من توی زندگی قبلیم قطعا یه آهنگساز و نوازنده بودم که خودش با وسواس ساز هاش رو میساخت و اسمشو حک میکرد روشون.
از مردم به تنهایی پناه بردم و یه کلبه دنج روی یه تپه ساختم توی جایی مثل انگلیس...
احتمالا عاشق بودم اما هیچ وقت ازدواج نکردم.هر صبح کمی شعر میخوندم و هر شب با متنهای ادبی بزرگان ادب ایران و جهان به خواب میرفتم.
یه کتابخونه بزرگ داشتم که به شاگرد هام ازش کتاب قرض میدادم و هفته ای یک روز میرفتم توی شهر و توی یه محیط عین یه کلیسای قدیمی به بچه های ضعیف به صورت رایگان آموزش موسیقی میدادم و بعد از ظهر ها هم روی تپه واسه حیوونایی که وجود داشتن آب و غذا میبردم.
آخر شبها هم ابزار و وسایل نجوم رو بر میداشتم میرفتم ستاره ها رو نگاه کنم...
در نهایت یک شب مهتابی کنار گلهام توی گلخونه و وقتی ماه با زیبایی تمام میتابید و شب اندوه بارم رو روشن میکرد، از غم صبح رو ندیدم.
تو متن گزارش هم می نوشتند: مرگ طبیعی!
از مردم به تنهایی پناه بردم و یه کلبه دنج روی یه تپه ساختم توی جایی مثل انگلیس...
احتمالا عاشق بودم اما هیچ وقت ازدواج نکردم.هر صبح کمی شعر میخوندم و هر شب با متنهای ادبی بزرگان ادب ایران و جهان به خواب میرفتم.
یه کتابخونه بزرگ داشتم که به شاگرد هام ازش کتاب قرض میدادم و هفته ای یک روز میرفتم توی شهر و توی یه محیط عین یه کلیسای قدیمی به بچه های ضعیف به صورت رایگان آموزش موسیقی میدادم و بعد از ظهر ها هم روی تپه واسه حیوونایی که وجود داشتن آب و غذا میبردم.
آخر شبها هم ابزار و وسایل نجوم رو بر میداشتم میرفتم ستاره ها رو نگاه کنم...
در نهایت یک شب مهتابی کنار گلهام توی گلخونه و وقتی ماه با زیبایی تمام میتابید و شب اندوه بارم رو روشن میکرد، از غم صبح رو ندیدم.
تو متن گزارش هم می نوشتند: مرگ طبیعی!