بوسهی سیگار به لبهایم، مغزم را در آرامشی خیالی فرو برد. تو را دیدم که با شاخههای رز زرد؛ همانی که قولش را داده بودی، نزدیکم میشوی و شانههایت خانه امنی به افکار کهنه و مبهمم هدیه میدهند.
چشمهای نمناکم باز شدند و با تصویر نامفهوم آبی رنگی مواجه شدم، حدس میزدم آسمان باشد که رو به تیره شدن میرفت. شب نزدیک بود و دوباره دست در دست رویایت در جادهای قدم میزدم که خاطراتمان گوشه به گوشهاش رنگ آمیزی شدهبودند.
کاش این احساس که مانند کرمهایی سلول به سلول مغزم را از بین میبرد در تو نفوذ میکرد، این رویاها به خوابت میآمد و یادم قلبت را به تپش میانداخت.
آنگاه که آسمان به زمین برسد و ستارهها غرق در آبی بیکران اقیانوسها شوند، دیگر خوابها حسرت گرفتن دوباره دستهایت را برایم دردناک نمیکنند. سپیدهی صبح طلوع میکند و با نارنجی شدن سقف آسمان تو در من مردهای و من در انتظار صدایت، شیدای بینام میشوم، مدفون در دور افتادهترین قسمت کهکشان...
#آیدا_ندری
@Achcanteam
چشمهای نمناکم باز شدند و با تصویر نامفهوم آبی رنگی مواجه شدم، حدس میزدم آسمان باشد که رو به تیره شدن میرفت. شب نزدیک بود و دوباره دست در دست رویایت در جادهای قدم میزدم که خاطراتمان گوشه به گوشهاش رنگ آمیزی شدهبودند.
کاش این احساس که مانند کرمهایی سلول به سلول مغزم را از بین میبرد در تو نفوذ میکرد، این رویاها به خوابت میآمد و یادم قلبت را به تپش میانداخت.
آنگاه که آسمان به زمین برسد و ستارهها غرق در آبی بیکران اقیانوسها شوند، دیگر خوابها حسرت گرفتن دوباره دستهایت را برایم دردناک نمیکنند. سپیدهی صبح طلوع میکند و با نارنجی شدن سقف آسمان تو در من مردهای و من در انتظار صدایت، شیدای بینام میشوم، مدفون در دور افتادهترین قسمت کهکشان...
#آیدا_ندری
@Achcanteam