نوجوانیِ بدونِ بدن (تحلیل خودکشی نوجوانان)
📝احمد غلامی-دکتری جامعهشناسی
نوجوانی تحولی سنی/بدنی است که همواره همانند دوران میانی نگریسته شده است. فقدان برنامههای تربیتی جامع شکلی آنومیک به حیات فرد در این برههی سنی بخشیده است. وضعیتی که طی آن فرد از کودکی به معنای کامل کلمه جدا شده و هنوز به کسوت بزرگسالی درنیامده است. حیات برزخی نوجوان نوع تعامل وی با مفهوم بدن را همواره با انواع فقدان روبرو ساخته است. فقدان جایگاه، گاهی به عنوان کودک کار از وی سلب بزرگسالی شده است و گاهی با نگاهی غیرکودکانه از وی سلب کودکی. اندامهای جنسی وی تمایلات جنسی وی را بطور مداوم بازتعریف میکنند، گاهی به عنوان شخصی دور شده از مرحلهی کودکی و پیشاجنسی و گاهی همچون بدنی سرکوب شده نگریسته شده است.
این وضعیت آنومیک و برزخی، همواره فرد را از توارد به درون مرحلهی بزرگسالی بدون تحولات سنی و بدنی برحذر میدارد؛ شرط حضور به مرحلهی بزرگسالی سرکوب بدنی در معنای نوجوانی است. کتمان و سرکوب بدن به معنای سوژهی میل ورز همواره از سوی گفتمان پدر و بزرگسالی اتفاقی است که در تجلی و تظاهرات بدنی نوجوان روی میدهد. این کتمان راه را بر بدن و فانتزیهای بدنی میبندد. بدن تنها زبانی است که در برابر گفتمان اختهکنندهی بزرگسالی و قوانین آن دارای جایگاه است. سلب جایگاه از بدن اساسیترین مسئله در حیاتی آرام در دوران نوجوانی است.
زمانی که خودکشی به برنامهای زبانی و بدنی نزد نوجوان مبدل شد، به یکباره تمام رشتهها گسسته میشوند. زبان بدن فقدان جایگاه خود از راه فانتزی کردن خود و مرگ نوجوان از طریق خودکشی را به تصویر میکشد. مرگ جوان شکافی را در روح بزرگسالی یان گفتمان پدر به وجود میآورد؛ گفتمانی که پدر و قانون پدر با خلق فانتزیها و تصاویر و ایماژهای فانتزیک نوجوانی در پی پر کردن شکافهای آن بوده است. مرگ نوجوان آنهم به شکلی امر خودکشی، در واقع برکشیدن پردههایی است که بحرانهای تروماتیکی این جامعه را پوشانیده است. گفتمان پدر و بزرگسالی، پیشتر راه را بر تعامل و بیان کلامی و زبانی دردهایی بسته است که در برابر این گفتمان قد علم کرده است. اخته کردن نوجوان به عنوان سوژهی سخنگو و میلورز، راه را بر تصادمات نوجوانی و بزرگسالی بسته و نوجوانی را همواره در جایگاه برزخی خود متوقف میسازد. بدن نوجوان در چنین جایگاهی امر سخنورزی را به نمایش میگذارد. ایماژهای بدنی جایگزین آواها و دلالتهای کلامی را میگیرند. بدن مغاکهای بیانتها و ژرف، حیات بزرگسالی را به چالش میکشد. بدن نوجوان فضای سیال میان واقعیت و تخیل را با در انداختن خود به دایرهی ماندگاری خود در یاد و خاطرهی بازماندگان به نمایش میگذرد.
نمایشِ فانتزی بدن از طریق خودکشی و حلقآویز کردن بدن، کشانیدن گفتمانهای پدرانه و بزرگسالانهی حاکم بر بدن است بدرون مغاکِ ناخودآگاه و این خود باعث بسیاری از تکانههای سادیستی در ذات گفتمان بزرگسالی میشود. این تکانههای سادیستی از طریق فقدان نوجوان به عنوان تداوم نسلی بزرگسالان به اوج خود میرسد. نوجوان با مرگ خود، ایماژهای فقدان روح و بدن را به مثابهی امر فانتزیک به رخ گفتمان حاکم میکشد که اقتدار خود را از ناحیهی بدنهای زنده و واقعی بازنمایی میکند.
بدن نوجوان در چنین حالتی وجههای از بدن بدون اندام را به تصویر میکشد. بدن بدون اندام بعنوان اصطلاحی از دلوز بدني است که هيچ گونه حالت معيني ندارد و هميشه آماده براي عملي جديد در «مخزناش» (يا در بالقوهگياش) است. بدن نوجوان، مجموعهاي است از بالقوهگيها: مخزن عظيمي از خصيصههاي بالقوه، عادات، احساسات و تاثرات بالقوه و جنبش هاي بالقوه. بدن بدون اندامِ نوجوان، سطح درون ماندگاري ميل است. هر چند به نظر دلوز بدن بدون اندام يک حد است، و هيچ وقت نميتوان به آن سطح رسيد، بلکه فقط مي توان به آن نزديک شد، اما نوجوان با به آغوش کشیدن آن به منتهاالیه معنابخشی بدن دست مییابد. منتهاالیهی که بدن در آن به محتوای واقعی اعتراضی دست مییابد علیه هستی در معنای سرکوب شده و به کنترل درآمده. در حقیقت این بدن بدون اندام نوجوان است که گفتمان پدر/بزرگسال و نظام قدرت و استیلا، را در قالب مرگی خودتعینیافته به چالش میکشد. @Ahmad_Gholami17548
📝احمد غلامی-دکتری جامعهشناسی
نوجوانی تحولی سنی/بدنی است که همواره همانند دوران میانی نگریسته شده است. فقدان برنامههای تربیتی جامع شکلی آنومیک به حیات فرد در این برههی سنی بخشیده است. وضعیتی که طی آن فرد از کودکی به معنای کامل کلمه جدا شده و هنوز به کسوت بزرگسالی درنیامده است. حیات برزخی نوجوان نوع تعامل وی با مفهوم بدن را همواره با انواع فقدان روبرو ساخته است. فقدان جایگاه، گاهی به عنوان کودک کار از وی سلب بزرگسالی شده است و گاهی با نگاهی غیرکودکانه از وی سلب کودکی. اندامهای جنسی وی تمایلات جنسی وی را بطور مداوم بازتعریف میکنند، گاهی به عنوان شخصی دور شده از مرحلهی کودکی و پیشاجنسی و گاهی همچون بدنی سرکوب شده نگریسته شده است.
این وضعیت آنومیک و برزخی، همواره فرد را از توارد به درون مرحلهی بزرگسالی بدون تحولات سنی و بدنی برحذر میدارد؛ شرط حضور به مرحلهی بزرگسالی سرکوب بدنی در معنای نوجوانی است. کتمان و سرکوب بدن به معنای سوژهی میل ورز همواره از سوی گفتمان پدر و بزرگسالی اتفاقی است که در تجلی و تظاهرات بدنی نوجوان روی میدهد. این کتمان راه را بر بدن و فانتزیهای بدنی میبندد. بدن تنها زبانی است که در برابر گفتمان اختهکنندهی بزرگسالی و قوانین آن دارای جایگاه است. سلب جایگاه از بدن اساسیترین مسئله در حیاتی آرام در دوران نوجوانی است.
زمانی که خودکشی به برنامهای زبانی و بدنی نزد نوجوان مبدل شد، به یکباره تمام رشتهها گسسته میشوند. زبان بدن فقدان جایگاه خود از راه فانتزی کردن خود و مرگ نوجوان از طریق خودکشی را به تصویر میکشد. مرگ جوان شکافی را در روح بزرگسالی یان گفتمان پدر به وجود میآورد؛ گفتمانی که پدر و قانون پدر با خلق فانتزیها و تصاویر و ایماژهای فانتزیک نوجوانی در پی پر کردن شکافهای آن بوده است. مرگ نوجوان آنهم به شکلی امر خودکشی، در واقع برکشیدن پردههایی است که بحرانهای تروماتیکی این جامعه را پوشانیده است. گفتمان پدر و بزرگسالی، پیشتر راه را بر تعامل و بیان کلامی و زبانی دردهایی بسته است که در برابر این گفتمان قد علم کرده است. اخته کردن نوجوان به عنوان سوژهی سخنگو و میلورز، راه را بر تصادمات نوجوانی و بزرگسالی بسته و نوجوانی را همواره در جایگاه برزخی خود متوقف میسازد. بدن نوجوان در چنین جایگاهی امر سخنورزی را به نمایش میگذارد. ایماژهای بدنی جایگزین آواها و دلالتهای کلامی را میگیرند. بدن مغاکهای بیانتها و ژرف، حیات بزرگسالی را به چالش میکشد. بدن نوجوان فضای سیال میان واقعیت و تخیل را با در انداختن خود به دایرهی ماندگاری خود در یاد و خاطرهی بازماندگان به نمایش میگذرد.
نمایشِ فانتزی بدن از طریق خودکشی و حلقآویز کردن بدن، کشانیدن گفتمانهای پدرانه و بزرگسالانهی حاکم بر بدن است بدرون مغاکِ ناخودآگاه و این خود باعث بسیاری از تکانههای سادیستی در ذات گفتمان بزرگسالی میشود. این تکانههای سادیستی از طریق فقدان نوجوان به عنوان تداوم نسلی بزرگسالان به اوج خود میرسد. نوجوان با مرگ خود، ایماژهای فقدان روح و بدن را به مثابهی امر فانتزیک به رخ گفتمان حاکم میکشد که اقتدار خود را از ناحیهی بدنهای زنده و واقعی بازنمایی میکند.
بدن نوجوان در چنین حالتی وجههای از بدن بدون اندام را به تصویر میکشد. بدن بدون اندام بعنوان اصطلاحی از دلوز بدني است که هيچ گونه حالت معيني ندارد و هميشه آماده براي عملي جديد در «مخزناش» (يا در بالقوهگياش) است. بدن نوجوان، مجموعهاي است از بالقوهگيها: مخزن عظيمي از خصيصههاي بالقوه، عادات، احساسات و تاثرات بالقوه و جنبش هاي بالقوه. بدن بدون اندامِ نوجوان، سطح درون ماندگاري ميل است. هر چند به نظر دلوز بدن بدون اندام يک حد است، و هيچ وقت نميتوان به آن سطح رسيد، بلکه فقط مي توان به آن نزديک شد، اما نوجوان با به آغوش کشیدن آن به منتهاالیه معنابخشی بدن دست مییابد. منتهاالیهی که بدن در آن به محتوای واقعی اعتراضی دست مییابد علیه هستی در معنای سرکوب شده و به کنترل درآمده. در حقیقت این بدن بدون اندام نوجوان است که گفتمان پدر/بزرگسال و نظام قدرت و استیلا، را در قالب مرگی خودتعینیافته به چالش میکشد. @Ahmad_Gholami17548