یکی از آشناهامون امروز فوت کرد.
گریه کردم. خیلی گریه کردم و نزدیک هفت ساعت تمام کنار پدر و مادرم نشستم که تنها نباشن و هر دقیقه یک بار گوشی بابام زنگ خورد، با هر تلفن بابام گریه کرد و با هر تماس جملهی فلانی فوت کرد، برام تکرار شد.
ولی یهو زل میزنم به دیوار و به کل قضیه که فکر میکنم، میبینم که خیلی غریب و دور و عجیبه. مردن بهش نمیاد و انتظار دارم از پشت دیوارا بیاد بیرون و بگه: پیشته! شوخی کردم.
گریه کردم. خیلی گریه کردم و نزدیک هفت ساعت تمام کنار پدر و مادرم نشستم که تنها نباشن و هر دقیقه یک بار گوشی بابام زنگ خورد، با هر تلفن بابام گریه کرد و با هر تماس جملهی فلانی فوت کرد، برام تکرار شد.
ولی یهو زل میزنم به دیوار و به کل قضیه که فکر میکنم، میبینم که خیلی غریب و دور و عجیبه. مردن بهش نمیاد و انتظار دارم از پشت دیوارا بیاد بیرون و بگه: پیشته! شوخی کردم.