AilurophileCh


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


@ailurophilepsch

Связанные каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций






🎟 @itshestia






☕️ @scientistic


🧶 @iygnl




To: @ughughugh

از در پشتی خارج میشم و خشک بودن زمین و که میبینم سرم و میارم بالا. با نیم نگاهی متوجه سایه‌بان حلبی و سستی میشم که بالای در جا خوش کرده و نزاشته بارون به زمین برسه.
نشستن هرم گرمای بازدم‌های پشت سر هم و عمیقم روی صورتم کلافه‌م میکنه.
انگار کشیدن بدن به این بزرگی با این جثه‌ی کوچیکم به اندازه‌ی کافی بد نیست.
به کنار سطل زباله‌ی بزرگ پشت اون ساختمون شلوغ که میرسم، دستای بی‌حس شده‌م دیگه طاقت نمیارن، پشت یقه‌ی لباسش از بینشون رها میشه با صدای تالاپ خفه‌ای روی آسفالت تیره میفته. تیرگیش نسبت به اطرافش بخاطر شیرابه‌ی آشغالای تولیدی این ساختمون و آدماشه.
با پشت دستم به سختی ماسکم و میکشم پایین و بی‌حواس کف دستام و میکشم رو هم. تازه متوجه لرزش شدیدشون میشم.
با نوک کفشم سرش رو طوری که صورتش رو ببینم کمی خم میکنم. برای چی باید بین این همه جا میومد به این کلاب درجه ۳ و شلوغ؟ اصلا چطوری اجازه دادن با وجود سن کمش بیاد داخل؟
انگار که استرس کاری که باید میکردم کافی نبود که مجبور شدم چند ساعت بین یه مشت مستِ عرق کرده بگردم دنبالش. محض رضای فاک، حتی مجبور شدم تو صورت یه سری که درحال سکس بودن نگاه کنم.
دستام و با وجود لرزششون با هر سختیی هست توی جیب شلوارم فرو میکنم و تنها ابنبات چوبی باقی مونده رو میکشم بیرون. زرورق هولوگرامیش رو برمیگردونم توی جیبم. با اینکه نمیتونم تو این تاریکی رنگش و ببینم، ولی میدونم که نمیتونم از شکست بازتاب نور روش دل بکنم.
دستم و که نزدیک دهان و بینیم میکنم بوی تند خون به مشامم میخوره.
_لعنت، فقط همین و کم داشتم.
با دندونام نزدیک ترین بخش چوب آبنبات به کره‌ی شفاف و شیرینش رو فشار میدم.
دوزانو بالای سرش میشینم و چشمام و تنگ میکنم. توی تاریکی به سختی متوجه میشم که وقتی یقه‌ش و از پشت گرفتم جلوش چسبیده به شکاف روی گلوش و خونش تو پارچه‌ی کم تراکم پخش شده تا عقب.
با دیدن کثیف‌کاریایی که بخاطر حال ناخوشم نتونستم جلوشون رو بگیرم، میفهمم کار من دیگه اینجا تموم شده.
از انتهای کوچه‌ی باریک خارج میشم. بعد از چند قدم بارون دوباره شروع میشه. دستام و میارم بالا و تو نور شدید نئونای اطرافم به سرخی خونی که با بارون شسته میشه نگاه میکنم. به قطراتی که تا سر انگشتام میلغزن و بعد مثل مهره‌هایی بی‌نقص سقوط میکنن و به لکه‌های تیره‌ی روی آسفالت اضافه میشن.
با صدای آژیر پلیس سرم و با شتاب سمت کوچه برمیگردونم. حالِ خوبِ فکر کردن، اینجا تموم میشه. کلاهم و تا روی صورتم میکشم و میدوم. مقصدی ندارم. هرجای این شهر میتونه جایی برای من باشه.



Показано 10 последних публикаций.

1

подписчиков
Статистика канала