📘 0️⃣1️⃣ 📘
قسمت #اول
رمان #آتش_افروز
بقلم #مهسا_باقری
📘 @BaghStore 📘
❎ رمان آتش افروز #فروشی است و هیچوقت تا انتها بصورت رایگان منتشر نمی شود،برای دانلود فایل کامل باید اقدام به خرید آن کنید. ❎
📥 صفحه خرید و دانلود از وبلاگ باغ استور :
http://baghstore.blogfa.com/
📥 صفحه خرید و دانلود از سایت باغ استور :
http://baghstore.com/
.
.
.
📌 از طریق کارت به کارت هم میشه این رمان رو خرید،مبلغ رو به شماره کارت
6037701145965098 | بانک کشاورزی | بنام مهسا باقری
واریز کنین،سپس به آیدی @unicnovel یک عکس از رسید واریزی بفرستین تا فایل ها رو تحویل بگیرین.
***
«بسمه تعالی»
رژ لب قرمز جیغم را از روی میز توالت برمیدارم و به سمت لبهایم میبرم "تیر آخر"
در آینه به چشمانم خیره میشوم ...به تاریکی محض درونشان که با زندگیم هماهنگ بود به برق کینه ای که درونشان می درخشید و در اعماقشان شعله های نفرت زبانه می کشید.زشتی های وجودم زیبایشان کرده بود.مسحور کننده و پر فریب بودند و این حالت را عجیب دوست دارم.
کمی جلوتر میروم.مثل همیشه بدون سایه.فقط خط چشم و ریمل.همین هم برای امشب کافی است.راست می ایستم.پوست سفید و براقم بدون هیچ لکه ای خودنمایی میکند..انگشتان کشیده و مانیکور شده ام را در میان خرمن موهایم فرو میبرم...سیاه سیاه..بدون هیچ رنگ و لعابی...هیچ گاه ازرنگ کردن خوشم نمی آمد و همیشه این سیاهی را می پرستیدم
در افکارم غوطه ورم که صدایی گرم، ناخوداگاه در گوشم می پیچد " چشم و ابرو مشکی یه چیز دیگه است"
چشمانم را لحظه ای میبندم.پوزخند تلخی میزنم و با باز کردنشان نگاهم به چشمان سرد و بی روحم در آینه می افتد.فراموش میکنم صدایش را.
تضاد قرمزی لبهایم با مشکی براق موهایم غوغا میکند....به هیکل بی نقص و قد کشیده ام درآینه چشمکی میزنم: همینه!!
صدای در می آید و پشت بندش رها سرش را داخل آورده و با دیدنم سوتی میکشد:ایول بابا.
بی توجه به او به سمت کمد لباس های شبم میروم ..از راست به چپ دقیق یکی یکشان را از
نظر میگذرانم...در آخر دستم را روی لباس رقص عربی قرمز رنگم میگذارم.
اینبار صدای خنده اش به گوشم میرسد...منظورش را میفهمم...لبخندی کنج لبم مینشیند.سرم
را کج میکنم.یک تای ابروهایم را بالا میبرم و از گوشه چشم نگاهش میکنم...لبخندش عمیق تر
میشود
-دلم واقعا واسش میسوزه.
لباس را برمیدارم و داخل کیفم جاسازش میکنم...موهایم را ساده بالای سرم جمع میکنم...مانتو
سفید رنگم را روی تاپ دکلته قرمزم میپوشم و در آخر با شال قرمزی کار تمام می شود.
کمی از عطر مخصوصم را به گردنم میزنم.بویش حس هایم را به غلیان می اندازد..از آینه رها را
میبینم. پشت سرم دست به سینه می ایستد.
-شکارچی آماده شکار!
پوزخندی کنج لبم می نشیند...جوابش را نمیدهم...دوباره تمام هیکلم را در آینه برانداز میکنم.
-چطورم رها؟
-شدی حامد کش... امشب حسابی مراقب خودت باش...این پسر خیلی آتیشش تنده!!!..
به سمتش برمیگردم و در خاکستری بی نظیر چشمانش خیره میشوم.
-یعنی بیشتر از من؟
ابروهایش را بالا میبرد: نچ...به پای تو که اصلا نمیرسه!!..
میخواهم جوابش را بدهم که صدای زنگ اس ام اس موبایلم حواس هردویمان را پرت میکند.
-عشق من.دم در منتظرتم.سریع بیا که خیلی دلتنگم!!
دهانم را کج میکنم و بعد بی حوصله چشمانم را در کاسه میچرخانم و تمسخر آمیز زمزمه میکنم: چشم عاشق دلتنگ!!
کیفم را برمیدارم و از اتاق بیرون میروم هیچ کدام از بچه ها خانه نبودن.نمیدانم کجا هستند.مهم
هم نیست!!!
-آهای خانوم شکارچی.سِلاحت رو یادت رفت !!
به سمتش برمیگردم و وسیله ای را که مقابلم گرفته از دستش میگیرم...حواسم کجاست ..اه!!!
کفش های پاشنه ده سانتی قرمز رنگم را از جا کفشی بیرون می آورم و بعد از خداحافظی با رها از ساختمان دو طبقه ای که به شدت برایم منفور است بیرون میزنم...به محض خروج لکسوس سفید رنگ حامد نگاهم را میخ خود میکند.
با دیدنم سریع بیرون میپرد.تیپش از صد فرسخی داد میزند" من بچه پولدارم "همیشه با دیدن او
تنها دو کلمه بر زبانم می آید " پولدار بی درد"6
دستهایم را میگرد: تو که باز قصد جون کردی نفس!!!..
به زور لبخند پر عشوه ای میزنم
-میخوام واسه سرورم نفس گیر باشم ...شما مشکلی داری؟
لبخندش داغ است.دیگر به نگاه هیزش عادت کرده بودم
-من غلط بکنم عزیزم.اینجا نایستیم بهتره.من دیگه کنترل کردن واسم سخت شده!.!..
لبخند میزنم و سرم را جلو میبرم...نفسش داغ داغ است..هه!!
-تازگیا خیلی زود فرمون از دستت در میره ها!!
پچ پچ وار جوابم را میدهد : بیا بریم شیطون بلا!!!
***
زمان پارت های رمان : #هر_شب_ساعت_21_بجز_جمعه_ها
قسمت #اول
رمان #آتش_افروز
بقلم #مهسا_باقری
📘 @BaghStore 📘
❎ رمان آتش افروز #فروشی است و هیچوقت تا انتها بصورت رایگان منتشر نمی شود،برای دانلود فایل کامل باید اقدام به خرید آن کنید. ❎
📥 صفحه خرید و دانلود از وبلاگ باغ استور :
http://baghstore.blogfa.com/
📥 صفحه خرید و دانلود از سایت باغ استور :
http://baghstore.com/
.
.
.
📌 از طریق کارت به کارت هم میشه این رمان رو خرید،مبلغ رو به شماره کارت
6037701145965098 | بانک کشاورزی | بنام مهسا باقری
واریز کنین،سپس به آیدی @unicnovel یک عکس از رسید واریزی بفرستین تا فایل ها رو تحویل بگیرین.
***
«بسمه تعالی»
رژ لب قرمز جیغم را از روی میز توالت برمیدارم و به سمت لبهایم میبرم "تیر آخر"
در آینه به چشمانم خیره میشوم ...به تاریکی محض درونشان که با زندگیم هماهنگ بود به برق کینه ای که درونشان می درخشید و در اعماقشان شعله های نفرت زبانه می کشید.زشتی های وجودم زیبایشان کرده بود.مسحور کننده و پر فریب بودند و این حالت را عجیب دوست دارم.
کمی جلوتر میروم.مثل همیشه بدون سایه.فقط خط چشم و ریمل.همین هم برای امشب کافی است.راست می ایستم.پوست سفید و براقم بدون هیچ لکه ای خودنمایی میکند..انگشتان کشیده و مانیکور شده ام را در میان خرمن موهایم فرو میبرم...سیاه سیاه..بدون هیچ رنگ و لعابی...هیچ گاه ازرنگ کردن خوشم نمی آمد و همیشه این سیاهی را می پرستیدم
در افکارم غوطه ورم که صدایی گرم، ناخوداگاه در گوشم می پیچد " چشم و ابرو مشکی یه چیز دیگه است"
چشمانم را لحظه ای میبندم.پوزخند تلخی میزنم و با باز کردنشان نگاهم به چشمان سرد و بی روحم در آینه می افتد.فراموش میکنم صدایش را.
تضاد قرمزی لبهایم با مشکی براق موهایم غوغا میکند....به هیکل بی نقص و قد کشیده ام درآینه چشمکی میزنم: همینه!!
صدای در می آید و پشت بندش رها سرش را داخل آورده و با دیدنم سوتی میکشد:ایول بابا.
بی توجه به او به سمت کمد لباس های شبم میروم ..از راست به چپ دقیق یکی یکشان را از
نظر میگذرانم...در آخر دستم را روی لباس رقص عربی قرمز رنگم میگذارم.
اینبار صدای خنده اش به گوشم میرسد...منظورش را میفهمم...لبخندی کنج لبم مینشیند.سرم
را کج میکنم.یک تای ابروهایم را بالا میبرم و از گوشه چشم نگاهش میکنم...لبخندش عمیق تر
میشود
-دلم واقعا واسش میسوزه.
لباس را برمیدارم و داخل کیفم جاسازش میکنم...موهایم را ساده بالای سرم جمع میکنم...مانتو
سفید رنگم را روی تاپ دکلته قرمزم میپوشم و در آخر با شال قرمزی کار تمام می شود.
کمی از عطر مخصوصم را به گردنم میزنم.بویش حس هایم را به غلیان می اندازد..از آینه رها را
میبینم. پشت سرم دست به سینه می ایستد.
-شکارچی آماده شکار!
پوزخندی کنج لبم می نشیند...جوابش را نمیدهم...دوباره تمام هیکلم را در آینه برانداز میکنم.
-چطورم رها؟
-شدی حامد کش... امشب حسابی مراقب خودت باش...این پسر خیلی آتیشش تنده!!!..
به سمتش برمیگردم و در خاکستری بی نظیر چشمانش خیره میشوم.
-یعنی بیشتر از من؟
ابروهایش را بالا میبرد: نچ...به پای تو که اصلا نمیرسه!!..
میخواهم جوابش را بدهم که صدای زنگ اس ام اس موبایلم حواس هردویمان را پرت میکند.
-عشق من.دم در منتظرتم.سریع بیا که خیلی دلتنگم!!
دهانم را کج میکنم و بعد بی حوصله چشمانم را در کاسه میچرخانم و تمسخر آمیز زمزمه میکنم: چشم عاشق دلتنگ!!
کیفم را برمیدارم و از اتاق بیرون میروم هیچ کدام از بچه ها خانه نبودن.نمیدانم کجا هستند.مهم
هم نیست!!!
-آهای خانوم شکارچی.سِلاحت رو یادت رفت !!
به سمتش برمیگردم و وسیله ای را که مقابلم گرفته از دستش میگیرم...حواسم کجاست ..اه!!!
کفش های پاشنه ده سانتی قرمز رنگم را از جا کفشی بیرون می آورم و بعد از خداحافظی با رها از ساختمان دو طبقه ای که به شدت برایم منفور است بیرون میزنم...به محض خروج لکسوس سفید رنگ حامد نگاهم را میخ خود میکند.
با دیدنم سریع بیرون میپرد.تیپش از صد فرسخی داد میزند" من بچه پولدارم "همیشه با دیدن او
تنها دو کلمه بر زبانم می آید " پولدار بی درد"6
دستهایم را میگرد: تو که باز قصد جون کردی نفس!!!..
به زور لبخند پر عشوه ای میزنم
-میخوام واسه سرورم نفس گیر باشم ...شما مشکلی داری؟
لبخندش داغ است.دیگر به نگاه هیزش عادت کرده بودم
-من غلط بکنم عزیزم.اینجا نایستیم بهتره.من دیگه کنترل کردن واسم سخت شده!.!..
لبخند میزنم و سرم را جلو میبرم...نفسش داغ داغ است..هه!!
-تازگیا خیلی زود فرمون از دستت در میره ها!!
پچ پچ وار جوابم را میدهد : بیا بریم شیطون بلا!!!
***
زمان پارت های رمان : #هر_شب_ساعت_21_بجز_جمعه_ها