Репост из: ژوکر
خیلی وقت است که متنی بلند قامت ننوشته ام. نمی دانم. حوصله ام نمیشد. شاید هم خسته بودم. شاید هم دیگر کسی نبود که نوشته هایم را با اشتیاق برایش بنویسم تا بازخورد بگیرم! هرچند هیچوقت بازخورد مناسب را نگرفتم. شاید برای همین قهر کردم. موسیقی پخش می شود. موسیقی خوب. کلاسیک. قلبم را آرام می کند. احساس می کنم وقتی موسیقی گوش میدهم زندگی ام را هدر نداده ام. رفتم 45 سوال زیست بزنم. درواقع آزمون بود 6 تا که زدم دیدم آن گزینه های طولانی از من برنمی آیند. خسته شده ام. قلبم درد می کند. نفسم می گیرد. او را از یاد برده ام. بهش فکر نمی کنم. دیگر هیچ کس نمی داند به که فکر می کنم. به کسی هم ربطی ندارد. از وقتی حرف بابا را توی زندگی گوش می کنم زندگی ام راحت تر شده. بابا همیشه گفته که زندگی خودم است و به کسی ربطی ندارد! اشتباهاتی داشته ام. به کسی ربطی ندارد. حالم بد است به کسی ربطی ندارد. دوست دارم زندگی ام را هدر دهم باز هم به کسی ربطی ندارد.
دلم برای رفقایم تنگ شده. بعد کنکور می بینمشان و براشان قصه ی غصه های این روزها را تعریف می کنم! جشن هم می گیریم.
تابستان دوتا جشن مهم داریم. جشن هجده ساله شدنم و جشن قبولی! هردوتا قلبم را به پرواز درمی آورند. به زودی با بابا یا ملیکا می روم حافظ. اسم کتابفروشی مورد علاقه شهرمان را می گویم. و آنا کارنینا را می خرم. آنا کارنینا قیمت زیادی دارد. ولی حالم را خوب می کند. کتاب ارباب حلقه ها و my brilliant friend را هم خواهانم! چندتا نمایشنامه هم می خواهم. باید تمام کتاب های نخوانده کتابخوانه را تابستان به سرانجام برسانم. منتظرم! سی روز. فقط سی روز دیگر مانده! شاید برای شما این سی روز هیچ معنایی نداشته باشد اما برای من تمام معناهاست. خوشحالم. چون قرار است به آرزوهایم برسم و جدی جدی بزرگ شوم. چون قرار است این بار من بابا را خوشحال کنم و برایش چیزی داشته باشم. خوشحالم چون قرار است این جهنم تمام شود!
دلم برای رفقایم تنگ شده. بعد کنکور می بینمشان و براشان قصه ی غصه های این روزها را تعریف می کنم! جشن هم می گیریم.
تابستان دوتا جشن مهم داریم. جشن هجده ساله شدنم و جشن قبولی! هردوتا قلبم را به پرواز درمی آورند. به زودی با بابا یا ملیکا می روم حافظ. اسم کتابفروشی مورد علاقه شهرمان را می گویم. و آنا کارنینا را می خرم. آنا کارنینا قیمت زیادی دارد. ولی حالم را خوب می کند. کتاب ارباب حلقه ها و my brilliant friend را هم خواهانم! چندتا نمایشنامه هم می خواهم. باید تمام کتاب های نخوانده کتابخوانه را تابستان به سرانجام برسانم. منتظرم! سی روز. فقط سی روز دیگر مانده! شاید برای شما این سی روز هیچ معنایی نداشته باشد اما برای من تمام معناهاست. خوشحالم. چون قرار است به آرزوهایم برسم و جدی جدی بزرگ شوم. چون قرار است این بار من بابا را خوشحال کنم و برایش چیزی داشته باشم. خوشحالم چون قرار است این جهنم تمام شود!