کاغذ سفیدی جلوی خود گذاشت و خودکارش را برداشت
شروع کرد به نوشتن...
از همه چیز نوشت...
از گذشته.....درد هایش....آرزوهایش.....اهدافش....
از اشک هایش نوشت.....از خنده هایش.....موفقیت هایش.....شادی ها و تلاش هایش....
آن نامه را درون پاکتی گذاشت و روی میزش ، درست رو به روی خود گذاشت
آن نامه را قرار بود برایِ خودِ آینده اش با زمان پست کند...
تا هروقت که ناامیدی سراغش آمد...هر موقع که خواست از تلاش دست بکشد....آن را بخواند و عزمش را برای تلاش و رسیدن به پیروزی جمع کند...
او خود را شناخته بود...روحش را و اعماق درونش را...
#آسمان_نوشت
t.me/Aseman_banoo
شروع کرد به نوشتن...
از همه چیز نوشت...
از گذشته.....درد هایش....آرزوهایش.....اهدافش....
از اشک هایش نوشت.....از خنده هایش.....موفقیت هایش.....شادی ها و تلاش هایش....
آن نامه را درون پاکتی گذاشت و روی میزش ، درست رو به روی خود گذاشت
آن نامه را قرار بود برایِ خودِ آینده اش با زمان پست کند...
تا هروقت که ناامیدی سراغش آمد...هر موقع که خواست از تلاش دست بکشد....آن را بخواند و عزمش را برای تلاش و رسیدن به پیروزی جمع کند...
او خود را شناخته بود...روحش را و اعماق درونش را...
#آسمان_نوشت
t.me/Aseman_banoo