از "دردنامه" دکتر سروش، که هیچ دوایی از او نخیزد!
✍ #علیصاحبالحواشیاین نامهی چون همیشه فاخرِ دکتر سروش، "دردنامه" بود. از این دردنامهها زیاد نوشتهاند، هرچند نه بدین فاخری!
ما را در این طوفانبلا "فهمنامه" باید، والا از "دردنامه" چه برآید؟!
من چشم آن داشتم تا ذهن فرهمند دکتر سروش، از "فهم" بگوید و الا "درد" را که همگان با جانوتن خویش میکشیم، به زاری و ریش.
پرسشهای بسیاری بود که جا داشت دکتر سروش بدان میپرداختند:
• چرا "دینداریِ" متولیان حکومتدینی، هیچ رشحهای از شفقت و اخلاق ندارد؟
• دینداریِ بیشفقت و اخلاق چگونه ممکن میشود؟
• مگر میشود به قاطبه روحانیتِ امروز ایران، نسبت "بیدینی" داد؟! که یا در میدان جلادتِ مشئوم، تیز میتازند یا سکوت به رضا پیشه کردهاند!
• اگر "علمدین"، "تو را از تو بِنَستاند"، پس به چه کار آید؟
• چرا سیاستدینی هیچ فرقی با سیاستِ "شهریار" ماکیاولمنشِ بیدین ندارد؟
َ• پس دین در میدان سیاست چکاره است؟ آیا هیچکارهای بیش نیست؟!
• آیا واقعا "سیاست ما عین دیانت ما"ست؟! اگر چنین باشد آیا نباید گفت که "کفر از آن دین، به بود صدبار"!!
• کجای "داعش" معیوب بود تا در اِتِّباع دین و سنتنبوی - که احدی از مراجعاسلام نتوانست بر او خردهای گیرد - سر از تبهکاریِ بیمهارِ خونی درآورد؟
• آیا سنتنبوی همین سیره داعش و رویه ولایتفقیه نبود؟!
• چگونه است که دشمنانِ امامیهی همان "داعشِسنی"، در شقاوت و قساوت و بیرسمی، چندان کم از او ندارند؟!
• چه نسبتی بین دین و "هویتدینی" هست، تا هرگاه دین بر مسند قدرت مینشیند، انگار که این "هویتدینی" است که فرمان میراند، شاید که نه "دین"؟ یا که این خودِ دین است که در جلد "هویتدینی"، دستتطاول بر "انسان" و انسانیت میگشاید، از برای قدرت و سطوت!
این قریب به نیمقرن، بوته گداخت سهمگینی شد که در او - چه خوش بداریم چه نه - "دینِ" ایرانیان را سوخت، دود کرد و به هوا فرستاد! آیا این سوختن و دودشدن روا نبود؟ حق نبود؟
• آخر اگر حاصل آن تهجدها و اعتکافها و استغفارها و ابتهالها، این سرهنگیهای بیمروت و آن جلادیهای بیشفقت و این قساوتهای بیفسوس باشد، چه میتوان گفت در حق "دین"ای که برکشنده آن سوزوگدازها بوده است؟!!!
• آیا مردم حق ندارند رقم مغلطه و دروغ بر همه آن دواعی کشند، و خرمن صدر تا ذیل اسلام و مسلمانی را به دروغ و فریب مُنتَسب دارند، چنانکه غالبا میدارند؟!
• "دینِ" معیشتاندیش، که صورت غالب مسلمانی است، به چهکار بشر میآید؟ تبهکاریش به کنار، که دهههاست مبتلایش هستیم!
• نقش "دینِ" معرفتاندیش و تجربتاندیش، در این میانه چیست؟ جز گلیم خویش بهدر بردن از موج؟ که خود فرومایگی و نکبتی است! یا که اصلا دین معرفتاندیش و تجربتاندیش نداریم، بل "تذوقهایی" را این نام کردهایم تا بتوان گفت مولانا اگر کافری رواقی یا نوافلاطونی بود، همین بحر مواج معانی میشد که در "رنگِ مسلمانی"اش شد؛ او مربای اسلام و شرف مسلمانی نبود، شرفِ خودش بود، که بود!
ما کشتگان دردیم، ما را "دردنامه" بهکار نیاید، ما "فهم" خواهیم تا راه رهایی جوییم.
دکتر سروش گرامی که حق معلمی بر بسیاری از ما داری، دیگر "دردنامه" ننویس! "فهمنامه" بنویس، اگر توانی، تا بر چشم و دل نهیم و بهجان خوانیم و آموزیم!
کانال نویسنده