#part_13
#فصل_اول_آناهیتا
با حس ول خوردن چیزی روی چشمم یه چشممو باز میکنم که میبینم یه دختر خوشگل با موهای تا سرشونه ی طلایی و چشمای سبز نشسته رو شکمم و داره تکونم میده:مامان پاشووو حوصلم سر رفتتتت چقد میخوابیییی
هااااا؟؟؟ماماننن؟؟؟؟هانیه که کلا بچم مشکیه گاهیم شبیه وایتکس رنگ ب رنگ میشه مریمم چهره ی کاملا معمولیی داره پس این از کجا اومددد؟؟
همینطور که دارم فک میکنم در اتاق باز میشه و یه دختر تقریبا شکل هانیه اما با قدی بلند تر و سنی بیشتر میاد سمت اما،با یه بچه تو بغلش!
هانیه:مامان جونم؟نمیخوای نوتو ببینی؟؟؟
ها؟:/ این کی زایید؟کی شوور کرد؟
یهو کوروهی از پشت سر هانیه میاد تو اتاقو میگه :بده ببینم گل پسر بابارو!
واتتتت؟؟کم مونده سکته کنم اینجا چه خبره؟
با چشمای گشاد شده دارم نگاهشون میکنم که در بالکن باز میشه و کنت میاد تو و سمت ایسو میره: خاله جونیی؟؟؟مواظب مامان بزرگ بودی؟بعد سمت من میاد و میگه:اوووهه مامییی خیلی خوشحالم که خوب شدییی
(تعجب نکنید الان میفهمید چه خبره:|)
همینطور که در حالت ریختن کرک وپر به سر میبرم هانیه بچشو میندازه تو بغل من :ننه نگاش کن چه چندشه:|
برمیگردم بچه رو نگاه کنم که میبینم عههه انگا قیافه امیرسامو رو کله بچه کشیده باشن یهو یه زمزمه کل اتاقو پر میکنه:من هالوین با شُ.......(وعده ی ما برای دونستن ادامه ی جمله۱_روز هالوین😂۲_پک استیکر مدرسه)
***
با ترس از خواب میپرم.این دری وریا چی بود؟
که دست سردی روی شونم قرار میگیره:چی شده عشقم؟؟؟
پرهایم:| این دیگه کیه؟
با ترس به سمتش برمیگردم که ورژن پسر شده ی خودمو میبینم...
شروع به جیغ زده میکنم که...
*
با صدای داد امیر سام میاد و احساس درد چشمامو باز میکنم که خودمو داخل زیر زمین قصر پیدا میکنم
آخیش خواب بود:}
سرمو بلند میکنم که میبینم کوروهی و امیرسام با دستای بسته شده روی صندلی نشستن و هانیه هم بیهوش رویزمین افتاده!
اینجا چه خبرههه؟؟؟
میخوام از جام بلند بشم که متوجه ایسو کنارم و دستها و دهن بستم میشم
با ترس نگاهی به گردنبندم میندازم که میبینم هنوز تو گردنمه(کلیده)....نفس راحتی میکشم و سعی میکنم با نیروم(جادوش) دهن و دستامو باز کنم اما نمیشه فقط تنگ تر شدن انگار به نیروم واکنش نشون میدن با درد نگاهی به پت(سام) و مت(کوروهی)میندازم که با نگرانی نگاهم میکنن برای اطمینان دادن بهشون یدور چشممو باز و بسته میکنم چند لحظه تمرکز میکنم خب اگر این طنابا به نیروی من حساسه پس باید از یه چیز دیگه استفاده کنم چیزی که جادو تو کارش نباشه....سعی میکنم از رو سرشونم نگاهی به دستم بندازم...
خب چشمامو میبندم و سعی میکنم طنابا رو باز کنم با قدرت کنترل اجسام از طریق ذهن!(تله کینزی)
بعد از چند دقیقه تلاش گره طنابا شل شد...با خوشحالی نگاهی به امیرسام انداختم که دیدم با دستای باز و هانیه به بغل جلوم وایساده!
هان؟؟:|چجوری؟؟؟
امیرسام:تموم شد؟حالا بریم؟:|یا دستاتو باز کنم؟
دستامو اوردم جلومو گفتم :لازم نکرده:||
اینجا چه خبره؟
یهو کوروهی از در اومد تو و گفت امتحان مقاومت!
ود فااکک؟:|
داد میزنم:اخه مرتیکه مرض تو با خودت چه فکری کردی؟؟؟؟:|
......
[الیزابت]
#فصل_اول_آناهیتا
با حس ول خوردن چیزی روی چشمم یه چشممو باز میکنم که میبینم یه دختر خوشگل با موهای تا سرشونه ی طلایی و چشمای سبز نشسته رو شکمم و داره تکونم میده:مامان پاشووو حوصلم سر رفتتتت چقد میخوابیییی
هااااا؟؟؟ماماننن؟؟؟؟هانیه که کلا بچم مشکیه گاهیم شبیه وایتکس رنگ ب رنگ میشه مریمم چهره ی کاملا معمولیی داره پس این از کجا اومددد؟؟
همینطور که دارم فک میکنم در اتاق باز میشه و یه دختر تقریبا شکل هانیه اما با قدی بلند تر و سنی بیشتر میاد سمت اما،با یه بچه تو بغلش!
هانیه:مامان جونم؟نمیخوای نوتو ببینی؟؟؟
ها؟:/ این کی زایید؟کی شوور کرد؟
یهو کوروهی از پشت سر هانیه میاد تو اتاقو میگه :بده ببینم گل پسر بابارو!
واتتتت؟؟کم مونده سکته کنم اینجا چه خبره؟
با چشمای گشاد شده دارم نگاهشون میکنم که در بالکن باز میشه و کنت میاد تو و سمت ایسو میره: خاله جونیی؟؟؟مواظب مامان بزرگ بودی؟بعد سمت من میاد و میگه:اوووهه مامییی خیلی خوشحالم که خوب شدییی
(تعجب نکنید الان میفهمید چه خبره:|)
همینطور که در حالت ریختن کرک وپر به سر میبرم هانیه بچشو میندازه تو بغل من :ننه نگاش کن چه چندشه:|
برمیگردم بچه رو نگاه کنم که میبینم عههه انگا قیافه امیرسامو رو کله بچه کشیده باشن یهو یه زمزمه کل اتاقو پر میکنه:من هالوین با شُ.......(وعده ی ما برای دونستن ادامه ی جمله۱_روز هالوین😂۲_پک استیکر مدرسه)
***
با ترس از خواب میپرم.این دری وریا چی بود؟
که دست سردی روی شونم قرار میگیره:چی شده عشقم؟؟؟
پرهایم:| این دیگه کیه؟
با ترس به سمتش برمیگردم که ورژن پسر شده ی خودمو میبینم...
شروع به جیغ زده میکنم که...
*
با صدای داد امیر سام میاد و احساس درد چشمامو باز میکنم که خودمو داخل زیر زمین قصر پیدا میکنم
آخیش خواب بود:}
سرمو بلند میکنم که میبینم کوروهی و امیرسام با دستای بسته شده روی صندلی نشستن و هانیه هم بیهوش رویزمین افتاده!
اینجا چه خبرههه؟؟؟
میخوام از جام بلند بشم که متوجه ایسو کنارم و دستها و دهن بستم میشم
با ترس نگاهی به گردنبندم میندازم که میبینم هنوز تو گردنمه(کلیده)....نفس راحتی میکشم و سعی میکنم با نیروم(جادوش) دهن و دستامو باز کنم اما نمیشه فقط تنگ تر شدن انگار به نیروم واکنش نشون میدن با درد نگاهی به پت(سام) و مت(کوروهی)میندازم که با نگرانی نگاهم میکنن برای اطمینان دادن بهشون یدور چشممو باز و بسته میکنم چند لحظه تمرکز میکنم خب اگر این طنابا به نیروی من حساسه پس باید از یه چیز دیگه استفاده کنم چیزی که جادو تو کارش نباشه....سعی میکنم از رو سرشونم نگاهی به دستم بندازم...
خب چشمامو میبندم و سعی میکنم طنابا رو باز کنم با قدرت کنترل اجسام از طریق ذهن!(تله کینزی)
بعد از چند دقیقه تلاش گره طنابا شل شد...با خوشحالی نگاهی به امیرسام انداختم که دیدم با دستای باز و هانیه به بغل جلوم وایساده!
هان؟؟:|چجوری؟؟؟
امیرسام:تموم شد؟حالا بریم؟:|یا دستاتو باز کنم؟
دستامو اوردم جلومو گفتم :لازم نکرده:||
اینجا چه خبره؟
یهو کوروهی از در اومد تو و گفت امتحان مقاومت!
ود فااکک؟:|
داد میزنم:اخه مرتیکه مرض تو با خودت چه فکری کردی؟؟؟؟:|
......
[الیزابت]