این دوست سرخ پوستمون داستان داره
زمانی که هکتور در اثر چپ کردن قطار ضربه ای که به سرش خورده حافظش رو یک مدت از دست میده و توی منطقع ای میوفته که قبیله سرخ پوست های پناه گرفته بهش نزدیک بودن و خوش بختانه جون سالم به در میبره
توی اون جمع فقط خواهر کوچیک آکاسیا که الان زن مسنی هستش با این پسر از سفید پوست ها تنفر نداشتن و اعتقاد داشتن که سفید پوست ها هم مثل سرخ پوست ها آدم های خوب و بد دارند و همشون بد نیستن
و نباید هکتور رو چون یک سفید پوسته با سر ضربه خورده تو بیابون ول کنن تا بمیره
اگه خواهر آکاسیا [ سایه خورشید ] SUN SHADOW نبود هکتور رو ول میکردن
و همش هم بخاطر ذهنیتی بود که سایه خورشید از آلن در گذشته داشته [آلن همسر آکاسیا بوده ]
زمانی که هکتور در اثر چپ کردن قطار ضربه ای که به سرش خورده حافظش رو یک مدت از دست میده و توی منطقع ای میوفته که قبیله سرخ پوست های پناه گرفته بهش نزدیک بودن و خوش بختانه جون سالم به در میبره
توی اون جمع فقط خواهر کوچیک آکاسیا که الان زن مسنی هستش با این پسر از سفید پوست ها تنفر نداشتن و اعتقاد داشتن که سفید پوست ها هم مثل سرخ پوست ها آدم های خوب و بد دارند و همشون بد نیستن
و نباید هکتور رو چون یک سفید پوسته با سر ضربه خورده تو بیابون ول کنن تا بمیره
اگه خواهر آکاسیا [ سایه خورشید ] SUN SHADOW نبود هکتور رو ول میکردن
و همش هم بخاطر ذهنیتی بود که سایه خورشید از آلن در گذشته داشته [آلن همسر آکاسیا بوده ]