🍷Amterdam ⚔ Secrets 🐺
#part58
#final_part
ازدید راوی:
تیر مخصوص به بدن ماریا برخورد کرد و روی زمین افتاد، به نظر بی جان می رسید. لئو با خشم غرشی کرد و همه شکارچی های در و برش رو به فجیع ترین صورت ممکن از بین برد.
ادام فریادی از ته دل کشید و بالای سر ماریا رفت و سرش رو بلند کرد و صداش کرد:
«ماریا... ماریا... بامن بمون ماریا»
بعد تنفس ماریا رو چک کرد؛ متوجه شد که ماریا نفس نمی کشه. داد زد:
«نه ماریا نه تو نمیتونی مرده باشی!»
لئو با شنیدن این حرف از قبل هم برانگیخته تر شد و با چشم های قرمز رنگ آلفاییش که حالا پر از آتش خشم بودند به سمت ویلیس نگاه کرد.
ویلیس و اولیویا حالا شخصا وارد میدان نبرد شدند. لئو به سمت ویلیس حجوم اورد ولی قبل از اینکه بهش برسه اولیویا با حرکت دست به عقب پرتابش کرد.
ادام و تایلر هردو باهم به اولیویا حمله کردند، ادام چنتا مشت به بدن اولیویا زد ولی اولیویا وردی رو روی ادام اجرا کرد که بدن ادام قفل کرد و درجا خشکش زد.
تایلر تلاش کرد تا به ویلیس حمله کنه ولی ویلیس در کمال خونسردی یک تیر به سرش شلیک کرد و بدن بی جان تایلر روی زمین افتاد.
کارا داشت این صحنه هارو از داخل خونه تماشا می کرد و اشک می ریخت؛
میدونست که لئو صداش رو می شنوه پس با بغض گفت:
«داریم شکست میخوریم لئو! لئو بلند شو، نباید بهشون اجازه بدیم مارو بکشن.»
لئو که روی زمین افتاده بود به واسطه ابر شنواییش صدای کارا رو شنید و با انگیزه بیشتر از روی زمین بلند شد.
چند نفر از محافظ های ویلیس جلو اومدن تا به لئو حمله کنند.
لئو با استفاده از ابر سرعتش به طور زیگ زاگی به قدری سریع اون محافظ هارو از بین برد و بعد به ویلیس حمله کرد که ویلیس نتونست خوب شلیک کنه و چهارتا تیر خطا زد که خشاب اسلحه اش خالی شد و تا به خودش بجنبه و خشاب رو پر کنه لئو گردنش رو گاز گرفت و بعد کلش رو از بدنش کند و جدا کرد!
با مرگ ویلیس بقیه شکارچی ها ترسیدن و با ماشین هاشون فرار کردن.
اولیویا داد زد:
«کجا میرید ترسوها ! وایستید !»
لئو به اولیویا حمله کرد و درست در لحظه ای که میخواست با پنجه های بُرّندش شاه رگ گردن اولیویا رو بزنه،
اولیویا با جادویی غیب شد و فرار کرد.
کارا سریع از خونه بیرون دوید و بالا سر آلن رفت، آلن به سختی نفس می کشید و خونریزی شدید داشت، به طوری که خون از پیرهنش می چکید؛
دهنش پر از خون بود، سعی کرد چیزی بگه ولی کارا با بغض گفت:
«حرف نزن آلن، فقط حرف نزن. می رسونیمت بیمارستان... حالت خوب میشه، زنده می مونی.»
تاثیر جادوی اولیویا از بین رفت و بدن ادام از حالت قفل بودن دراومد و تونست بلند بشه و راه بره. به سمت بدن ماریا دوید و بالا سرش رفت.
لئو هم بدن تایلر رو چک کرد. تایلر مرده بود!
اما چشم هاش باز مونده بودند، لئو چشم های تایلر رو بست و زیر لب زمزمه کرد:
«خداحافظ رفیق...»
ادام چند سیلی به صورت ماریا زد و گفت:
«ماریا بلند شو دیگ!»
لئو درحالی که اشک در چشم هاش حلقه زده بود بالای سر ماریا رسید.
آلن به سختی گفت:
«جای گلوله رو چک کن...»
لئو جای گلوله رو چک کرد؛ گلوله زیاد در عمق بدنش فرو نرفته بود.
لئو گلوله رو از بدن ماریا بیرون کشید و متوجه شد داخل بدنش باز نشده. لئو گلوله رو به آلن نشون داد.
آلن سرفه کنان گفت:
«بنظر میاد این گلوله محتویات سمی خاصی داشته باشه، که داخل بدنش باز نشده. این یعنی محتویات سمی و کشندش وارد بدن ماریا نشده.»
همه خوشحال شدند و امید بین گله برگشت. لئو از اینکه دوستانش بخاطر اون آسیب دیده بودند احساس عذاب وجدان سختی می کرد. بخاطر همین فکری به نظرش رسید که از اون خوشش نمی اومد ولی در اون وضعیت به نظر بهترین کار می اومد.
پس گفت:
«بچه ها خوب گوش کنید. از اولش هم برگشتن من به این اشتباه بود، با برگشتنم به اینجا فقط باعث به خطر افتادن جون عزیزانم شدم. با ارزش ترین چیزی که من دارم شمایید و اگه شمارو از دست بدم دیگه چیزی ندارم.
اونا دنبال من هستن و اینکه کنار شما باشم براتون خطرناکه. اگه آسیب ببینید خودم رو نمی بخشم. پس بهترین کار اینه که شمارو ترک کنم و از اینجا برم. دیگه نباید نزدیک هم باشیم.»
کارا با شنیدن این حرف ها زد زیر گریه و جواب داد:
«آخه لئو کجا می خوای بری؟! هرجا بری من هم باهات میام!»
لئو با حالت جدی ای گفت:
«کارا اطرافت رو نگاه کن! ببین تایلر مرده، آلن به شدت زخمی شده و شانس آوردیم که ماریا زندس.
تو خیلی بی دفاع و آسیب پذیر تر از این ادما هستی. ممکنه از دست بدمت!
اونا نمیتونن من رو بکشن، هزار و پونصد ساله که دنبالمن ولی موفق نشدند و در آینده هم نخواهند تونسنت.»
#part58
#final_part
ازدید راوی:
تیر مخصوص به بدن ماریا برخورد کرد و روی زمین افتاد، به نظر بی جان می رسید. لئو با خشم غرشی کرد و همه شکارچی های در و برش رو به فجیع ترین صورت ممکن از بین برد.
ادام فریادی از ته دل کشید و بالای سر ماریا رفت و سرش رو بلند کرد و صداش کرد:
«ماریا... ماریا... بامن بمون ماریا»
بعد تنفس ماریا رو چک کرد؛ متوجه شد که ماریا نفس نمی کشه. داد زد:
«نه ماریا نه تو نمیتونی مرده باشی!»
لئو با شنیدن این حرف از قبل هم برانگیخته تر شد و با چشم های قرمز رنگ آلفاییش که حالا پر از آتش خشم بودند به سمت ویلیس نگاه کرد.
ویلیس و اولیویا حالا شخصا وارد میدان نبرد شدند. لئو به سمت ویلیس حجوم اورد ولی قبل از اینکه بهش برسه اولیویا با حرکت دست به عقب پرتابش کرد.
ادام و تایلر هردو باهم به اولیویا حمله کردند، ادام چنتا مشت به بدن اولیویا زد ولی اولیویا وردی رو روی ادام اجرا کرد که بدن ادام قفل کرد و درجا خشکش زد.
تایلر تلاش کرد تا به ویلیس حمله کنه ولی ویلیس در کمال خونسردی یک تیر به سرش شلیک کرد و بدن بی جان تایلر روی زمین افتاد.
کارا داشت این صحنه هارو از داخل خونه تماشا می کرد و اشک می ریخت؛
میدونست که لئو صداش رو می شنوه پس با بغض گفت:
«داریم شکست میخوریم لئو! لئو بلند شو، نباید بهشون اجازه بدیم مارو بکشن.»
لئو که روی زمین افتاده بود به واسطه ابر شنواییش صدای کارا رو شنید و با انگیزه بیشتر از روی زمین بلند شد.
چند نفر از محافظ های ویلیس جلو اومدن تا به لئو حمله کنند.
لئو با استفاده از ابر سرعتش به طور زیگ زاگی به قدری سریع اون محافظ هارو از بین برد و بعد به ویلیس حمله کرد که ویلیس نتونست خوب شلیک کنه و چهارتا تیر خطا زد که خشاب اسلحه اش خالی شد و تا به خودش بجنبه و خشاب رو پر کنه لئو گردنش رو گاز گرفت و بعد کلش رو از بدنش کند و جدا کرد!
با مرگ ویلیس بقیه شکارچی ها ترسیدن و با ماشین هاشون فرار کردن.
اولیویا داد زد:
«کجا میرید ترسوها ! وایستید !»
لئو به اولیویا حمله کرد و درست در لحظه ای که میخواست با پنجه های بُرّندش شاه رگ گردن اولیویا رو بزنه،
اولیویا با جادویی غیب شد و فرار کرد.
کارا سریع از خونه بیرون دوید و بالا سر آلن رفت، آلن به سختی نفس می کشید و خونریزی شدید داشت، به طوری که خون از پیرهنش می چکید؛
دهنش پر از خون بود، سعی کرد چیزی بگه ولی کارا با بغض گفت:
«حرف نزن آلن، فقط حرف نزن. می رسونیمت بیمارستان... حالت خوب میشه، زنده می مونی.»
تاثیر جادوی اولیویا از بین رفت و بدن ادام از حالت قفل بودن دراومد و تونست بلند بشه و راه بره. به سمت بدن ماریا دوید و بالا سرش رفت.
لئو هم بدن تایلر رو چک کرد. تایلر مرده بود!
اما چشم هاش باز مونده بودند، لئو چشم های تایلر رو بست و زیر لب زمزمه کرد:
«خداحافظ رفیق...»
ادام چند سیلی به صورت ماریا زد و گفت:
«ماریا بلند شو دیگ!»
لئو درحالی که اشک در چشم هاش حلقه زده بود بالای سر ماریا رسید.
آلن به سختی گفت:
«جای گلوله رو چک کن...»
لئو جای گلوله رو چک کرد؛ گلوله زیاد در عمق بدنش فرو نرفته بود.
لئو گلوله رو از بدن ماریا بیرون کشید و متوجه شد داخل بدنش باز نشده. لئو گلوله رو به آلن نشون داد.
آلن سرفه کنان گفت:
«بنظر میاد این گلوله محتویات سمی خاصی داشته باشه، که داخل بدنش باز نشده. این یعنی محتویات سمی و کشندش وارد بدن ماریا نشده.»
همه خوشحال شدند و امید بین گله برگشت. لئو از اینکه دوستانش بخاطر اون آسیب دیده بودند احساس عذاب وجدان سختی می کرد. بخاطر همین فکری به نظرش رسید که از اون خوشش نمی اومد ولی در اون وضعیت به نظر بهترین کار می اومد.
پس گفت:
«بچه ها خوب گوش کنید. از اولش هم برگشتن من به این اشتباه بود، با برگشتنم به اینجا فقط باعث به خطر افتادن جون عزیزانم شدم. با ارزش ترین چیزی که من دارم شمایید و اگه شمارو از دست بدم دیگه چیزی ندارم.
اونا دنبال من هستن و اینکه کنار شما باشم براتون خطرناکه. اگه آسیب ببینید خودم رو نمی بخشم. پس بهترین کار اینه که شمارو ترک کنم و از اینجا برم. دیگه نباید نزدیک هم باشیم.»
کارا با شنیدن این حرف ها زد زیر گریه و جواب داد:
«آخه لئو کجا می خوای بری؟! هرجا بری من هم باهات میام!»
لئو با حالت جدی ای گفت:
«کارا اطرافت رو نگاه کن! ببین تایلر مرده، آلن به شدت زخمی شده و شانس آوردیم که ماریا زندس.
تو خیلی بی دفاع و آسیب پذیر تر از این ادما هستی. ممکنه از دست بدمت!
اونا نمیتونن من رو بکشن، هزار و پونصد ساله که دنبالمن ولی موفق نشدند و در آینده هم نخواهند تونسنت.»