من آدمیم که بخش اعظم زندگیم رو استرس تشکیل میده ولی هیچوقت این استرس رو جلوی خانوادم بیان نکردم یعنی اینجوری بوده که یا حالت هایی که به خاطر استرس بهم دست میده رو دیدن یا مشکل هایی که به خاطر استرسم برام به وجود اومده ولی هیچوقت به زبون نیاوردم که من استرس دارم.
ولی امشب اونقدری به خاطر فردا که اولین آزمون مستمرم هست استرس داشتم که فقط تونستم یه درس بخونم و واسه درس های بعدی تنها کاری که تونستم بکنم این بود که به کتاب جلو روم نگاه کنم و این وضعیت انقدر اعصابم رو به هم ریخت که مامانمو صدا کردم گفتم بچت داره اعصابمو به هم میریزه یه کاریش بکن و مامانم اینجوری بود که کدوم بچم؟ چیشده مگه؟
به خودم اشاره کردم و گفتم که من همیشه در بهترین حالت ساعت دو میخوابم یعنی از همین حالا تا ساعت دو وقت دارم بخونم و اگر شروع کنم قطعا میرسم بخونم چون درس هارو بلدم و فقط نیاز به دوره دارم ولی انقدر استرس دارم که حتی نمیتونم بیشتر از اون یه درس ادامه بدم و این اولین باری بود که قشنگ جلوش به زبون آوردم که آره من استرسم انقدر شدیده که هیچ کاری نمیتونم بکنم.
*این متن واسه ساعت یازده بود.
ولی امشب اونقدری به خاطر فردا که اولین آزمون مستمرم هست استرس داشتم که فقط تونستم یه درس بخونم و واسه درس های بعدی تنها کاری که تونستم بکنم این بود که به کتاب جلو روم نگاه کنم و این وضعیت انقدر اعصابم رو به هم ریخت که مامانمو صدا کردم گفتم بچت داره اعصابمو به هم میریزه یه کاریش بکن و مامانم اینجوری بود که کدوم بچم؟ چیشده مگه؟
به خودم اشاره کردم و گفتم که من همیشه در بهترین حالت ساعت دو میخوابم یعنی از همین حالا تا ساعت دو وقت دارم بخونم و اگر شروع کنم قطعا میرسم بخونم چون درس هارو بلدم و فقط نیاز به دوره دارم ولی انقدر استرس دارم که حتی نمیتونم بیشتر از اون یه درس ادامه بدم و این اولین باری بود که قشنگ جلوش به زبون آوردم که آره من استرسم انقدر شدیده که هیچ کاری نمیتونم بکنم.
*این متن واسه ساعت یازده بود.