#پارت_۲
#𝑫𝒊𝒅_𝒚𝒐𝒖_𝒍𝒐𝒔𝒆
#باختی؟
(ساعت۷:۳۵)
چشمام درد میکرد سردرد شدید داشتم
دیشب فکرکنم الکل زیاد خوردم ولی خو خداروشکر مست نشدم چون رحمان نصفم میکرد
جالب اینجاست خودش میخوره به من میگه نخور ایششش بچه بدیه -_-
به دور برم نگاه کردم تنها بودم مثل همیشه
اتاق بزرگی نبود ولی خو از هیچی بهتر بود یعنی خب من و رحمان اینجا زندگی میکنیم
یه خونه کوچیک که سر و تهش میشد دید...
از اتاق اومدم بیرون
رحمان که کلا نمیومد خونه چون بادیگارد اون سهراب که ازش بدم میاد بود هروقت منو میبینه رو مخم میره کلا خوشش میاد حرصم دربیاره اون از اینکه شرطی که گذاشته بود انجام نداد اون هم از اون دفه که میخواست جلو چشام با یکی سکس کنه که رحمان نزاشت و گفت چشم گوشم باز میشه:/
ودف
ولش گشنمه برم یه چی بخورم
(ساعت ۱۲:۰۰)
خب تلفنم زنگ خورد به صفحه نگاه کردم عه مبینا..
_سلام چطوری؟
مبینا+خوبم تو چطوری؟
_بد نیستم میگذرونم
مبینا+خوبس یه خبر دارم برات..
_خبرت خوب باش برات جایزه دارم.
مبینا+نمیخوام جایزه نصف نصف...
_خیلی هم عالی..
(ساعت ۱۰:۴۵ شب)
_کدوم قبرستونی بودی دوساعت منتظرم..
مبینا+وایییی ترافیک بود ببخشید رحمان که خونه نیست...
_کی خونه بوده که این دومی بارش باشه..
مبینا+خوبس پس راحتی؟
_بگی نگی از تنهایی خوشم میاد ولی دیگه زیادیش رو مخه...
مبینا+بله بله
_خب کجا میریم؟
ماشین حرکت کرد
مبینا+میخوام یه جا ببرمت که قشنگ بشینی هر چقدر دوست داری قمار کنی هرچی بردی نصف نصف
_بشین بینیم بابا ۴۰ ۶۰
مبینا+واییی خوبه من قراره برات پیدا کنم آدم...
_خودمم میتونم پیدا کنم فقط اونقدر خوشگل نیستم...
مبینا بلند زد زیر خنده
مبینا+ک *ص نگو دختر
_خوبه میدونی جک گفتم
بازم خندید
مبینا+باش باش ۴۰ ۶۰ فقدر زیاده روی نکن اونا که من میشناسم قیمت زیاد بر میدارن کارا خطرناکی ممکنه ازت بخوان اوکیه؟حواست جمع کن تقلب کردن تو کارشونه
_همینش باحاله واقعا نمیدونی من بخاطر همین قمار میکنم هم هیجان داره هم باخت و شرطش باحاله هرچی میتونی بخای هرچی...
مبینا+خوبه حالا هات نشو..
_سرعت زیاد کن...
رسیدیم،جای شلوغی بود کلی آدم بود همشون تو حال هوای خودشون بودن کلی آدم داشتن بازی میکردن همه جوره فاککک چقدر خوبه اینجا
_دختر اینجا خیلی خفنه عاشقشم بدو آدم پیدا کن برام که نمیتونم صبر کنم...
مبینا+هیجان زده نشو اینجا ادماش خطرناکن مسخره بازی نیست وای دارم پشیمون میشم که اوردمت بیا برگردیم
_دیونه شدی من از اینجا تکون نمیخورم...
میینا+وایییی خدا کمکمون کنه فقط
_میرم لباسمو عوض کنم تو هم آدم جور کن...
مبینا+باش زود بیا.
رفتم سمت یه اتاقی که خدمتکار گفت میشه لباس عوض کنم اونجا
یه تاپ قرمز که نازک بود پوشیدم سوتینم که قرمز بود معلوم بود با یه شلوار مشکی که جذب بود پوشیدم
موهای مشکیم دورم ریختم تا کمرم میرسید چتری هام مرتب کردم
رژ مشکیم و ور داشتم آروم کشیدم روی لبم خط چشممشکیم که نازک بود چشمام درشتم کشیده میکرد لبای معمولی قلبی که زیاد درشت نبود ولی به شدت به صورتم میومد و وقتی میخندیدم حالت خوبی میگرفت...
لپای صورتی رنگم با بینی کوچیک که عروسکی بود عمل نکرده بودم طبیعی بود
یه لبخند زدم به اینه از اتاق خارج شدم...
خوبه خوبه، حالا مبینا کجاست؟
گوشیم برداشتم شلوغ بود صدای کسایی که بازی میکردن هیجانی میشدن هیجان زدم میکرد تحمل نداشتم فاک این مبینا کجاست...؟!
تلفن خواستم زنگ بزنم که یکی از پشت کشیدم
_چته یابو..
مبینا+بیا بیا یکی پیدا کردم میخواد باهات بازی کنه...
چشمام از لذت خمار شد اوممم
_بریم
راه افتاد منم پشت سرش رفتم
مبینا+گفته باشم زیاده روی نکن این آدم خطرناک ترینشون نیست ولی خیلی کله خرابه اونجا نگاه
به جایی که اشاره کردنگاه کردم
یه مرد گنده که با دختر که دور و برش بودن کام میگرفت سه تا دختر دورش بودن
کلی بادیگارد داشت دور برش خوبه بریم تو کارش
_بریم..
داشتم میرفتم که دستم گرفت
مبینا+مراقب باش سرتو به باد ندی...
_مهم نیست میخوام فقط بازی کنم.
رفتم جلو
جلوش وایسادم که نگام کرد کچل بود برای خودش گولاخی بود هه
مبینا کنارم وایساد..
مبینا+آقا این همون که بهتون گفتم
مرد دختره که رو پاش بود و کنار زد و بلند شد جلو وایساد رو به روش مثل موشی بودم که جلوی خرس وایساده بود...
مرد+نگفته بودی انقدر خوشگله و سفیده...
مبینا+هوم بله میخواد باهاتون بازی کنه هر شرطی بزارید قبول میکنه...
مرد+هر شرطی؟
_هر شرطی هرچی بزرگ تر بهتر...
مرد_عه خوبه (داد زد)میز آماده کنید... میرم میز بزرگ...
مبینا+چی آخه...
#𝑫𝒊𝒅_𝒚𝒐𝒖_𝒍𝒐𝒔𝒆
#باختی؟
(ساعت۷:۳۵)
چشمام درد میکرد سردرد شدید داشتم
دیشب فکرکنم الکل زیاد خوردم ولی خو خداروشکر مست نشدم چون رحمان نصفم میکرد
جالب اینجاست خودش میخوره به من میگه نخور ایششش بچه بدیه -_-
به دور برم نگاه کردم تنها بودم مثل همیشه
اتاق بزرگی نبود ولی خو از هیچی بهتر بود یعنی خب من و رحمان اینجا زندگی میکنیم
یه خونه کوچیک که سر و تهش میشد دید...
از اتاق اومدم بیرون
رحمان که کلا نمیومد خونه چون بادیگارد اون سهراب که ازش بدم میاد بود هروقت منو میبینه رو مخم میره کلا خوشش میاد حرصم دربیاره اون از اینکه شرطی که گذاشته بود انجام نداد اون هم از اون دفه که میخواست جلو چشام با یکی سکس کنه که رحمان نزاشت و گفت چشم گوشم باز میشه:/
ودف
ولش گشنمه برم یه چی بخورم
(ساعت ۱۲:۰۰)
خب تلفنم زنگ خورد به صفحه نگاه کردم عه مبینا..
_سلام چطوری؟
مبینا+خوبم تو چطوری؟
_بد نیستم میگذرونم
مبینا+خوبس یه خبر دارم برات..
_خبرت خوب باش برات جایزه دارم.
مبینا+نمیخوام جایزه نصف نصف...
_خیلی هم عالی..
(ساعت ۱۰:۴۵ شب)
_کدوم قبرستونی بودی دوساعت منتظرم..
مبینا+وایییی ترافیک بود ببخشید رحمان که خونه نیست...
_کی خونه بوده که این دومی بارش باشه..
مبینا+خوبس پس راحتی؟
_بگی نگی از تنهایی خوشم میاد ولی دیگه زیادیش رو مخه...
مبینا+بله بله
_خب کجا میریم؟
ماشین حرکت کرد
مبینا+میخوام یه جا ببرمت که قشنگ بشینی هر چقدر دوست داری قمار کنی هرچی بردی نصف نصف
_بشین بینیم بابا ۴۰ ۶۰
مبینا+واییی خوبه من قراره برات پیدا کنم آدم...
_خودمم میتونم پیدا کنم فقط اونقدر خوشگل نیستم...
مبینا بلند زد زیر خنده
مبینا+ک *ص نگو دختر
_خوبه میدونی جک گفتم
بازم خندید
مبینا+باش باش ۴۰ ۶۰ فقدر زیاده روی نکن اونا که من میشناسم قیمت زیاد بر میدارن کارا خطرناکی ممکنه ازت بخوان اوکیه؟حواست جمع کن تقلب کردن تو کارشونه
_همینش باحاله واقعا نمیدونی من بخاطر همین قمار میکنم هم هیجان داره هم باخت و شرطش باحاله هرچی میتونی بخای هرچی...
مبینا+خوبه حالا هات نشو..
_سرعت زیاد کن...
رسیدیم،جای شلوغی بود کلی آدم بود همشون تو حال هوای خودشون بودن کلی آدم داشتن بازی میکردن همه جوره فاککک چقدر خوبه اینجا
_دختر اینجا خیلی خفنه عاشقشم بدو آدم پیدا کن برام که نمیتونم صبر کنم...
مبینا+هیجان زده نشو اینجا ادماش خطرناکن مسخره بازی نیست وای دارم پشیمون میشم که اوردمت بیا برگردیم
_دیونه شدی من از اینجا تکون نمیخورم...
میینا+وایییی خدا کمکمون کنه فقط
_میرم لباسمو عوض کنم تو هم آدم جور کن...
مبینا+باش زود بیا.
رفتم سمت یه اتاقی که خدمتکار گفت میشه لباس عوض کنم اونجا
یه تاپ قرمز که نازک بود پوشیدم سوتینم که قرمز بود معلوم بود با یه شلوار مشکی که جذب بود پوشیدم
موهای مشکیم دورم ریختم تا کمرم میرسید چتری هام مرتب کردم
رژ مشکیم و ور داشتم آروم کشیدم روی لبم خط چشممشکیم که نازک بود چشمام درشتم کشیده میکرد لبای معمولی قلبی که زیاد درشت نبود ولی به شدت به صورتم میومد و وقتی میخندیدم حالت خوبی میگرفت...
لپای صورتی رنگم با بینی کوچیک که عروسکی بود عمل نکرده بودم طبیعی بود
یه لبخند زدم به اینه از اتاق خارج شدم...
خوبه خوبه، حالا مبینا کجاست؟
گوشیم برداشتم شلوغ بود صدای کسایی که بازی میکردن هیجانی میشدن هیجان زدم میکرد تحمل نداشتم فاک این مبینا کجاست...؟!
تلفن خواستم زنگ بزنم که یکی از پشت کشیدم
_چته یابو..
مبینا+بیا بیا یکی پیدا کردم میخواد باهات بازی کنه...
چشمام از لذت خمار شد اوممم
_بریم
راه افتاد منم پشت سرش رفتم
مبینا+گفته باشم زیاده روی نکن این آدم خطرناک ترینشون نیست ولی خیلی کله خرابه اونجا نگاه
به جایی که اشاره کردنگاه کردم
یه مرد گنده که با دختر که دور و برش بودن کام میگرفت سه تا دختر دورش بودن
کلی بادیگارد داشت دور برش خوبه بریم تو کارش
_بریم..
داشتم میرفتم که دستم گرفت
مبینا+مراقب باش سرتو به باد ندی...
_مهم نیست میخوام فقط بازی کنم.
رفتم جلو
جلوش وایسادم که نگام کرد کچل بود برای خودش گولاخی بود هه
مبینا کنارم وایساد..
مبینا+آقا این همون که بهتون گفتم
مرد دختره که رو پاش بود و کنار زد و بلند شد جلو وایساد رو به روش مثل موشی بودم که جلوی خرس وایساده بود...
مرد+نگفته بودی انقدر خوشگله و سفیده...
مبینا+هوم بله میخواد باهاتون بازی کنه هر شرطی بزارید قبول میکنه...
مرد+هر شرطی؟
_هر شرطی هرچی بزرگ تر بهتر...
مرد_عه خوبه (داد زد)میز آماده کنید... میرم میز بزرگ...
مبینا+چی آخه...