֎ فصل چهارم
فصلی از کتاب «همهی تکه پارههای زری»
امروز حال زری بد است؛ حال من بد است امروز.
امروز همهٔ مُردههای زری ول معطلند.
طاهره و مینو و آن یکی کی بود؟ سه روز است بهمن اخضری، که در کردستان بهش میگفتند دکتر اخضری همانجور با دستهای بسته و چشمهای بسته معطل است. سه روز پیش قرار بود به من زنگ بزند و از طاهره بگوید، اما نزد. پریروز هم زنگی نزد که بگوید. دیروز برام نوشت سردوزامی جان ببخش که این دو روز نتوانستم تماس بگیرم، فردا ساعت دو زنگ میزنم. امروز پنج دقیقه به ساعت دو پیغام داد و گفت امروز نمیتوانم حرف بزنم؛ حال من بد است.
سه روز پیش هم حالش بد بود زنگ نزد.
پریروز هم نزد.
دیروز نوشته بود فردا ساعت دو زنگ میزنم.
امروز هم نوشت نمیتواند حرف بزند حال او بد است.
من حدس میزنم چرا. آخر این هفته قرار بود دست کم دو تا پرونده را کامل کند. یکی بهمن اخضری یکی هم فریدون فرخزاد. برای من یک فرم میفرستن که اطلاعات مختلفی روش ثبت شده. اسم و سن و شغل و مشخصات. از قاچاقچی اعدامی بگیر تا سیاسی و هر کس دیگه. من باید این مشخصات رو کامل کنم. اولها فقط اسم پدر را ثبت میکردن. من گفتم چرا اسم مادرها را هم ثبت نکنیم، مادر مگه چشه؟ بعد دیگه اسم مادرها رو هم مینویسیم.
گفتم زری جان یکی از دوستام حتماً میتونه در مورد فرخزاد کمک کند. همان روزهای قتلش انگار اونجا بوده. آگه میخواهی باهاش تماس بگیر. بعد هم به آن دوست اطلاع دادم که میتوانی به زری کمک کنی؟ گفت من ندیدم، خواهرم دیده، میتونه با خواهرم تماس بگیره. یک ویدِئو هم برام فرستاد با عنوانِ مستندِ فرخزاد که دیدنش برای زری لذتی نداشت. یعنی گفت این که مستند نیست که از فریدون فرخزاد تصویری بِدَن که انگار نه انگار اصلاً همجنسگرا بوده. ﴿کلیک کنید: متن کامل﴾
❖ نویسنده: اکبر سردوزامی ❖ ستون: کلمات
www.baru.wiki ❖ @baruwiki
فصلی از کتاب «همهی تکه پارههای زری»
امروز حال زری بد است؛ حال من بد است امروز.
امروز همهٔ مُردههای زری ول معطلند.
طاهره و مینو و آن یکی کی بود؟ سه روز است بهمن اخضری، که در کردستان بهش میگفتند دکتر اخضری همانجور با دستهای بسته و چشمهای بسته معطل است. سه روز پیش قرار بود به من زنگ بزند و از طاهره بگوید، اما نزد. پریروز هم زنگی نزد که بگوید. دیروز برام نوشت سردوزامی جان ببخش که این دو روز نتوانستم تماس بگیرم، فردا ساعت دو زنگ میزنم. امروز پنج دقیقه به ساعت دو پیغام داد و گفت امروز نمیتوانم حرف بزنم؛ حال من بد است.
سه روز پیش هم حالش بد بود زنگ نزد.
پریروز هم نزد.
دیروز نوشته بود فردا ساعت دو زنگ میزنم.
امروز هم نوشت نمیتواند حرف بزند حال او بد است.
من حدس میزنم چرا. آخر این هفته قرار بود دست کم دو تا پرونده را کامل کند. یکی بهمن اخضری یکی هم فریدون فرخزاد. برای من یک فرم میفرستن که اطلاعات مختلفی روش ثبت شده. اسم و سن و شغل و مشخصات. از قاچاقچی اعدامی بگیر تا سیاسی و هر کس دیگه. من باید این مشخصات رو کامل کنم. اولها فقط اسم پدر را ثبت میکردن. من گفتم چرا اسم مادرها را هم ثبت نکنیم، مادر مگه چشه؟ بعد دیگه اسم مادرها رو هم مینویسیم.
گفتم زری جان یکی از دوستام حتماً میتونه در مورد فرخزاد کمک کند. همان روزهای قتلش انگار اونجا بوده. آگه میخواهی باهاش تماس بگیر. بعد هم به آن دوست اطلاع دادم که میتوانی به زری کمک کنی؟ گفت من ندیدم، خواهرم دیده، میتونه با خواهرم تماس بگیره. یک ویدِئو هم برام فرستاد با عنوانِ مستندِ فرخزاد که دیدنش برای زری لذتی نداشت. یعنی گفت این که مستند نیست که از فریدون فرخزاد تصویری بِدَن که انگار نه انگار اصلاً همجنسگرا بوده. ﴿کلیک کنید: متن کامل﴾
❖ نویسنده: اکبر سردوزامی ❖ ستون: کلمات
www.baru.wiki ❖ @baruwiki