#قسمت_سی_و_هشتم
#دل
#فاطیما_مددی
#لیانا
#کپی_ممنوع
ارغوان همین که می بیند سعید دست بالا برده اش را پایین می آورد نیشخندی می زند و می گوید:
ارغوان:
_چیه؟ ترسیدی؟ تا تو باشی و دیگه به پر و بال من نپیچی، حالام بهت گفته باشم آقا سعید این بار آخرمِ که بهت هشدار میدم.
سعید که میان حرف های ارغوان روی صندلی نشسته بود و پاهایش را میز دراز کرده بود، در برابر حرف های ارغوان هیچ عکس العملی نشان نداد و در ذهن خود جواب حرف های ارغوان را داد. ارغوان که دیگر داشت میرفت پاهای دراز شده سعید را دید با کیف دستی مشکی اش که حسابی به پالتوی بنفشش می آمد، روی پای سعید زد و با اخم گفت:
_جمع کن خودت و.
سعید همین که دید ارغوان حواسش نیست دو انگشت دستش را به نشانه اسلحه بالا آورد و روبه ارغوان نشانه گرفت و با صدای محکم در تیر فرضی اش را به ارغوان زد و او را دز ذهن خود به کام مرگ فرستاد.
.......................................
#ارغوان
اعصابم به شدت از دست سعید داغون بود و اگر دوستش نداشتم قطعا تا حالا کشته بودمش یا شاید هم طلاقش می دادم. اما، چه کنم که هر چه می کنم نمی توانم این عشق لعنتی را در دلم خاموش کنم. اکرم را دیدم که هنوز کنار ماشین ایستاده است.
راننده در ماشین بی ام و سفید رنگی را که پنج ماهی می گذرد خریده ام را باز کرد و سوار ماشین شدم، قرار است با اکرم نزد پیرزنی بروم
به خونه ای درب داغون رسیدیم از همونجا لرز به اندامم افتاد.
_اکرم مطمئنی همینجاست؟؟اینجا که خیلی خرابه.
_اره خانوم همینجاست...
رانند در ماشین رو برام باز میکنه از ماشین پیاده میشم دوباره نگاهی به دور اطرافمم میکنم یه کوچه ای خلوت حتی یه پرنده هم پر نمیزنه با ترسی که درون چشمام اشکار بود به اکرم زل می زنم
اکرم دستش را بالا می برد و به زنگ اویزانی می رساند ان را فشار میدهد
ولی حتی صدایی از خود در نمی اورد
اکرم نگاهی به من می اندازد و میگه:
_خانوم فکر کنم خونه نیست
_اخه احمق زنگش خرابه نمی فهمی؟
یه عذر خواهی زیر لب می کند و چند بار با مشت به در می کوبد.
#دل
#فاطیما_مددی
#لیانا
#کپی_ممنوع
ارغوان همین که می بیند سعید دست بالا برده اش را پایین می آورد نیشخندی می زند و می گوید:
ارغوان:
_چیه؟ ترسیدی؟ تا تو باشی و دیگه به پر و بال من نپیچی، حالام بهت گفته باشم آقا سعید این بار آخرمِ که بهت هشدار میدم.
سعید که میان حرف های ارغوان روی صندلی نشسته بود و پاهایش را میز دراز کرده بود، در برابر حرف های ارغوان هیچ عکس العملی نشان نداد و در ذهن خود جواب حرف های ارغوان را داد. ارغوان که دیگر داشت میرفت پاهای دراز شده سعید را دید با کیف دستی مشکی اش که حسابی به پالتوی بنفشش می آمد، روی پای سعید زد و با اخم گفت:
_جمع کن خودت و.
سعید همین که دید ارغوان حواسش نیست دو انگشت دستش را به نشانه اسلحه بالا آورد و روبه ارغوان نشانه گرفت و با صدای محکم در تیر فرضی اش را به ارغوان زد و او را دز ذهن خود به کام مرگ فرستاد.
.......................................
#ارغوان
اعصابم به شدت از دست سعید داغون بود و اگر دوستش نداشتم قطعا تا حالا کشته بودمش یا شاید هم طلاقش می دادم. اما، چه کنم که هر چه می کنم نمی توانم این عشق لعنتی را در دلم خاموش کنم. اکرم را دیدم که هنوز کنار ماشین ایستاده است.
راننده در ماشین بی ام و سفید رنگی را که پنج ماهی می گذرد خریده ام را باز کرد و سوار ماشین شدم، قرار است با اکرم نزد پیرزنی بروم
به خونه ای درب داغون رسیدیم از همونجا لرز به اندامم افتاد.
_اکرم مطمئنی همینجاست؟؟اینجا که خیلی خرابه.
_اره خانوم همینجاست...
رانند در ماشین رو برام باز میکنه از ماشین پیاده میشم دوباره نگاهی به دور اطرافمم میکنم یه کوچه ای خلوت حتی یه پرنده هم پر نمیزنه با ترسی که درون چشمام اشکار بود به اکرم زل می زنم
اکرم دستش را بالا می برد و به زنگ اویزانی می رساند ان را فشار میدهد
ولی حتی صدایی از خود در نمی اورد
اکرم نگاهی به من می اندازد و میگه:
_خانوم فکر کنم خونه نیست
_اخه احمق زنگش خرابه نمی فهمی؟
یه عذر خواهی زیر لب می کند و چند بار با مشت به در می کوبد.