#پاداش : منطق پنهانی که انگیزههای مارا شکل میدهد.
مقدمه: از فاجعه تا معنا و انگیزه – بخش اول
🔸 انگیزه، از یک رابطه ی ساده مانند «موش ها دنبال جایزه اند» بسیار پیچیده تر است و هدف ما هم در این کتاب ماجراجویی در جنگل رازآلودی به نام «انگیزه» با مناطق ناشناخته ی فراوان است. فرض کنید بخواهید اجزای بنیادی انگیزه را به شکل یک معادله بنویسید. خواهید دید که این اجزا می توانند بسیار متنوع و حتی برخی از آن ها کاملا با خوشحالی و خوشی بی ارتباط باشند. اتفاقا از نکات جذاب درباره ی انگیزه این است که ما را به سمت دستاورد هایی می کشاند که دشوار و حتی رنج آور هستند. بگذارید که پر چالش ترین اتفاق زندگی ام که مرا کمک کرد تا این جنبه ی انگیزه را ببینم برایتان تعریف کنم.
🔸 جِی درباره ی حادثه ای که در نوجوانی ام برایم رخ داده بود خوانده بود و فکر می کرد که برای بهترین دوستش، آلیس، توصیه هایی داشته باشم. علی رغم نفرتم از بیمارستان ها انگیزه ام برای کمک کردن بیش تر بود، پس راهی بیمارستان شدم. در آن جا متوجه شدم که دو پسر آلیس بسیار بد در آتش سوخته اند و حالا در میان رنج و ترس بین هوشیاری و اغما در نوسان اند. آلیس از من می پرسید که به فرزندانش چه بگوید و آن ها می خواهند چه چیز هایی را بشنوند.
خیلی سال پیش در اثر تصادف 70 درصد بدنم سوخته بود و در شرایط بسیار مشابهی با کودکان آلیس قرار داشتم. حدود سه سال را در بیمارستان گذراندم و در آن مدت تحت درمان ها و عمل های زیادی قرار گرفتم. تلاش خود را کردم تا به آن روزها برگردم. صداهای بوق های دستگاه های پزشکی را به یاد آوردم. و رنج را. یک خاطره که به من هجوم آورد تعویض روزانه ی باند ها بود. از آن جا که پوست نداشتم باند ها به گوشت خامم می چسبید. پرستارها باند را برمیداشتند و برای این که بافت مرده را جدا کنند گوشت زخم شده را میمالیدند تا وقتی خونریزی را ببینند و این پروسه ای بود که روز بعد هم باید تکرار می شد. تنها زمانی که از این شکنجه معاف می شدم روز های جراحی بود که چشم انتظار آن ها و سعادت ناشی از ماده ی بیهوشی بودم.
🔸 البته خاطراتم از تعویض باند را با آلیس در میان نگذاشتم و به او گفتم آن موقع می خواستم معنای تمام آن صداهای دور و برم را بدانم. سرعت تپش قلبم، فشار و سطح اکسیژن خونم، سطح عملکرد شش هایم و مانند این ها را. این که یک درمان چه زمانی درد را افزایش وکی آن را تسکین می دهد. اگر چه در ظاهر به نظر می رسید که من به دنبال اطلاعات بودم اما در واقع چیزی که می خواستم کمی احساس کنترل در آن وضعیت بی حرکتم روی تخت بود.
مقدمه: از فاجعه تا معنا و انگیزه – بخش اول
🔸 انگیزه، از یک رابطه ی ساده مانند «موش ها دنبال جایزه اند» بسیار پیچیده تر است و هدف ما هم در این کتاب ماجراجویی در جنگل رازآلودی به نام «انگیزه» با مناطق ناشناخته ی فراوان است. فرض کنید بخواهید اجزای بنیادی انگیزه را به شکل یک معادله بنویسید. خواهید دید که این اجزا می توانند بسیار متنوع و حتی برخی از آن ها کاملا با خوشحالی و خوشی بی ارتباط باشند. اتفاقا از نکات جذاب درباره ی انگیزه این است که ما را به سمت دستاورد هایی می کشاند که دشوار و حتی رنج آور هستند. بگذارید که پر چالش ترین اتفاق زندگی ام که مرا کمک کرد تا این جنبه ی انگیزه را ببینم برایتان تعریف کنم.
🔸 جِی درباره ی حادثه ای که در نوجوانی ام برایم رخ داده بود خوانده بود و فکر می کرد که برای بهترین دوستش، آلیس، توصیه هایی داشته باشم. علی رغم نفرتم از بیمارستان ها انگیزه ام برای کمک کردن بیش تر بود، پس راهی بیمارستان شدم. در آن جا متوجه شدم که دو پسر آلیس بسیار بد در آتش سوخته اند و حالا در میان رنج و ترس بین هوشیاری و اغما در نوسان اند. آلیس از من می پرسید که به فرزندانش چه بگوید و آن ها می خواهند چه چیز هایی را بشنوند.
خیلی سال پیش در اثر تصادف 70 درصد بدنم سوخته بود و در شرایط بسیار مشابهی با کودکان آلیس قرار داشتم. حدود سه سال را در بیمارستان گذراندم و در آن مدت تحت درمان ها و عمل های زیادی قرار گرفتم. تلاش خود را کردم تا به آن روزها برگردم. صداهای بوق های دستگاه های پزشکی را به یاد آوردم. و رنج را. یک خاطره که به من هجوم آورد تعویض روزانه ی باند ها بود. از آن جا که پوست نداشتم باند ها به گوشت خامم می چسبید. پرستارها باند را برمیداشتند و برای این که بافت مرده را جدا کنند گوشت زخم شده را میمالیدند تا وقتی خونریزی را ببینند و این پروسه ای بود که روز بعد هم باید تکرار می شد. تنها زمانی که از این شکنجه معاف می شدم روز های جراحی بود که چشم انتظار آن ها و سعادت ناشی از ماده ی بیهوشی بودم.
🔸 البته خاطراتم از تعویض باند را با آلیس در میان نگذاشتم و به او گفتم آن موقع می خواستم معنای تمام آن صداهای دور و برم را بدانم. سرعت تپش قلبم، فشار و سطح اکسیژن خونم، سطح عملکرد شش هایم و مانند این ها را. این که یک درمان چه زمانی درد را افزایش وکی آن را تسکین می دهد. اگر چه در ظاهر به نظر می رسید که من به دنبال اطلاعات بودم اما در واقع چیزی که می خواستم کمی احساس کنترل در آن وضعیت بی حرکتم روی تخت بود.