آویژه✏️


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


آویژه✏
.
"با من بباف شال هفت رنگ کلمات را تا روح سردت گرما بخش زندگی باشد."
.
@alii_ssadeghi
لینک پیج اینستاگرام آویژه
https://www.instagram.com/_avizheh98_
به ما بپیوندید🍃

Связанные каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


کمی به عقب برگردیم
درست روی سکانس اولین دیدار،
همان خاطره‌ ی وصف نشدنی
از صحنه بوسه ی لبریز از عشق .
می خواهم به یاد همان روزها و ساعتها
دوباره اکران کنم ؛
لحظه‌ی در آغوش کشیدن معشوقه‌ام را.
#زینب_قشقایی
@ayyezeh


آویژه✏

عطر شعمدانی های پشت پنجره
را باد صبحگاهی از لای پنجره‌ای نیمه باز
به خانه می آورد
نغمه‌ ی پرندگانی که در آسمان صف کشیده‌اند،
با صدای قُل‌قُل آب‌جوش آماده، ممزوج می شود
خورشید نیمه نگاه‌اش را به صورت زمین می اندازد
و گاهی پشت پنبه های آسمان پنهان می شود.
می‌رقصند!
ابرهای آسمان با بادهای داغ تابستانی،
رقصی که شاید به زیبای او تا به حال ندیده باشم.
صدای شیطنت بچه های سحرخیزی که کوچه را به
قلمرو خود تبدیل کرده‌اند و از شوق، سواری
با دوچرخه کوچک رنگی که شب را
در رویایشان در آسمان پرواز می‌کرده‌اند...
از تخت خواب بلند می شوم و کتاب را روی میز
کنار تخت می گذارم.
صدای کلاغ های سیاه در آسمان رخنه می کند...

#مهدی_آروان📝
#شادی کاف📷

@Ayyezeh
با ما همراه باشید.🍃


#نویسنده_زهرا_شکوری
#گوینده_مریم_کاظم_پور

صبحتون بخیر☘
گروه ادبی آویژه💫
@ayyezeh


آویژه✏

رویای هر شبم
تنها دقایقی داشتنت مرا کفایت می کند که آرامشِ لمس شانه های تو
و بوی عطر تلخ ِهمیشگی ات مرا به اوج آرامشِ داشتنِ وجودت ببرد...
چه کم دارمت،چه حسرتی ست داشتن تو حتی برای دقایقی...
عشقِ راه دورم!
کجا دنبالت بگردم!
که لمس وجودت قلب طوفانی ام را آرام کند.
شیب سرشانه ی مردانه ات چه دارد که چنین در حسرتش، در آرزوی داشتنش، در شبانه هایم مرواریدهای وجودم را به لرزه در میاورد و از چَشمانم جاری میشود....

#parli📝
#fti_sin📷

@Ayyezeh

با ما همراه باشید.🍃


شب اولی که از دست داده بودمش مثل آدمی که به جنون رسیده بود تو کوچه پس کوچه های شهر می چرخیدم.
از سر ناچاری پناه بردم به خونه ی بابا بزرگ، آخه اونجا دیگه کسی سوهان روحم نمی شد و تا صبح نمی خواست قصه ی حسین کرد شبستری رو تعریف کنم که دست از سرم بردارند.
خونه ای که پا گذاشتم داخلش،
وسطش یه حوض بزرگ داشت که دور تا دورش رو مادربزرگم گلدون چیده بود.خیره مونده بودم به گلدون ها و ماهی های داخل حوض که دست بابا بزرگ رو شونم نشست.
خوب یادمه که تا صبح بدون اینکه یک کلمه نصیحتم کنه یا برام داستان بگه کنارم نشست.
منم بعد از اینکه نفسمو با صدا دادم بیرون چشم دوختم به ماه توی آسمون، انگار که معشوقه ی از دست رفتمو اونجا می خواستم پیدا کنم.آخه وقت و بی وقت بهش می گفتم مهتاب من ، ،ماه شب چهارده ی دوست داشتنی، اونم فقط با یه لبخند جوابمو میداد.
انگار که بابا بزرگ هم رد نگاهمو دنبال کرده بود و مثل من چشم از ماه بر نمی داشت.
چند وقت بعد به نظر می رسید اوضاع بر وفق مراد خانوادمونه که بابا بزرگ از دنیا رفت...
وصیت کرده بود که تمام کتاب ها و یادداشت هاش به من برسه....
اولین کتابی که باز کردم بخونم وسطش عکس یه دختر چشم و ابرو مشکی رو دیدم که اصلا شبیه مامان بزرگم نبود....!!!!! چشمای درشت و کشیدش با ادم حرف می زد ،مژه هاش به طرز عجیبی فر خورده و بلند بودند .
پشت عکس درشت نوشته بود ماه بانو ،
حالا می فهمم که چرا تا صبح دست بابا بزرگ رو شونم جا خوش کرده بود و ماه شب چهارده مهمون چشم های گریون و پر از غم هر دوتامون بود.

#سعید_سجادیان
@ayyezeh




در نجاتش مات هست و هست در ماتش نجات

زان نظر ماتیم ای شه،آن نظر بر مات باد

#مولانا
@ayyezeh


مرگ را دیده‌ام من.
در دیداری غمناک،
من مرگ را به دست سوده‌ام.
من مرگ را زیسته‌ام
با آوازی غمناک ، غمناک...
و به عمری سخت دراز و سخت فرساینده.

#احمد_شاملو
"یاد و نام شاملوی بزرگ هماره جاودانه خواهد ماند🖤"

@ayyezeh


برو ای یار که ترک تو ستمگر کردم ،
حیف از آن عمر که در پای تو من سرکردم ...!

#شهریار
@ayyezeh


آویژه✏

✨ محفل ادبی آویژه... تصاویر نغمه سر میدهند؛
کلمات به رقص در می‌آیند!
اینجا همه چیز مهیا است.
آوای تصاویر و غمزه کلمات،
انتظار قلم دلبرانه‌ات را میکشند.

هنرمندان و هنر دوستان عزیز
از همین جا شروع کنید🕊

*فراخوان همکاری گروه ادبی آویژه💫

این گروه ،با محوریت و فعالیت در زمینه‌های نویسندگی، گویندگی، گرافیک، عکاسی و... شروع به فعالیت کرده است. 🌿🌈


- از دوستان ادبی و هنری عزیز دعوت به همکاری ویژه‌ای داریم.✨


کانال ما را به اشتراک بگذارید.🍃
@Ayyezeh


بپرس دوستم داری؟
بگذار بگویم من؟ شما را؟
به جا نمی آورم!
ولی... شما چقدر زیبایید!
به فنجان قهوه ای دعوتتان کنم؟
لبخند بزن، بگو با کمال میل
بیا دوباره برای اولین بار ببینمت!
در همان دیدار دلت را ببرم
بگذار اولین دوستت دارم را دوباره بگویم!
باز هم عاشقت شوم...

#حامد_نیازی
@ayyezeh


_بی‌تو...
نه بویِ خاک نجاتم داد،
نه شمارشِ ستاره‌ها تسکینم
چرا صدایم کردی
چرا...؟
#حسین_پناهی
@ayyezeh


در وفاداری ندیدم هیچ‌کس را مثل تو
ای غم از حال دلم یک لحظه غافل نیستی
#فاضل_نظری
@ayyezeh




...
صبح یعنی
بتپد قلبِ عزیزت
با تُ
مثلِ کوهی که به خورشید ،
دلش پابند است...
#لیلا‌بهادری
@ayyezeh


🍏☀️
چه طراوتی دارد این جهان
وقتی #تو صبح مرا خیر می‌کنی



صبح بخیر💛🍏


راستش را بخواهی
من حتما بعد از تو ازدواج خواهم کرد،
نه نه اتفاقا شک نکن
که خوشبخت هم میشوم...
اما مثلا ممکن است
به خاطر یک اشتباهِ خیلی کوچک
زندگی ام از هم بپاشد...
مثلا اشتباها اسم تو را صدا بزنم...
#سحر_رستگار
🍏 @ayyezeh




عصر است و
هیچ چیز مانند شنیدن
یک "دوستت دارم"
از لبان تو
به همراه یک چای تازه دم
نمی چسبد...؟

#سعید_اردلان
🍏 @Ayyezeh


تار زخمی آسمان بار دیگر غرش کرد و باران با شدت بیشتری بر ناودان های خانه فرود آمد.
باد از میان درخت های عریان میگذشت و پنجره اتاق را به رقص وا میداشت.
موهایش در بازی باد شریک شده بود و بی قرار به این طرف و آن طرف میرفت و گاهی هم بر پیشانی بلندش بوسه میزد
با این حال گریزی نبود!
اما او بی توجه بر لب پنجره ی اتاق خیالاتش نشسته بود و در هاله ای از دود سیگار به نقطه ای کور خیره شده بود..
حتی به سیگار بین انگشتانش هم بی اعتنا بود
انقدر غرق در خیالاتش بود که صدای قدم هایم را نمی شنید..
صدایش زدم
بی حواس به سویم برگشت و خیره ی چشمانم شد؛حیرت زده شدم وقتی که چشمانش را دیدم؛چشمانش با دو سیاه چاله عمیق و سیاه هیچ تفاوتی نداشت!
سعی کردم لبخندم مصنوعی جلوه نکند وفنجان قهوه را به سمتش گرفتم.
بی توجه سر برگردان و دوباره خیره ی همان نقطه کور خیالش شد اما اینبار سیگار هم بین لب هایش جا خوش کرده بود.
فنجان قهوه را به آرامی روی میزی که در کنارش بود گذاشتم و باز به تصویر اسطوره ایش که کمی خسته و درد مند به نظر میرسید، خیره شدم.
بغض حجیمی را دیدم که در سیبل گلویش بالا پایین شد و عمیق ترین کامی که میتوانست را از سیگار گرفت؛آنقدر عمیق که من تندی سیگار را تاب نیاوردم و به سرفه افتادم.
چشمانش را بست!
نمیدانم از تلخی کام عمیقی که از سیگار گرفته بود یا اینکه میخواست نیش اشکی که در کاسه چشمانش خانه کرده بود را از من پنهان کند..
سرم را پایین انداختم؛انگار خیال حرف زدن نداشت،
بی حوصله تر از آن هم بود که شنوای حرف های من باشد
برگشتم تا او را با خاطراتش تنها بگذارم که چشمم به فنجان قهوه افتاد..
و فنجان قهوه هنوز انتظار بوسه هایش را میکشید..
#سمانه_صالحی
🍏 @Ayyezeh

Показано 20 последних публикаций.

67

подписчиков
Статистика канала