< #متن_دلبر ✨>
دلدارم....؟
ببین...
باهم نشستیم رو فرش دست باف نَنجون....
اینو خودش بافت برام...
بزار داستان این فرشو بگم برات...
آخه هک شده تو قلبم....
اون موقعی که کوچولو بودم ....
شاید چهار سالم بیشتر نبود....
نَنجون داشت با خانومای همسایه....
فرش میبافت....
رفتم کنارش....
صداش کردم"
نَنجونم؟!
با صدای قشنگش گفت"
جانم،دختر قشنگم؟!
با لحن لوس و تو دل برو گفتم"
از اینا بهم یاد میدی؟!
دستامو گرفت تو دستاش...
بوس کردشون.....
گفت"
دختر قشنگم،
اینا فقط به دستای جادویی من ....
درست میشه....
ناراحت شدم و با لب و لُچه اویزون....
دستامو بغلم کردم و رومو اونور کردم....
صدای و نَنجون زیر گوشم حس کردم"
دُختر لوسم،
از اینا میبافم برات....
فقط به یه شرطی!
خوشحال رومو کردم به طرفش و به صورت چروکیدش و بوسیدم و تند گفتم"
هر چی بود ،قول!قول!قول...
انگشت کوچیکمو گرفتم سمتش ....
انگشت کوچیکشه دور انگشتم حلقه کرد و زمزمه وار گفت"
این فرشو میبافم برات....
با هر کدوم از نخ هایی که میخوایی...
اگه از باغ بابابزرگت خوشت میاد اونو میبافم برات...
ولی تو آینده که من دیگه کنارت نیستم....
این فرشی که قراره ببافم...
میاد تو خونه تو ...
تموم اتفاق های خوب و بدت....
خوشی و ناخوشی هات...
روی این فرش اتفاق میافته...
حتی،
بَچتم باید روی این فرش تاتی تاتی کنه....
یادت نره!
تو روی این فرش کنار دلدارت،
با یه استکان کمر باریک....
که چند تا حّبه قند کنارشه....
و آفتابی که از پنجره تمام قد اتاقت،
افتاده روی فرش....
منتظر اومدن بَچتی....
تا این فرش بعد خونه تو...
بره تو خونه اون و تموم این اتفاقا ....
بازم تکرار.....
و تکرار....
تکرار بشه.....
#سارا_برزگر
💙🦋{ t.me/Bllue_Ssky }
دلدارم....؟
ببین...
باهم نشستیم رو فرش دست باف نَنجون....
اینو خودش بافت برام...
بزار داستان این فرشو بگم برات...
آخه هک شده تو قلبم....
اون موقعی که کوچولو بودم ....
شاید چهار سالم بیشتر نبود....
نَنجون داشت با خانومای همسایه....
فرش میبافت....
رفتم کنارش....
صداش کردم"
نَنجونم؟!
با صدای قشنگش گفت"
جانم،دختر قشنگم؟!
با لحن لوس و تو دل برو گفتم"
از اینا بهم یاد میدی؟!
دستامو گرفت تو دستاش...
بوس کردشون.....
گفت"
دختر قشنگم،
اینا فقط به دستای جادویی من ....
درست میشه....
ناراحت شدم و با لب و لُچه اویزون....
دستامو بغلم کردم و رومو اونور کردم....
صدای و نَنجون زیر گوشم حس کردم"
دُختر لوسم،
از اینا میبافم برات....
فقط به یه شرطی!
خوشحال رومو کردم به طرفش و به صورت چروکیدش و بوسیدم و تند گفتم"
هر چی بود ،قول!قول!قول...
انگشت کوچیکمو گرفتم سمتش ....
انگشت کوچیکشه دور انگشتم حلقه کرد و زمزمه وار گفت"
این فرشو میبافم برات....
با هر کدوم از نخ هایی که میخوایی...
اگه از باغ بابابزرگت خوشت میاد اونو میبافم برات...
ولی تو آینده که من دیگه کنارت نیستم....
این فرشی که قراره ببافم...
میاد تو خونه تو ...
تموم اتفاق های خوب و بدت....
خوشی و ناخوشی هات...
روی این فرش اتفاق میافته...
حتی،
بَچتم باید روی این فرش تاتی تاتی کنه....
یادت نره!
تو روی این فرش کنار دلدارت،
با یه استکان کمر باریک....
که چند تا حّبه قند کنارشه....
و آفتابی که از پنجره تمام قد اتاقت،
افتاده روی فرش....
منتظر اومدن بَچتی....
تا این فرش بعد خونه تو...
بره تو خونه اون و تموم این اتفاقا ....
بازم تکرار.....
و تکرار....
تکرار بشه.....
#سارا_برزگر
💙🦋{ t.me/Bllue_Ssky }