ادامه#پارت_۲
مرد+هرچی گفتم
مبینا+چشم
_میز بزرگ دیگه چیه؟!
مبینا+بدبخت شدی
_خو به عنم توضیح بده ببینم چی میگی!
مبینا+اونجا خطرناک ترین بازی های اینجارو انجام میدن همه تماشا میکنن
از هیجان رو پای خودم نمیتونستم وایسم واییی داغ کرده بودم
مبینا +چته خوبی؟
صدام خمار شده بود
_زود بریم بازی شروع کنیم
مبینا+بدبخت شدم رفت
....
(ساعت ۱۱:۴۵ )
کارت ها دستم بود بازی دیگه آخراش بود مرد از بدبختی نمیدونست چیکار کنه عرق از پیشونیش میریخت و همش داد میزد
با یه پوزخند نگاش میکردم
با ناز آروم گفتم:
_آقا چتون شده بازی سخته براتون؟
داد زد کوبید رو میز
مرد+خفه شو زنیکه جن *د ببند دهنتو...
دور برامون داشتن میخندین و مسخرش میکردن من از کاراش خندم گرفته بود ولی آروم خودمو نشون میدادم
مبینا از دور داشت با یه مرد که پشتش به من بود حرف میزد باز داره چیکار میکنه این ج *نده کوچولو...
مرد+من میبرم باید ببرم یه دختر نمیتونه از من ببره...
بلند زدم زیر خند
روی میز خم شدم و نگاش کردم
_باختی؟!
مرد +حرومزاده
بلند تر داد میزد
مرد+من برندم...
(بازی:کارت ها شماره دارن که از ۰ تا ۱۰ هستش به رنگ های مشکی قرمز هر کدوم تا ۱۰ تا شمار هستش و آنها بصورت ۵ تایی و شانسی تقسیم میشه شماره های مختلفی داریم که با جمع شون یه شماره در میاد که میتونه بازیکن شرط ببنده که شماره من بالا تر و من برندم و کارت ها رو بزار رو میز و طرف مقابل هم همین کارو میکنه و هر کدوم که درست گفته باشن که شماره من از طرف مقابل بیشتر برنده هستش این بازی فقدر ۱۰ بار انجام میشه)
مرد کارت هارو پرتاپ کرد رو میز منم همزمان گذاشتم رو میز
به کارت ها هم نگاه کردیم
فاک
من برندم
دوتا دستم روی میز گذاشتم خم شدم که چاک سینم رو به نمایش گذاشت
_باختی...
مرد داد زد از روی صندلی افتاد پایین سرشو تو دستش گرفت
مرد+نه نه امکان نداره من بردممممممم من همیشه برندم
همه جارو سکوت برداشته بود
رفتم سمت مرده جلوش وایسادم
موهام که کنارم ریخته بود کنار زدم جلوش نشستم...
بغل گوشش خم شدم آروم زمه زمه کردم
_پسر بچه خوبی باش نزار بگم که تقلب هم کردی..ولی باز من بردم
رفتم عقب چشاش قرمز شده بود الان ترسیده بود میدونستم ابروش از همه چیزش مهم تر دست گذاشتم روی نقط ضعفش...
با پوزخند نگاش کردم پشت دستامو کشیدم روی صورتش
_اشکال نداره پیش میاد.
بلند شدم مبینا اومد کنارم وایساد..
صدا سکوت شکسته شد همه شروع کردن به صحبت کردن
مبینا+شرط چی گذاشته بودی؟
_من نذاشته بودم اون گذاشته بود
مبینا+چی گذاشته بود
_سکس و ۱ میلیارد پول ناقابل..
مرد از روی زمین بلند شد..
نگام کرد
یکم رفتم عقب
(نیم ساعت قبل)
دستشو کشید روی پام
آروم روم خم شد
مرد+این بدن برای یه شب باید برای من باشه
_شرط چیه؟
مرد+سکس با یک میلیارد پول ناقابل اگه نتونی پرداخت کنی باید برای یک سال برای من باشی...
لبخند از روی هیجان زدم خودم کشید عقب دور گردنم دست کشیدم گفتم:
_قبوله
(زمان حال)
مبینا+آقای محترم باید پرداخت کنید
مرد به بادیگاردش اشاره کرد که اونم یه کیف گذاشت روی میز و درشو با کرد
پول دوست دارم :)
رفتم سمت پول برداشتمشون
_خوبه ازت راضیم... ولی خب از سکس میگذرم چون ازت خوشم نمیاد...
بلند زدم زیر خنده
این هم از این
از جمعیت دور شدیم
مبینا+حالا نمیشه ۵۰ ۵۰
_نه
مبینا+ارکااااا
_زهرمار ارکا نگفتم اسم منو صدا نکن عایششش
مبینا+باش بابا
خواستم برم که چشای یکی سر جامنگهم داشت...
تو چشام نگاه میکرد لبخند رو صورتش جذاب ترش کرد بود
یک لحظه داغ کردم با اون هیکل بزرگش دوتا آدم کنارش بود که بادیگارداش بودن
لبخندش به پوزخند تبدیل شد..
لبم یه لیس زدم
این دیگه کیه؟!
#𝑵𝒐𝒗𝒆𝒍•°•
#𝑫𝒊𝒅_𝒚𝒐𝒖_𝒍𝒐𝒔𝒆?•°•
____
«••▬
@strange_mind1▬••»