"برای مرغان مهاجری که بر دنا نشستند"
به مردن عادت کردهایم
اما عزاداری در مرگ عزیز هرگز
چون ققنوسی شدهایم که ترانهی ماندن را بر خاکستر خویش میخواند
دریغا که دستی بر آتش و دستی بر آب داریم
و قطار مرگ
سفر بیبرگشتمان را در درههای آتش
در گوش شقایقها میخواند
و حسرتا که جز باد
و دل طوفان زدهیمان در سرما
کسی به ناله و ترانهی مرگمان
حتی در دنا
آهی از سفینهی سینه نمیکشد
باید بلرزی زمین!
باید ویران شوی زمان!
باید بسوزی عشق!
باید بسازی مادر ایران!
که بر این ویران
جز گلوهایِ مرثیهخوانِ پرندههایِ مهاجر
نغمهای دیگر نیست.
"احمد پدرام "
@Ahmad_Pedram