیگه
من:آرع محدثه گفت که باهم میایم سالن
محسن:به به چه شبی بشه فردا
من:🙄
محسن:چیه
من:هیچی☺️
شام رو اوردن و شروع کردیم به خوردن غذا
که گوشیع محسن زنگ خورد
محسن:ببخشید من برم اونور برمیگردم
محسن رفت تا گوشیو جواب بده
٢دیقه بعد اومد و شامشو خورد و هیچی نگفت
شام تموم شد و حساب کردیم و سوار ماشین شدیم
٣دیقه بعد رسیدیم دم یه خونه
محسن:رسیدیم
من:اع اینجاااا دیگه کجاست
محسن:سرشام محدثه بود که زنگ زد گفت که امشب خونه مادربزرگم مونده گار شدن و نمیان ما اومدیم خونه ماینجا خونه منه
من:آهان،پس وسایلم چیییی
محسن:محدثه موقع رفتن یسر اومد اینجا و وسایلتو اورد
من:باشه
با محسن رفتیم بالا و .....
دوساعت بعد کار محسن تموم شد و اومد و گفت:
خب کجا بریم
من:نمیدونم هرجا شما بگی
محسن:بریم رستوران
من:باشه
با محسن رفتیم و سوار ماشین شدیم از اینکه کنار محسن نشسته بودم خیلی حس خوبی داشتم
هوا تاریک شده بود و بارون داشت میومد
رسیدیم دم رستوران و رفتیم تو و نشستیم
محسن:چی میخوری
من:اآاااااااا
هرچی که تو بخوری
محسن چیزی و که میخواست بخوره رو برای منم سفارش داد
محسن:خب اجرام چطور بود
من:عالی
محسن:پس فردا میای کنسرت دیگه
من:آرع محدثه گفت که باهم میایم سالن
محسن:به به چه شبی بشه فردا
من:🙄
محسن:چیه
من:هیچی☺️
شام رو اوردن و شروع کردیم به خوردن غذا
که گوشیع محسن زنگ خورد
محسن:ببخشید من برم اونور برمیگردم
محسن رفت تا گوشیو جواب بده
٢دیقه بعد اومد و شامشو خورد و هیچی نگفت
شام تموم شد و حساب کردیم و سوار ماشین شدیم
٣دیقه بعد رسیدیم دم یه خونه
محسن:رسیدیم
من:اع اینجاااا دیگه کجاست
محسن:سرشام محدثه بود که زنگ زد گفت که امشب خونه مادربزرگم مونده گار شدن و نمیان ما اومدیم خونه ماینجا خونه منه
من:آهان،پس وسایلم چیییی
محسن:محدثه موقع رفتن یسر اومد اینجا و وسایلتو اورد
من:باشه
با محسن رفتیم بالا و .....