Novel Nisti 1


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


💚رمان نیستی فصل اول،به قلم تهمینه✍🏻📃
(این دنیاپراز واقعیت مخوفیست که مانندآواربرسرت نازل میشودکسی چه میداندآن گوشه وکنارچه کسانی مخفیانه به تو مینگرندوقصدآزارت رادارند...
نترس تو خداراداری واین بس است ؛
💛همه ازنیست آمده ایم و به نیست میرویم🚶🕳️

Связанные каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


روح خبیث وجود نداره🙂🤍..

Author Tahmineh💚...


Author Tahmineh💚...

توضیح احضار روح👻


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
احضار روح👻


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
باز باران ...🌧️
این بار بی ترانه ..!!
🎵⛈️

Author Tahmineh💚...


Author Tahmineh💚...

داشتم به پیشرفت رمان فکر میکردم که تکرار عدد
12:12
دیدم 😱😍


#نومرولوژی
#درخواستی

عدد فرشته ای 12 یک پیام از فرشته ها یتان است تا با عادات کهنه که نیاز به تغییر دارند از مسیرتان بازنمانید. این پیام به شما می گوید تا به تجربیات تازه با خوش بینی نگاه کنید که تاثیرات مطلوب و مثبت و فرصت ها را پدید خواهند آورد. این پیام در کسب اهداف و الهامات کمک می کند و به شما اجازه می دهد تا "کهنه" را با "نو" جایگزین کنید.

هنگامی که عدد فرشته ای 12 پدیدار می شود، فرشته هایتان می گویند که به راه های مختلف نظر کنید تا خانه و محیط زندگی تان را ارتقا ببخشید. فرشته ها شما را تشویق می کنند تا خودتان (و اطرافتان) را با عشق و خوشنودی و سبک روحی، احاطه کنید.

عدد فرشته ای 12 پیامی از فرشته های شماست تا به شما تضمین دهد که آنچه بر جهان هستی بر می انگیزانید و ایجاد می کنید از یک طبیعت و ماهیت مثبت است.

از شما خواسته شده است تا بر مسیر مثبت بمانید و از مهارتها، استعدادها و تواناییهای طبیعی و ذاتی تان در حد نهایت برای منفعت و خیر خودتان و دیگران، استفاده کنید.


بعضی وقتا میگم کاش مامانم بیشتر منو میفهمید 🏃‍♀

Author Tahmineh💚...


Author Tahmineh💚...
نظری چیزی 🚶‍♀


#تئــوری

یه تئوری افسانه‌ای ژاپنی میگه:
اگه تو این زندگی ارزویی براورده نشده حتما تو زندگی قبلی بهش رسیدیم و دیدیم خوش نمیگذره.
غصه‌شو نخور... ;)

•• Author Tahmineh💚...


اسم این دختربچه۱۱ ساله "مری بل" هستش که سال 1968، "مارتین براون" 4 ساله رو خفه کرد و جنازش رو قایم کرد.🔪

هیچکس شک نمیکرد پشت صورت این عروسک کوچولوی موخرمایی، یه قاتل ترسناک پنهان شده باشه 😐

- پس دوماه بعد، یه پسر 3 ساله بنام "برایان هاو" رو دزدید و تموم موهاشو کند ، روی ران پاش بریدگی های عمیقی ایجاد کرد و بخش هایی از پوست الت تناسلیش رو کند و با قیچی حرف M رو روی شکمش حک کرد‌، و بعد بدن نیمه جونش رو توی خرابه ای اطراف نیوسکل انگلیس رها کرد‌

برایان بر اثر درد و خونریزی تو خرابه مرد و جسدش رو زمانی پیدا کردن که علف های هرز دور دستوپاش پیچیده بودن.💀


🤍🗝 Author Tahmineh💚...






#پارت34

##part34

همه توی سکوت نگاهم میکردن بعد از مدتی مامان دستم و کشید و همینطور که به سمت اتاق میکشید گفت :پاشو دختر یه دوش بگیر از این حال در بیای
همراه با مامان وارد اتاق شدم هنوز تعادل نداشتم و تلو تلو
میخوردم مامان دست به سینه رو به روم ایستاد و گفت :همه جا باید ثابت کنی که کم داری ؟!
بی توجه به مامان که دنبال بحث بود به سمت حموم رفتم ، مامان سریع دستم و گرفت و انگشت اشاره اش و به نشونه ی تحدید مقابلم گرفت
مامان : حواست و جمع کن ، فک نکنی نفهمیدم این چند وقت رفتارت عوض شده کافیه کوچک ترین چیزی ازت ببینم تا به بابات بگم
با چشم های بی روح و خسته ام به صورت مامان زل زده بودم
مامان وقتی سکوتم و دید چیزی نگفت و از اتاق خارج شد کلافه نگاهی به اطراف انداختمو وارد حموم شدم زیر دوش ایستادم
با برخورد اب روی تنم تازه فهمیدم چقدر بدنم کوفته اس
تازه متوجه ی کبودی های روی پام شدم این کبودی ها غیر عادی بود
سرگیجه باعث شد یکی از دستم هام و روی دیوار ستون خودم کنم ، اروم روی زمین نشستم و پاهام و توی بغلم جمع کردم سرمو روی پاهام گزاشتم و سعی کردم همه چیو از اول مرور کنم
با اینکه فقط چند روز از این اتفاقات عجیب میگذشت برای من انگار هر دقیقه یک عمر بود
به زحمت صحنه هارو به یاد میاوردم حافظه ام به شدت ظعیف شده بودو برای یاداوری خیلی چیز ها زمان زیادی صرف شد
کی برنامه ی اون سفر کذایی و چیده بود ؟
چرا زمانی من و ایلین با خبر شدیم که برنامه ها‌چیده شده بود؟
چرا به هزار مسجد رفتیم یه روستایی کوچیک که جای دیدنی زیادی نداشت ؟
چرا علی پیشنهاد رفتن به برکه رو بهم داد ؟
چرا زمانی که علی اون سگ و پید به سمتش حمله کرد ؟!
چرا صبح روز بعدش سورنا به خونه ی ما اومد ؟
همینطور سوال ها یکی یکی از هم پیشی میگرفتن و کم کم خیلی چیز ها برام روشن شد
همش یه بازی بود
من داشتم بازی میخوردم ...
شایدم داشتم به جنون نزدیک میشدم


...


🕳🚶‍♀


حوصله ام سر رفته

Author Tahmineh💚...


00:00❤️


۲۲:۲۲∅


تازه میفهمیدم رویا از جایی می‌آید و واقعیت از جایی دیگر.
رویا مال دیگران است و واقعیت مال خودمان!
رویاها مشترک‌اند اما موقع رو به رو شدن با واقعیت تنهای تنهاییم...


📕#ماه_کامل_میشود
✍#فریبا_وفی


Author Tahmineh💚...





Показано 20 последних публикаций.

219

подписчиков
Статистика канала