در دور دستها


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана



Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


من بارها زنبور قورت داده‌ام. و سالی حداقل دو بار یه پرنده می‌خوره به سرم. همیشه وقتی دارم سر یکی داد می‌زنم می‌خورم زمین. وقتی پیانو می‌زنم محاله درش رو انگشت هام بسته نشه. امکان نداره شب بخوام از رو ریل قطار رد بشم و یهو یه قطار بوق زنان نیاد طرفم، محاله موقع رد شدن از وسط محوطه‌ی چمن فواره‌ها کار نیفتن. هر نردبانی ازش رفتم بالا یه پله‌ش زیر پام شکسته. محاله ممکنه روز تولدم مریض نشم. هر بار سفر می‌کنم یه روز بعد از جشن می‌رسم به شهر. آخه آدم ممکنه به چندتا زن چاق بگه باردار شدنت مبارک؟

ریگ روان — استیو تولتز

@RainySouls


گاهی احساس می‌کردم که می‌خواهم به جایی بروم. جایی مرا می‌طلبید و مثل این بود که اگر به خط مستقیم پیش بروم و مدتی طولانی به این راه ادامه بدهم پشت آن خطی که آسمان و زمین به هم می‌رسند تمام جواب معما را خواهم یافت و آنجا زندگی تازه‌ای خواهد بود که هزار بار عمیق‌تر و پرشورتر از زندگی ماست. رویای شهر بزرگی را در سر داشتم مثل ناپل که قصرهای فراوان دارد و زندگی همه جنب‌و‌جوش و پر آواست. ولی خب، آدم از این رویاها زیاد می‌پروراند و آن وقت به نظرم رسید که حتی در کنج زندان هم می‌شود زندگی عمیق و پرشوری داشت.

ابله — فیودور داستایوسکی

@Moonchild_daily


کاش صدایت این‌جا بود. این‌جا بهار است. از حرف‌های زیادی خسته‌ام و همه‌ی حرف‌ها، زیادی است. ای کاش می‌توانستم هم‌اکنون ببینمت. بی‌حدیث و سخنی. همه‌ گونه پستی‌ها دارند خود را کامل می‌کنند. پیراهن‌ها اطو نمی‌شوند. همه‌چیز رو به پستی دارد. همه باید حماقت‌شان را استفراغ کنند و تویی که کاملی، که تنهایی. دوستت دارم. بیهوده نیست زیبایی‌ات. بیهوده نیست دوست داشتن تو. بیهوده نیست به رازها پرداختن.

درّاب مخدوش – محسن نامجو

@houseofnothing


گاهی اوقات چیزی که بیشتر از همه می‌خواهی این است که کسی به تو چیزی بگوید، هر چیزی؛ چون معنایش این است که تو مهمی. گاهی اوقات مسئله این نیست که تو مهم نیستی، بلکه این است که فقط دیده نمی‌شوی؛ چون درد اطرافیان تو را نامرئی می‌کند.

مغازه جادویی – دکتر جیمز آر.دوتی

@darkminddarkwall


اما چیزی که من دلم می‌خواست تاب خوردن از یک درخت سبز بود که برگ‌هایش خش خش کنند، باد غرب بوزد و ابرهای سفیدِ سفید به سرعت از بالای سر ما رد بشوند. تازه، نه فقط چکاوک‌ها، بلکه باسترک‌ها و توکاهای سیاه و سِهره های سینه سرخ و فاخته‌ها هم از چهار طرف نغمه سرایی کنند. بوته زار از دوردست پیدا باشد، با فرو رفتگی‌های سایه دار و خنک، اما نزدیک ما موج‌های بلند علفزار که در نسیم تاب بخورند، همین طور جنگل و صدای آب، و کل دنیا بیدار و سرشار از شادی.

بلندی‌های بادگیر – امیلی برونته
@DailyYue


چهره‌ی تو در برابر چشم‌های من است. صدایت در گوش‌هایم می‌پیچد. و کشش فکرها، مرا از نوشتن باز می‌دارد… به چه چیز فکرمی‌کنم؟ شاید به تو. قدر مسلم این است که به هر چه فکرکنم، از «تو» خالی نیست، از این گذشته، این روزها تنها موضوع فکر من «زندگی کردن» است. می‌خواهم زندگی کنم –به تمام معنا –می‌خواهم با تمام وجودم زندگی کنم، زندگی را بچشم، لمس کنم، در آغوش بگیرم. و طبیعی است که فکر کردن به زندگی، معنی دیگرش فکر کردن به تو است.

مثل خون در رگ‌های من – احمد شاملو

@yummexwy


او با خودش هم در نبرد بود. من آن را دیدم و شنیدم. من، راز غیرقابل درک روحی بدون محدودیت، بدون ایمان و بدون ترس را دیدم که کورکورانه با خودش در نبرد بود.

دل تاریکی – جوزف کنراد

@daisieshills


یه تعداد از جواب ها رو میذارم


این پیام رو فور کنید تا بر اساس وایبی که میدید یه تیکه از یه کتاب رو بهتون نسبت بدم۫ 𝅄

تا فردا ساعت ۶ عصر
Me

اگه پرایوت شر کردید اینجا بفرستید: here


منی که هر جا می‌رفتم
‏باز کنار او بودم.

‏طارق طوفان- فارسی سیامک تقی‌زاده.


نمی‌شود که تو باشی، من عاشقِ تو نباشم
نمی‌شود که تو باشی درست همین‌طور که هستی و من، هزاربار خوب‌تر از این باشم و باز، هزار بار عاشق تو نباشم.
نمی‌شود، می‌دانم نمی‌شود که بهار از تو سبزتر باشد.

یک عاشقانه‌ی آرام – نادر ابراهیمی


آخر با جیب خالی که نمی‌شود قمار کرد. آدم باید پولی داشته باشد که ببازد.

قمارباز – فیودور داستایوسکی


من بارها زنبور قورت داده‌ام. و سالی حداقل دو بار یه پرنده می‌خوره به سرم. همیشه وقتی دارم سر یکی داد می‌زنم می‌خورم زمین. وقتی پیانو می‌زنم محاله درش رو انگشت هام بسته نشه. امکان نداره شب بخوام از رو ریل قطار رد بشم و یهو یه قطار بوق زنان نیاد طرفم، محاله موقع رد شدن از وسط محوطه‌ی چمن فواره‌ها کار نیفتن. هر نردبانی ازش رفتم بالا یه پله‌ش زیر پام شکسته. محاله ممکنه روز تولدم مریض نشم. هر بار سفر می‌کنم یه روز بعد از جشن می‌رسم به شهر. آخه آدم ممکنه به چندتا زن چاق بگه باردار شدنت مبارک؟

ریگ روان — استیو تولتز




‏از آن آدم‌هایی بود که حتی اگر فقط درباره‌ی آب‌وهوا هم با او حرف می‌زدی، باز هم با لبخند از او جدا می‌شدی.

— ‏جزء از کل


من وقتی تو را می‌بینم باله جنباندن هزار شاه‌ماهی را در دلم احساس می‌کنم.

- ناتمامی

Показано 16 последних публикаций.

14

подписчиков
Статистика канала