Schizophrenia.


Гео и язык канала: не указан, не указан
Категория: не указана


باقی‌مونده‌ی‌تکه‌های‌کاغذِ‌بدخط‌وخونی‌رهاشده‌درجهنم.
Hades/Hunter, They/Them, 7w8
H: t.me/HidenChat_bot?start=2085754913
V: t.me/secretPMbot?start=u_aDPKOvuZHd182671

Связанные каналы

Гео и язык канала
не указан, не указан
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


ساعت 11 مینویسم و از نیمه شب تا صبح هرچقدر که میتونم رو توی چنل قرار میدم و باقیش رو هم فردا میذارم، ممنون که فوروارد کردید


سلام، من دارم اولین چالشم رو میذارم و امیدوارم ایگنور نشم.
این پیام رو توی دیلیتون فوروارد کنید(اگه دیلیتون پرایوته ناشناسم لینک بفرستید) تا من با توجه به وایب دیلیتون خصوصیاتتون به عنوان یک قاتل سریالی رو به زبون بیارم و شاید کسی(قاتل سریالی‌) رو بهتون نسبت بدم، همچنین میگم که وایب چه بیماری روانی‌ای رو میدید.
دیگه فوروارد نکنید




Cause you could be the beauty
And I could be the monster
I love you since this morning
Not just for aesthetic
I wanna touch your body.


هرچقدر عینکم رو تمیزتر میکردم، خون‌های بیشتری روی آیینه میدیدم. اینبار عینکم رو برداشتم، همه چیز قرمز بود حتی زمین و آسمون، حتی دستهای من. و قرمز، رنگ قشنگی بود.


در حقیقت ما همه تظاهر میکنیم به تظاهر نکردن و چهره واقعی ما، همیشه پنهانه حتی وقتهایی که زیادی به نشون دادنش نزدیک شدیم.








همه چیز از جایی شروع شد که موجودات نالایق چیزی رو به دست آورند که لایقش نبودن؛ روزهای اول از به دست آوردن این همه زیبایی شاد بودن. خوشحالی و خوبی زاده شد، از جنس بدی.
حرص و طمع انسانها اونهارو قادر می‌کرد چیزی رو بخوان که نمیتونن داشته باشن، لایقش نبودن، غم زاده شد. گذشت و گذشت، اونها برای به دست آوردن مال و اموال بیشتر تلاش کردن، تلاش‌های بعضی از اونها سودی نداشت. خشم، حسادت و تاریکی زاده شد. بعضی از اونها مرحمی برای دردهاشون پیدا کردن، دل بستند و زندگیو روشن تر از همیشه دیدن، عشق، دوستی و امید زاده شد. موجودات ساده لوح شاهد فروپاشی امید و زندگی زیبایی که داشتند شدند. مرگ و از دست دادن همدم خودشون رو نظاره‌گر شدند، ناامیدی و خستگی زاده شد. خلا وجودشون روز به روز بیشتر می‌شد و احساساتشون همدیگه رو سلاخی می‌کردند، پوچی زاده شد. و با تولد همه چیز، زندگی آغاز شد.
بدی شروع هرحس خوب و بد، بدی شروع زندگی.




این منم، همون آدم قدیمی‌ای که می‌شناختی، هنوز هم اهمیت نمیدم، چشمهام هنوز عصبیه و وجودم میون بی حسی و عصبانیت گیر افتاده، هنوز هم گناهکاری هستم که روز به روز بیشتر در تاریکی غرق میشه. با این تفاوت که دیگه حتی به گناهان، دستهای خونی و ذهن تیره‌ام هم اهمیتی نمیدم. تنها رنگی که دستم میشینه رنگ خونه و من فقط بهشون نگاه میکنم، زبونمو روی انگشتم میکشم و مزه خون رو میچشم، با نیشخندی اونارو زیر آب میگیرم و به یاد لحظه مرگ اونها، شیشه شراب صدساله‌ای رو باز میکنم و به همراه آهنگی ملایم مینوشمش.
این منم، هنوز تصوراتم رو دارم ولی دیگه ازشون فرار نمیکنم، اونها دوست من هستن و آتش جهنم، دیگه ازش نمی‌ترسم و حتی دیگه عذاب وجدان سعی در نابودی من نداره. می‌بینی؟ من همونقدر که تغییر کردم همونقدر هم اون آدم قدیمی تو موندم.
از نظر تو، شاید اهمیت ندادن بزرگترین گناه من بود.




TW
خانواده دنیلز عزیز، سلام
در روز سه شنبه، 11 اکتبر 1930 ساعت 10:35 من با نان، مَشک آهویی و ظرف بلوبری‌ای برای الیزابت، به مزرعه سرسبز و قدیمی شما سر زدم.
به همراه دختر کوچولو های شما، ویکتوریا، پاتریشیا و الیزابت به اصطبل رفتم و به اسبها غذا دادم، الیزابت از حضورم هیجان زده بود، همین حین که خم شدم تا کلاهش رو برسرش بذارم دستانش رو دور گردن من حلقه کرد و خودش رو کشید توی بغلم در همین هنگام عطش وجودم ذهنم رو تسخیر کرد. هیولای عظیمم رهایی یافت.
به کلبه اومدیم و نهار خوردیم، من به شما گفتم الیزابت 6 ساله رو برای تفریح به شهر میبرم و شما با خوشحالی قبول کردید.
اون رو به یک مزرعه خالی بردم، وقتی با مرغ خروس‌ها بازی می‌کرد با لبخندی یک گل رو چیدم و اونو لای موهاش گذاشتم. متقابلا خندید و به من گفت لبخند من زیباست.
بوسه‌ای به سرش زدم و مستقیم به سمت کلبه چوبی رفتم، تخته‌‌ای زیر دستم گذاشتم، دسته چوبی چاقو رو گرفتم و مشغول به تکه تکه کردن هویج ها شدم. الیزابت رو صدا زدم و بهش گفتم در آشپزی کمکم کنه. دست کوچکش رو گرفتم و روی سر نصف شده هویج گذاشتم، با تکه تکه کردن هویج چاقو به دست اون نزدیکتر میشد، با اینحال من دستش رو جابه جا نکردم، وقتی چاقو بهش رسید یک بند انگشتش رو قطع کردم. بلند جیغ زد و اشک از چشم‌هاش سرازیر شد. اون گفت لبخندهای منو دوست داره پس برای لحظه از خندیدن دست نکشیدم. دستش رو رها نکردم، با لبخندی به چشمهای گریونش نگاه کردم و چاقو رو توی دستش فرو بردم. صدای جیغ و دادش به اوج خودش رسید و دائم "درد داره، مامانم کجاست" رو به زبون می‌آورد، لگد زدن رو شروع کرد، با گریه من رو دندون می‌گرفت و مثل پرنده‌ای در قفس، قبل از اینکه شاهد سوختنش باشه بال بال می‌زد.
دختر شما شجاع و دوست داشتنی بود، من به اون محبت پدرانه‌ام رو دادم، مثل فرزند خودم دونستمش، به عنوان یک پدر به فرزندم لطف کردم، ازش محافظت کردم و گذاشتم به آرومی پلکهاش رو ببنده و به دنیای زیباتری بره. درد برای هرکسی نیازه نه؟ حتی یک انسان درحال مرگ هم باید درد رو بچشه تا قدردان زندگیش باشه، من باید درد رو به فرزندم میدادم تا زندگی واقعی رو درک کنه. پس بعد از بریدن انگشت‌های هردو دستش، اونو به سمت حوض بردم و سرشو به مدت 5 دقیقه زیر آب بردم. خفه شد، دیگه نفس نمی‌کشید. صدای بلند گوشهام رو اذیت می‌کرد، حالا دوباره سکوت برقرار شد. دختر من الان در جای بهتری قرار داره.
دستمو روی صورتش کشیدم، قطره های آب رو کنار زدم و بوسه‌ای برروی پیشونیش زدم. میگن چهره انسانها بعد از مرگ به نظر بی حس میاد ولی چهره اون خوشحال بود. میتونستم لبخندشو ببینم، درد و زجری که بعد از مرگش تبدیل به لبخند زیبایی شد. دخترتون الان آزاده.
با اینحال، بدنش رو تکه‌تکه کردم، گوشتشو گرفتم و با خودم به آشپزخونه بردم تا بپزه و بخورمش. گوشت زبونش وقتی سرخ میشد، دیدنی ترین و لذیذ ترین بود. 7 روز طول کشید تا کل بدن الیزابت رو بخورم. خانواده دنیلز عزیز، قصد داشتم شما هم از خوشحالی و آزادی دخترتون رو بدونید، پس مرگ اون رو بعد از 3 سال به صورت نامه‌ای به زبون آوردم.
- از طرف هادس به خانواده دنیلز عزیز.










غمداشت احساسات له شده را احساس کن. تحقیر و درد آنهارا تبدیل به نفرت و خشم کرد و ایندفعه کسی با ابروهای گره خورده خشمش را فریاد نمی‌زند. زمزمه وار نشسته برروی کاناپه مشکی رنگش، با چشمانی خسته، چهره ای بی حس و سیگاری بر دستش از تاریکی وجودش درحالی می‌گوید که نوازش انگشتان سایه‌ی شخصی برروی بدنش، احساس دم و بازدم های آرام و گرم برروی موهایش او را بیشتر در تاریکی غرق می‌کند. اگرچه تاریکی وجود او متفاوت بود، او دردی نداشت. اسمش بی حسی نبود، اسمی نداشت.
با هرنوازش بیشتر در تاریکی فرو میرفت هرچند خودش هم میخواست روزی تسلیم تاریکی شود.


این حجم از مودی بودنم باعث میشه از این حجم از پنیک کردنم سر مودی بودنم پنیک کنم

Показано 20 последних публикаций.

111

подписчиков
Статистика канала