یادمه بچه که بودم فوق العاده احساسی بودم؛و همچنین نسبت به سنم درکِ بالایی داشتم؛با خانم × هم خیلی راحت بودم صرفا چون مجرد بود و سنش کمتر.
یه شب که دلم گرفته بود و کلی حرف داشتم که بزنم؛رفتم پیشش چون هم اون آشنا بود هم قابل اعتماد
کلی واسش حرف زدم و گریه کردم
بهش گفتم میخوام بینه خودمون بمونه و مامانم نفهمه؛اونم قول داد که به کسی نمیگه؛منم با خیاله راحت از همه چی واسش گفتم.
فردا که رفتیم خونمون؛من رفتم تو اتاقم که سرگرم شدم و اینا؛یهو گوشم حرفای خانم ×و شنید..
سنم کم بود و خیلی جا خوردم..
مگه بهم قول نداده بود؟
رفت گذاشت کفِ دستِ مامانم..؟!
""
قانون اول=حرفاتو به کسی نگو میمیری مگه...؟!"""#kiana_nvis