سیمین خوانی


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


instagram.com/reading_simin
◾Contact us: @Siavash_rad1

Связанные каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
۲۸ مرداد سال‌روز درگذشت سیمین بهبهانی


◼️ سیمین خوانی
@Reading_simin


جان‌‌باز


«جان_باز»٬ یک تعارف شیرین
اما حقیقتی به سزا تلخ
جام عسل، عجین شده با زهر
شیرینِ برنیامده با تلخ

تلخ است از بهارِ جوانی
تا برگ‌ریزِ پیری و سستی
ماندن به انتظار محبّت
بی ‌دست ‌و پا به کُنجِ سرا، تلخ.

ای زنده‌مُردگانِ شکیبا
نشناختند قدر شما را
کس رغبتی نکرد که پُرسد:
«شد کامتان به خیره چرا تلخ؟»

در آرزوی مرگ و رهایی
آتش به جان خویش فِکندید
شد اشکِ شور و ریخت به چشمم
آبی که شد به کامِ شما تلخ

یک روز در برابر دشمن
آن سینه‌ی سِتَبر، سپر شد
از آن خطر چه مانده به خاطر
جز هیچ و پوچِ خاطره‌ها، تلخ!

از این نخوانده‌درس، طبیبان
عاقل شفا امید ندارد
اینان بری زِ فایده هستند
هرچند جملگی چو دوا تلخ.

لعنت به جنگ و نفرت و ننگش
آتش به جانِ ناخن و چنگش
شد تلخ از مزاج شرنگش
چون کام خلق، کام خدا، تلخ...

اسفند ۸۷

سیمین بهبهانی


◼️ کانال تلگرام و صفحۀ اینستاگرام
سیمین خوانی:

@Reading_simin
● instagram.com/Reading_simin


عکس: یغما گلرویی


◼️ سیمین خوانی
@Reading_simin


عید آمد و می‌رود / بی پیک و پیام تو
صد نامه گشوده‌ام / بی یک گل نام تو

آب از سر شرم شد / این جان که به سادگی
تقدیم تو شد، ولی / مِی دید به جام تو!

می‌خواستمت به جان / اما تو نخواستی
گوهر نشد ای صدف! / این قطره به کام تو

با صیدِ گریزخو / کوشیدنت آرزو
شادی ندهد تو را / این آهوی رام تو

این بند زِ پای من / مگشای! که بسته‌ام
پیمان دوام خود / با گوشه‌ی دام تو

برخیز! که آتشی / می‌باید و، دیر شد
سرد است سرای من / برف است به بام تو

بگذار که گویمت: / «هر باده که می‌کشی
در غیر حریم من / می‌باد حرام تو!»

نه! نه! که ز من همان / زیبد که دعا کنم
کز جام طرب دمد / خورشید به شام تو

هر غنچه گشوده شد / چون نامه‌ی دوستان_
عید آمد و می‌رود، / بی پیک و پیام تو...

فروردین ۶۱

سیمین بهبهانی

عید آمد و می‌رود... | از دفتر: دشت ارژن


◼️ کانال تلگرام و صفحۀ اینستاگرام
سیمین خوانی:

@Reading_simin
● instagram.com/Reading_simin


◼️ سیمین خوانی
@Reading_simin


دلا! زان‌رو نیفتادم چو اشک از دیده‌ی مردم
که خون بگریستم بر دیده‌ی موییده‌ی مردم

ز خشمِ این‌که خونِ زردرویان می‌خورَد مُنعم
چو آتش سرخ‌رو گردیده‌ام در دیده‌ی مردم

نشاطِ پایدارِ دل، گریزان می‌شود از من
چو دستِ فتنه برچیند بساط چیده‌ی مردم

مرا رنجوری از دردِ دلِ خود نیست ای یاران!
که من افسرده‌ام از خاطرِ رنجیده‌ی مردم

چو گفتند از زبانِ خانه‌بردوشان سخن گویم
به گوشِ جان شنیدم گفته‌ی سنجیده‌ی مردم

به باطن جان بَرم بر لب، به ظاهر خنده‌ی شیرین
مگر شادی ببخشم بر دلِ غمدیده‌ی مردم

کِشد با قیمتِ جان، فقر دست از دامنِ کشور
که آسان حل نگردد مشکلِ پیچیده‌ی مردم

ز سازِ طبع بنوازم «رباب» آهنگِ نظم آن‌سان
که جوید نظمِ نو٬ نظمِ زِ هم ‌پاشیده‌ی مردم.

سیمین بهبهانی

رباب تمدن | از دفتر: شبیخون


◼️ کانال تلگرام و صفحۀ اینستاگرام
سیمین خوانی:

@Reading_simin
● instagram.com/Reading_simin


◼️ سیمین خوانی
@Reading_simin


همچون نسیم بر تن و جانم وزید و رفت
ما را چو گل دمی به سوی خود کشید و رفت

بر دفتر خیال پریشان من شبی
با کِلکِ عشق، خطّ تمنا کشید و رفت

در آسمان خاطرم آن اختر امید
دردا که چون شهاب طلایی دوید و رفت

برگو، خدای را، به دیارِ که می دمد
آن صبح کاذبی که به شامم دمید و رفت

یادِ شکیب سوزِ تو - ای آشنا - شبی
در موج عطرِ بستر من آرمید و رفت

در آفتاب لطف تو تا دیگری نشست
چون سایه عاشق تو به کنجی خزید و رفت

ترسم چو باز آیی و پرسم ز عشق خویش
گویی چو شور مستی ام از سر پرید و رفت

سیمین! اگرچه رفت و تو تنها شدی ولیک
این بس که در دلت شرری آفرید و رفت.

سیمین بهبهانی

شهاب طلایی | از دفتر مرمر


◼️ کانال تلگرام و صفحۀ اینستاگرام
سیمین خوانی:

@Reading_simin
● instagram.com/Reading_simin


◼️ سیمین خوانی
@Reading_simin


مرا امشب ای زن٬ دمی همزبان شو
که تا قصه‌ی درد خود بازگویم
تو را گویم آن غم که با کس نگفتم
که گر راز گویم به همراز گویم.

تو را دانم ای زن گر افتد گزندی٬
پناهی نداری مگر بازوانم_
دریغا! از این ماجرا شرمگینم
که خود بی‌پناهم٬ که خود ناتوانم...

چه دردی‌ست٬ آوخ٬ چه درد گرانی
پیِ لقمه‌یی نان٬ به هر سو دویدن!
برِ ناکسانِ دغل ایستادن
به پای فرومایه‌مردم خمیدن!

بسا روزگاران که طی شد ز عمرم
که با خون دل خنده بر لب نهادم!
دریغا٬ که با سُفلگی خو گرفتم
ز بس سُفلگان را به پای اوفتادم!

«رئیس» است او٬ کارمند وِیَم من_
غلط رفت! من بنده‌یِ پست اویم!
که غیر از خطایش٬ صوابی نبینم
که غیر از رضایش٬ رضایی نجویم!

ندانم خطا٬ باز٬ از من چه سر زد
که امروز بار دگر خشمگین شد
ز جا جَست ناگه خروشان و جوشان
دو چشمش پر از خون٬ رخش پر ز چین شد

چنان ناسزا گفت کز خویش رفتم
پریشان شدم زان‌همه هرزه‌گویی
به نرمی نگاهی به هرسو فکندم
گریزنده از بیم بی‌آبرویی

نهانی٬ ز رحم و ز رقّت٬ نشانی
به چشمان یاران همکار دیدم.
سراپای من شعله‌ی خشم و کین شد
ز دل ناله‌یی آتشین برکشیدم.

لبم باز شد تا به فریاد گویم،:
چه نازی که این منصب و پایه‌ داری؟_
از آن در چنین پایه‌یی استواری
که از پستی و سُفلگی مایه داری!

کدامین هنر داری از من فزون‌تر
مگر دزدی و ژاژخاییّ و پستی؟
تو را گر نبود این هنرها که گفتم٬
نبودی در این پایه کامروز هستی...!

ولی زان‌همه گفته‌ها برنیامد
ز لب‌های خشکم مگر دود آهی؛
که دانسته بودم که نان خواهد از من
زن خسته‌یی٬ کودک بی‌گناهی.

چو دل بسته بودم بدین زندگانی٬
ز آزادی و بی‌نیازی گسستم_
فرومایگی بین که طبع غنی را
به پایِ فرومایه‌مردم شکستم!

کنون بهرت آورده ام نان _ چه نانی:
ز خواریّ و از بندگی حاصل من!
خورش گر ندارد٬ مکن ناسپاسی
که آغشته٬ ای زن! به خون دل من.

سیمین بهبهانی

کارمند | از دفتر جای پا


◼️ کانال تلگرام و صفحۀ اینستاگرام
سیمین خوانی:

@Reading_simin
● instagram.com/Reading_simin


◼️ سیمین خوانی
@Reading_simin


خورشیدِ زلف‌نارنجی! کِی آفتاب خواهی‌کرد؟
این برف‌های چرکین را کی آبِ‌آب خواهی کرد؟

توفانِ اَخم ‌بر ابرو! کِی این سرای وحشت را
با ساکنانِ ارواحش از پِی خراب خواهی‌کرد؟

دریای چشم‌زنگاری! با نطفه‌ی کدامین وصل
شن‌ریزه‌ی صدف‌ها را دُرّ ِ خوشاب خواهی کرد؟

ابرِ سِتَبرِ پُرباران! در برکه‌ی کدامین دشت
با موجِ چرخی‌یِ لغزان رقصِ حباب خواهی‌کرد؟

ای تاک! دَلو و آب است این صد دست و صد رَسَن داری
کِی خوشه‌های نارس را پُر شهدِ ناب خواهی‌کرد؟

ای آسمان! سرِ خفتن با یارِ مهربان دارم
گهواره‌ی کمانت را کِی جای خواب خواهی‌کرد؟

آه ای دلِ تُهی‌دستم! مهمان که می‌رسد از راه
با سکّه‌ی کدامین قلب نُقل و شراب خواهی‌کرد؟

ای شهسوارِ رؤیایی! می‌گویی و نمی‌آیی
با این درنگ می‌میرم پس کِی شتاب خواهی‌کرد؟

گر بگذری به دیدارم تمثالِ عشق خواهد‌شد
نقشی که از منِ کولی در دیده قاب خواهی‌کرد.

اسفند ۶۹

سیمین بهبهانی

خورشیدِ زلف‌نارنجی | از دفتر یک دریچه آزادی


◼️ کانال تلگرام و صفحۀ اینستاگرام
سیمین خوانی:

@Reading_simin
● instagram.com/Reading_simin


◼️ سیمین خوانی
@Reading_simin


گفتم مگر به صبر فراموش من شوی
کی گفتم آفت خرد و هوش من شوی

فریاد را به سینه شکستم که خوشترست
آگه به دردم از لب خاموش من شوی

سوزد تنم در آتش تب، ای خیال او
ترسم بسوزمت چو هماغوش من شوی

ای اشک، نقش عشق وی از جان من بشوی
شاید ز راه لطف خطا پوش من شوی

سیمین ز درد کرده فراموش خویش را
اما تو کی شود که فراموش من شوی؟

سیمین بهبهانی


◼️ کانال تلگرام و صفحۀ اینستاگرام
سیمین خوانی:

@Reading_simin
● instagram.com/Reading_simin


◼️ سیمین خوانی
@Reading_simin


رخ نغز و دل گرم و لب شیرین داری:
گر کسی حُسن، یکی داشت، تو چندین داری

چنگ در پرده‌ی عشاق زن، ای چنگی ِ عشق!
که درین پرده عجب پنجه‌ی شیرین داری!

دامن آلوده به خون تو شد، ای دل، غم نیست
که به بزم شب خود سفره‌ی رنگین داری

حالم، ای چشمه‌ی جوشنده! به شب می‌دانی
که خود از سنگ سیه بستر و بالین داری

امشب، ای شمع، بسوز از غم و دردم که تو هم
با من سوخته جان الفت دیرین داری

آسمانا! ز ستم‌های تو خورشید گرفت
دامنت سبز! جگر گوشه‌ی خونین داری

تو که خود عاشق و دیوانه‌ی یار دگری
کی خبر از دل دیوانه‌ی سیمین داری؟

سیمین بهبهانی

سفره‌ی رنگین | از دفتر چلچراغ


◼️ کانال تلگرام و صفحۀ اینستاگرام
سیمین خوانی:

@Reading_simin
● instagram.com/Reading_simin


◼️ سیمین خوانی
@Reading_simin


بگذار که در حسرت دیدار بمیرم
در حسرت دیدار تو بگذار بمیرم
دشوار بود مردن و روی تو ندیدن
بگذار به دلخواه تو دشوار بمیرم

بگذار که چون ناله‌ی مرغان شباهنگ
در وحشت و اندوه شب تار بمیرم
بگذار که چون شمع کنم پیکر خود آب
در بستر اشک افتم و ناچار بمیرم

می‌میرم از این درد که جان دگرم نیست
تا از غم عشق تو دگربار بمیرم
تا بوده‌ام، ای دوست، وفادار تو بودم
بگذار بدانگونه وفادار بمیرم.

سیمین بهبهانی

وفادار | از دفتر مرمر


◼️ کانال تلگرام و صفحۀ اینستاگرام
سیمین خوانی:

@Reading_simin
● instagram.com/Reading_simin


◼️ سیمین خوانی
@Reading_simin


اگر چه باز نبینم به خود کنار تو را
عزیز می‌شمرم عشق یادگار تو را

در این خزان جدایی به بوی خاطره ها
شکفته می‌کنم از نو به دل بهار تو را

زبان شعله به گوشم به بی قراری گفت
حدیث سستی قول تو و قرار تو را

ز من جدا شده‌یی همچو بوی گل از گل
منی که داده‌ام از دست، اختیار تو را

شدی شراب و شدم مست بوسه‌ى تو شبی
کنون چه چاره کنم محنت خمار تو را؟

به سینه چون گل عشقت نمی‌توانم زد
به دیده می شکنم خار انتظار تو را

چو بوی گل چه شود گر شبی به بال نسیم
سبک برایم و گیرم ره دیار تو را

همان فریفته سیمین با وفای توام
اگر چه باز نبینم به خود کنار تو را

سيمين بهبهانى


◼️ کانال تلگرام و صفحۀ اینستاگرام
سیمین خوانی:

@Reading_simin
● instagram.com/Reading_simin

Показано 20 последних публикаций.

1 010

подписчиков
Статистика канала