A Cloud In Trousers


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


-صاحبِ یک جفت کفشِ آهنی.
این‌جا از درس خوندن، المپیاد، در تکاپو بودن و ادبیات می‌نویسم.
-Cause my mom didn't raise a quitter.

Связанные каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


1403/8/2


از نصفه‌ونیمه بودن بدم میاد. از هماهنگ کردن ساعت‌ برای تماس و بعد شنیدن صدای اپراتور. از نادیده گرفته شدن ارباب رجوع بدم میاد. از سروصدای زیادی یا سکوت بیش از حد بدم میاد. از تصاویر خیلی بدون روتوش یا خیلی ادیت‌شده بدم میاد. از این‌که فقط از لیوان‌های چای و ابرها و آسمون عکس بگیرم بدم میاد. دوست دارم از چیزهای واقعی‌تری تشکیل شده باشم. تیکه‌هایی از عصبانیت، استیصال و امید برای نشون‌دادن داشته باشم. دوست دارم از میل عجیب‌وغریب و روزافزون به زیبایی دور باشم. دوست دارم جایی باشم که ادب، وزنه‌ی سنگین‌تری نسبت به زیباییه و احترام، مهم‌تر از علاقه. دوست دارم جایی باشم که ساعت‌های تماس به‌تعویق نیوفتن، سیستم‌ها قطع نباشن و وقت‌های ناهار این‌قدر کشدار نشن. سر کسی داد نزنن و یا اون‌قدر آروم حرف نزنن که مجبور شم بارها ازشون بخوام حرفشون‌رو تکرار کنن. تصاویر، واقعی باشن. حقیقی و آرامش‌بخش. جایی که نیاز نداشته باشم همه حالات‌رو توی ذهنم محاسبه کنم.


Репост из: Vellichor bakery🍞
هنوز همین شکلی‌ام و هیچ‌چیز به اندازه خستگی خوشحالم نمی‌کنه. بعضی‌وقت‌ها با خودم فکر می‌کنم که مغزم داره سنگین‌ و سنگین‌تر می‌شه و همین الان گردنم رو کج می‌کنه و جمجمه‌م رو می‌شکنه و پرت می‌شه پایین. فقط خستگی تا این حد می‌تونه باعث شه فکر کنم کمی قابل‌قبولم. هر مقدار کار یا درس‌خوندنی کمتر از این، یعنی باید به تک‌تک سلول‌هام با استرس حمله کنم و سرشون داد بزنم چرا نمی‌تونن هیچ‌کاری رو درست انجام بدن؟ چرا این‌همه عقب افتادیم؟ چرا دارم غذا می‌خورم وقتی هنوز مقاله جدید رو ویراستاری نکردم؟ چرا خوابیدم وقتی هنوز درمورد نقد ارسطو چیزی نخوندم؟ اصلاً چرا دارم این‌ها رو این‌جا می‌نویسم درحالی‌که دوهزار و هفتصد و پنج کلمه از ترجمهٔ هفتهٔ گذشته هنوز مونده؟
اصلاً نمی‌فهمم چطور ممکنه این‌همه عقب و در عین‌ حال خسته باشیم.


Репост из: مثل حس ماه!??
ما آدما نه با خودمون صادقیم نه با بقیه.
وقتی میگیم وقت ندارم داریم دروغ میگیم.
مشکل این جاست که تو نمیدونی چطوری زمانت رو گذروندی و به چه دلیل اون طوری گذروندی. مثلا حواست نیست دو ساعت توی گوشیت بودی و چرا توی گوشیت بودی.
یعنی متوجه میشی که زمانت رو برای چیزی که جزو جدول ترجیحات زندگی تو نیست یا گاهی سر چیزایی که اولویت بقیس، سپری میکنی.
در این باره یه مطلبی میخوندم از این لینک کاملش رو حتما بخونین.
خیلی زیبا میگه:
Living your best life means spending your time in a way that accurately reflects your priorities.

When your behavior doesn’t align with your priorities, you feel unhappy. Angry. Stressed. Unfulfilled

When your priorities align with how you spend your time, you feel great! Joyful. Satisfied. Present.

در ادامه دلایل این که رفتارمون با ترجیحاتمون متناقضه رو گفته که من دیگه نمینویسم.

در ادامه راهکاری که گفته اینه که بیاین توی یه نمودار (توی این فایل به اسم 20 Minute Life Checkup هست) نحوه مدیریت زمان خودتون رو یه چکاپ بکنین. توضیحات دقیقش رو از خود سایتش بخونین اما به صورت کلی، میاین کل کارهایی که در طول هفته کردین رو به ترتیب زمانی که براشون گذاشتین مرتیب میکنین روی محور افقی، توی محور عمودی، اولویت‌ها و ترجیحات زندگیتون رو به ترتیب اهمیتشون مینویسین. خب حالا از هم‌پوشانی کارهایی که کردین و اولویت‌هاتون بر اساس زمانی که براشون سپری شده و اهمیتشون میتونین یه ارزیابی بکنین که کجای راه رو دارین درست میرین کجا رو غلط و دیگه نگین "وقت ندارم".
دیگه بدونین کجا داره وقتتون هرز میره و جلوش رو بگیرین.
چون ما آدما واقعا خودفریب هستیم و جوری که زمان رو میگذرونیم رو زیاد واقع‌گرایانه نگاه نمیکنیم. مثلا فکر میکنیم کل روز درس خوندیم ولی وقتی مکتوب میکنیم تایم هر پارت درس خوندن رو میفهمیم کلا دو ساعت خوندیم.
پس نوشتن هر کاری که میکنیم و زمانی که سپری شده براش، خیلی کمک کنندس.
دیگه حالا این که تو از اون عاد‌ت‌های بد شیفت کنی به سمت اولویت‌هات هم که برا خودش یه سختی جداست و چالش‌های خودش رو داره. مثلا برای اولویت انتخاب کردن واقع‌بینانه، اومده این فایل WOOP رو گذاشته. توضیحات Woop هم این‌جاست.
دیگه این نمودار همش باید جلو چشممون باشه و کارهایی که میکنیم رو هر هفته بنویسیم به ترتیب زمانی که صرفشون شده تا حواسمون باشه از محور اصلی‌ اولویت‌هامون خیلی پرت نشیم.
هر ۶ ماه این چکاپ از اول بهتره انجام شه چون اولویت‌ها ممکنه عوض شن طی این مدت و این نمودار هی باید آپدیت شه.
در آخر هم میگه:
It all starts with awareness. Examine your life to understand what matters to you.
Then, act accordingly.
When you live life by your priorities, everyone will know it. You’ll be putting your most authentic self into the world, spreading enthusiasm, joy, and good energy to others. 


یه‌سری جملات تکراری درموردِ "بیرون زدن از comfort zone" وجود دارن که همشون به کرّات، به یک کلیدواژه اصلی ختم می‌شن: رشد.
اخم می‌کنم. ابروهام‌رو خم می‌کنم و بارها، تلاش می‌کنم عمیق‌تر و عمیق‌تر به خاطر بیارم. به‌خاطر بیارم که آخرین‌باری‌ که احساس سکون، آرامش و امنیت کردم کِی بوده. آخرین‌باری که جای راحتی داشتم. آخرین‌باری که به زمان فکر نکردم. به هیچ عقربه‌ای برای وایسادن التماس نکردم. به این فکر نکردم که اگر همین الان، بیوفتم روی زمین و ۳۳ بار غلت بخورم، آیا جهان دهان باز می‌کنه تا بگه:«دیگه کافیه! وقت استراحته!» یا باز به بلعیدنم ادامه می‌ده؟
به آخرین‌باری فکر می‌کنم که از نرمی کتونی‌هام لذت بردم و از آدم‌ها فرار نکردم. آخرین‌باری که درهارو نکوبیدم و صبحِ زود بیدار شدم فقط برای این‌که نور رو ببینم.
به همه این‌ها فکر می‌کنم. با یأس، درماندگی و گیجی.
از یک‌چیز مطمئنم:
هیچ‌کدوم از این‌ آخرین‌‌بارها یادم نمیان.

از یک میلیون چیز مطمئن نیستم. مهم‌ترینشون؟
این‌که کلیدواژه این‌همه اتفاق، روزی به رشد ختم می‌شه؟


با یادآوری پررنگی از امتحان جغرافی فردا، بیوشیمی می‌خونم و جغرافیم‌رو برای تسلی خاطر کنار دستم نگه می‌دارم.(نزن من‌رو مامان. هفته پیش هر دو درس فصل یک‌رو خوندم و فقط باید مرور کنم. مرسی اه.)


سه ساعت می‌‌شه که دارم پی‌درپی بیوشیمی حل می‌کنم. کنارش ایده‌های جالبی که واسه پروژه‌های پژوهشی مدرسه به‌ذهنم میاد‌ و تکست‌بوک قلقلکم می‌ده برای فکر کردن بهشون‌رو توی نوت‌های گوشیم یادداشت می‌کنم(هرچند می‌دونم وقت کار کردن روشون‌رو ندارم.)
دلم می‌خواد بلند داد بزنم: هوشم ببر زمانی، تا کی غم زمانه؟
و بعد کتاب‌هام‌رو پرت کنم طرف دیگه‌ای و بشینم دو سه قسمت از سریالم‌رو ببینم و یا فکر کنم. به آینده، به پاییز، به خوراکی، به معنای زندگی. به هرچیزی به‌جز تیتراسیون با باز ضعیف و ph. ولی خب باید ادامه بدم. مغزم داره دود می‌کنه و فکرکنم این نشانه خوبیه. نشانه این‌که دارم از حالت دائما درجا زدن و رویاپردازی خالص درمیام.
اضطراب‌آور، اذیت‌کننده و مبهم. ترکیبی از تمام صفاتی که ازشون متنفرم ولی کل زندگیم باهاشون آمیخته شده.


Репост из: پاورقی | سیدرضاحسینی
اطلاعیه مهم در مورد المپیادهای علمی کشوری در سال تحصیلی ۱۴۰۳-۱۴۰۴

🔸به اطلاع کلیه داوطلبین شرکت در المپیادهای علمی سال تحصیلی ۱۴۰۳-۱۴۰۴ می‌رساند که از امسال در تمامی المپیادهای علمی که توسط باشگاه دانش‌پژوهان جوان برگزار می‌گردد(از جمله فیزیک، شیمی و ادبی) امکان شرکت دانش‌آموزان پایه دهم علاوه بر دانش‌آموزان پایه یازدهم در دوره تابستانه باشگاه و کسب مدال وجود دارد.

🔸همچنین، به جهت فرصت بیشتر و کمک به مطالعه دانش آموزان، آزمون‌های کشوری المپیادهای علمی سال جاری همانند روال هر ساله برگزار خواهند شد. این بدان معنیست که مرحله اول المپیادهای علمی سال تحصیلی جاری در بهمن ماه ۱۴۰۳ و مرحله دوم المپیادهای علمی در فروردین ماه ۱۴۰۴ برگزار خواهند شد.

🔸ضمنا از سال جاری، المپیاد «هوش مصنوعی»، به عنوان یک المپیاد جدید به مجموعه باشگاه دانش‌پژوهان جوان اضافه شده و همچنین المپیادهای «مدیریت و اقتصاد» و «تفکر و کار‌آفرینی» ترکیب و در قالب یک المپیاد جدید با عنوان «مدیریت، اقتصاد و حکمرانی» برگزار خواهد شد.

منبع: سایت باشگاه دانش‌پژوهان جوان


فکر می‌کنم مشاور موردعلاقم‌رو پیدا کردم.


آقای نون مارا گردن گرفت!
بنوازید.


-با ذکرِ "ماهی‌رو هروقت از آب بگیری تازست" جلو می‌ریم. ایشالا که جوابه


تعداد چیزهایی که من می‌تونم بدون‌ وقفه و خستگی‌ناپذیر ازشون بنویسم، زیاد نیستن. دراصل، یک لیست خیلی کوتاهه:
مامان، صبح، زن، علم، اهواز و اضطراب.
و پرتکرارترینِ این شیش کلمه، مامانه. اگر بخوایم ریشه‌ای‌تر نگاه کنیم، فکر می‌کنم دلیل علاقه سیری‌ناپذیر من به مکتوب کردن مامان و هرآنچه درمورد مامانه، از این سرچشمه می‌گیره که من آینه‌ای از مامان هستم.
آدم‌ها عاشق شباهت‌هان. با تفاوت‌ها برای مدت کوتاهی روی ابرها سِیر می‌کنن. تفاوت‌ها دهن پُرکن و سانتی‌مانتالن. درموردشون شعر می‌نویسیم. ولی شباهت‌، کلمه‌ایه که پاهامون‌رو محکم روی زمین نگه می‌داره و راضیمون می‌کنه. خسته‌کنندست. عاری از شعر، پر از روزمرگی. ولی راضیمون می‌کنه. خشممون‌رو التیام می‌ده. من هم شبیه مامانم. شباهتی راضی‌کننده، التیام‌دهنده و روزمره.
مامان به من باور داره. جوری باور داره که انگار چندباری جونش‌رو نجات دادم. باور داره که من می‌‌تونم. می‌تونم شیرجه بزنم و غرق نشم. بپرم و نیوفتم. راه برم و خسته نشم. بنویسم و تموم نشم. مامان باور داره من می‌تونم. گاهی به این فکر می‌کنم که شاید فقط این‌طور نشون می‌ده. نشون می‌ده تا من بشینم درموردش یه‌چیزایی بنویسم و بعد باورم بشه که آره! مامان من‌رو قبول داره. ولی بعد به‌خودم می‌گم نه. احتمالاً نه. مامان همیشه به من فضا داده. گذاشته خودم جلو برم. آدرس‌رو بپرسم. خودم به دکتر توضیح بدم کجام درد می‌کنه. خودم میوه‌هارو خوب و بد کنم. خودم اصرار کنم. خودم ناامید بشم. خودم حرف بزنم. مامان همیشه اجازه داده من روی لایه نازکی از یخ راه برم. مامان همیشه محکم شونه‌هام‌رو گرفته و محکم‌تر، هُلَم داده. پرتم کرده توی زندگیم و بعد بلند داد زده که: من می‌دونم می‌تونی. این‌روزها صدها بار از خودم می‌پرسم که کدوم یکی درست‌ می‌گه؟ اضطرابِ من یا اعتمادِ مامان؟ کمال‌گراییِ من یا استمرارِ مامان؟


کاش مثل این فیلم‌ها به آقای نون الهام بشه این آدم سیریشی که ولش نمی‌کنه(من) استعداد نهفته داره و امتحانی شروع کنه باهاش کار کنه ببینه واو! با یک نابغه طرفه(صدای خنده حضار)
مثل اون فیلمه که جکی چان کونگ‌فو یاد می‌داد به پسر ویل اسمیت.


”... من و تو می‌خواستیم جاهای بهتری باشیم. جایی فرسنگ‌ها دور از مردسالاری‌ها و بایدها و نبایدها، دور از چشم‌غره‌ها و مالکیت‌های بدرنگ. من و تو شیفته شب بوده‌ایم و ماشین و آهنگ و لبخندهای کوتاه و سکوت‌های طولانی. تو همه این‌هارا می‌دانی. و حالا، با احتمال خوبی، تو عازم هستی. عازمِ یک شهر شلوغ با خیابان‌های طویل و ساختمان‌های بلند و چراغ‌های همیشه روشن. تو عازم هستی و من بارها و بارها کلمه کوچ‌را مرور می‌کنم. دراز می‌کشم و به سقف خیره می‌شوم.
موزیک‌را پلی می‌کنم:
"ما سی چی این‌قدر تنها بیدیم؟ ما تو کومِ نهنگا بیدیم. تنها بیدیم. عزیزوم... چرا خواهی که من آیم به غربت؟ چرا باید کشم این رنج و محنت؟" به این فکر می‌کنم که ما بچه‌ی این‌جا هستیم عزیزِ من. بچه خاک، لهجه‌های گرم و چشم‌هایی زینت داده شده به سرمه. بچه خنده‌های بلند و مغازه‌هایی با شیشه‌های کثیف. فلافل، لُری حرف‌زدن‌های فروشنده، گرمای ساعت دو ظهر. ما بچه‌های یک شهر کوچک و تنگ و غمگینیم. کوچ کردن برای ما، یعنی عوض کردن سنگر. یعنی گم شدن و بارها و بارها، تلاش دوباره برای پیوند زدن خودمان با بافتِ کهنه‌ی یک فرهنگِ فرسوده، امّا گرم. امّا کماکان گرم. کوچ کردن برای ما، یعنی حمل کردن هرروزه اعتیادی سکرآور به غم. ما می‌دانیم که خانه می‌تواند اذیتت کند. می‌تواند با انگشت نشانت بدهد، می‌تواند سنتی و خفقان‌آور فکر و رفتار کند و همچنان، خانه باشد. ما می‌دانیم که کوچ یعنی عدم تعلق. و به این فکر می‌کنم که سال دیگر، تو عازم خواهی بود و من از مرزها متنفر خواهم شد.“

-بخش‌هایی از یک نامه.






دلم می‌خواد بلند، ناتمام و وحشتناک از شدت این میزان ناتوانیم در کنترل اوضاع و زمان و این مقدار استیصال، گریه کنم. منتهی باید خودم‌رو کنترل کنم و از اضطرابم چیزی بروز ندم چون کل جهان داره من‌رو "تعیین سطح" می‌کنه و خدا می‌دونه من چقدر از کافی نبودن ترسیدم. از این‌که جلوی انتظارات خودم از خودم، کم بیارم.


Репост из: Rubisco Biology
۲/۲

مرحله دو چیزی بیشتر از یه آزمون نیست.

عه؟ عجب فکتی؟ خب اجازه بدید بیشتر توضیح بدم

🔹 ما هرچیم که آزمونا رو آنالیز کنیم، اپروچ مشخص کنیم، پیش‌بینی کنیم و خلاصه زورمونو بزنیم که این عملکرده بهتر شه، بازم مرحله دو خلاصه می‌شه در یه مجموعه‌ای از سوالات.

🔹 تعداد قابل توجهی از بچه‌های المپیادی - شاید ۶۰ ۷۰ نفر - تا روز آزمون اون مدارج خفنیت رو طی کردن و در زمینه المپیاد صاحب نظر شدن! طوری هم نیست که بگیم نه فلانی‌ها اونقدرا قوی نیستن و فلانی‌ها خیلی بهترن. نه خیر، همه خوبن!

🔹 روز آزمون بین بچه‌ها چندان تفاوت سطحی نیست. همه باسوادن، کاربلدن، تمرین‌دیده‌ن و در یک کلام اون ویژگی‌هایی که المپیاد توی بچه‌ها جستجو می‌کنه رو توی خودشون دارن.

🔹 حالا از میون این بچه‌ها قراره حداکثر ۴۰ نفر وارد مرحله بعدی بشن. چیزی که تعیین می‌کنه چه افرادی این ۴۰ نفرو تشکیل بدن، تماماً برمی‌گرده به نحوه مواجهه با آزمون و کنار اومدن با سوالاتی که برای این آزمون گزینش شده. همین و نه چیزی بیشتر! هیچ معیار دیگه‌ای وجود نداره.

🔹 چیزی که اینجا ملاکه اینه که تو آزمونتو چطور می‌دی. تمام این تلاش‌ها و خوندن‌ها و سوال حل کردن‌ها هم برای همینه که یه آزمونو بهتر بدی. آزمون خوب تمام ماجراست!

🔹 طبیعیه که دانش علمی، تجربه حل سوال و آزمون بیشتر، انتخاب استراتژی مناسب در حل آزمون، روحیه تسلیم‌ناپذیری، دقت و تمرکز و... همگی در کسب این نتیجه دخیلن. خیلی از این‌ها مهارتاییه که می‌شه روشون کار کرد و برای مرحله دو آماده‌تر شد، اما چیزهایی هم هست که دست بچه‌ها نیست.

🔻 یکی ممکنه خیلی چیزها رو بخونه، اما در آزمون سوالی ازشون نیاد.
🔻 یکی ممکنه سواد بسیار بالایی داشته باشه و موقع حل سوالات نکاتی رو مدنظرش بیاره که طراح بهشون فکرم نکرده. پاسخ‌هاش با کلید متفاوت می‌شه.
🔻 یکی ممکنه خیلی دمش گرم باشه ولی یه جاهایی حواسش پرت شه و الکی نمره از دست بده
🔺 و در مقابل یکی ممکنه چندان منابع زیادی هم نخونده باشه، ولی بتونه حین آزمون از اونایی که خونده نمره خوبی بگیره و برای بقیه هم ایده‌هاش نزدیک به فکر طراح باشه. همین کافیه! به هرحال به نتیجه مدنظر رسیده هرچند که زمان کمتری برای آمادگی براش صرف کرده باشه.

🔹 در نهایت میون این ۴۰ و خرده‌ای نفر، نه اینطوره که بگیم فلانی اشتباهی قبول شده و نه اینطور که بگیم فلانی که زیر کف زده در حدی نبوده که قبول بشه.

🔹 یه چیزی که معمولاً ابتدای دوره تابستانه‌ها به بچه‌ها می‌گفتم، این بود که شاید اگه یه مرحله دو دیگه می‌گرفتن با یه سری سوالای دیگه، خیلی از شماها الان اینجا نبودین! یا اگه سر یه گزاره طور دیگه‌ای فکر می‌کردین، یا یه چیزیو اشتباه وارد می‌کردین یا... و این‌ها اتفاقات خیلی ساده‌این!

🔹 یه مرحله دو خوب دادن چیزی نیست که اون ۴۰ و اندی نفر بخوان باهاش خودشون رو دست بالاتر از بقیه تصور کنن، چه برسه به اینکه بشه معیار شناخت افراد. اوکیه ها! آزمونو خوب دادن و خفنن و دمشون گرمه، توی این‌ها حرفی نیست، ولی مهمه که حواسمون باشه که این موضوع نباید باعث فاصله گرفتن از بقیه بشه.

〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
🌱@Rubisco_Biology
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️


Репост из: Rubisco Biology
⁉️ پس داستان چیه؟ چرا یکی قبول می‌شه و یکی نه؟
۱/٢

💠 در همین ابتدا، اجازه بدید نظر شخصیمو در این باره بگم:
خیلی اوقات المپیاد با آزمون المپیاد یکی نیست!


🔹 هرکدوم از ماها تعبیری از المپیاد زیست داریم. تعبیر من از المپیاد فضاییه که در اون کاربرد علوم در حل یک مسئله مورد توجه قرار بگیره و دانش‌پژوه هنگام زیست‌شناسی خوندن ملتفت باشه که «این‌ها به چه دردی می‌خورن»

🔹 به عقیده من در شکل آرمانیِ المپیاد، بچه‌ها باید به مرور با مسائل موجود حیطه مربوطه درگیر بشن و هر مرحله که جلو می‌ره این درگیری بیشتر شه.
آزمون المپیاد هم در حالت ایده‌آل بایست توان استدلال منطقی، تفکر نقاد، ایده‌پردازی و خلاقیت رو مبتنی بر حل مسائل زیستی و طراحی آزمایش‌ها در دانش‌پژوهان بسنجه.

🔹 این تعبیر منه. شما ممکنه تعبیر دیگه‌ای داشته باشید و کمیته هم تعبیر دیگه‌ای. طبیعتاً سیاست‌گذاری در برگزاری المپیاد و تعیین استانداردها و ملاک‌های مورد سنجش در آزمون هم به تعبیر باشگاه و کمیته از المپیاد برمی‌گرده.

❌ اما گاهی(بخوانید تا بوده) دفترچه آزمون المپیاد متفاوت از ایده‌آل ممکن بسته می‌شده و ارزشیابی کاملاً منطبق بر اون استانداردها و ملاک‌ها اتفاق نمی‌افتاد.

🔹 قرار نیست ما هم همه تقصیرا رو بندازیم گردن کمیته و انگشت کم‌کاری و بی‌مسئولیتی به سمتش نشونه بگیریم 🫵. می‌دونیم که (شاید شما ندونید ولی من یکم می‌دونم) برنامه‌ریزی و اجرای برنامه‌ها با توجه به محدودیت‌های خاصی که کمیته داره خیلی خیلی پیچیده‌تر از چیزیه که از دور به نظر می‌رسه، تازه اگه این وسط اتفاق عجیب و غریب دیگه‌ای نیفته!

🔹 پیام نوشتن و حرف زدن و گیر دادن آسونه. کاستی‌های یک آزمون رو راحت می‌شه پیدا کرد ولی بهبود دادنش به این حرفا نیست. این کادر حقيقتاً دلسوزانه زحمت می‌کشن. همین الان بیان به خود من بگن «خب ناراحتی بیا کمیته به جای غر زدن»، احتمالاً نتونم در سطح و اندازه این بچه‌ها کار کنم.

❗️اما اینم بگم که صرفنظر از همه اینا، حتی اگر یه آزمون فوق‌العاده هم بسته بشه، بازهم FN خواهد داشت و عده‌ای خوبان ممکنه پذیرفته نشن! توی پیام بعدی توضیح می‌دم چرا

〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
🌱@Rubisco_Biology
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️


Like I already said. For the sake of science.

Показано 20 последних публикаций.

18

подписчиков
Статистика канала